راز قبر سرباز گمنام شوروی/The Soviet Cenotaph Arcane/Jack Hirschman/Mahnaz Badihian

اکتبر 072021
 

The Soviet Cenotaph Arcane

A poem by: Jack Hirschman

Translated to Farsi

by: Mahnaz Badihian

 

راز قبر سرباز گمنام شوروی

 

1

وقتی نگاهم به اشگهای آنها افتاد

  چشمانم نمی توانستند

 از بیاد آوری خاطره پرهیز کنند

 

ومن دچار لکنت زبان می شوم

از فکردیدن آنچه در موردش هیچ نمی دانستم

هرگز حتی اشاره ای به آن ندیده بودم

در طول 34 سال جنبش کمونیستی

 

   حتی نوشته ای در این موردنخوانده بودم

نه بزبان آلمانی و یا روسی

و نه حتی بزبان آمریکایی 

 

آنچه دیدم در8 ماه می، روز آزادی،

در آن آرامگاه 10 هکتاری

که برپا شده باهمت دسته جمعی:

یِووگنی وُ چه تیک، مجسمه ساز،

یاکُو بِلوپولسکی،مهندس ساختمان،

الکساندر گورپنکو، هنرمند،

سارا واله ریوس، مهندس،

تمام زندگیم بود، از قبل از تولدم

و سپس از آنجایی که در سال 1933

بدنیا آمدم که نابود کند نیروی دیو سیرتی را

که همان سال بوجود آمده بود،

 

نیرویی که بمسخره گرفت،اهانت کرد

شیادانه فریب داد،

ویران کرد،زندانی کرد،

شکنجه داد و کشت

وقتی کودک یا نوجوانی بودم،

 

و حتی هم اکنون و در آینده:

” من بودم و هستم”

و این موضوع یک راز خصوصی نیست،

هر چند یاد بود سرباز گمنام،

با لب آویخته ی واضحش

 

با تقارن کاملش

که در فرمش ذاتی شده،

 فریاد سکوت است و راز بی نهایت.

 

 2

گذشته ای را که انسان می خواهد باز گرداند

آینده ایست که انسان برای آن حضور دارد.

یک عکس نمی تواند آنرا تسخیر کند.

مطلقا نمی تواند!

 ”  Motherland ” حتی مجسمه ی

که می گرید برای پسران مرده اش

نزدیک درب ورودی،

 

هر کدام ازعکس های روی سنگ قبرها

نشان گر احساس آن پارک است

شما می توانید آنها را گوگل کنید،

 تصاویر کامپیوتری، حتی ویدیوها،

یافت می شود ولی همه با مفهوم اندکی.

 

شما باید به آنجا برای دیدنش بروید!

من اینجا تبلیغ تور مسافرتی نمی کنم!

شما باید به آنجا بروید که حس کنید

و بفهمید زندگی شما در مورد چیست،

و چه اتفاقی برای آن افتاد

و برای همه ی کسانی که شما دوست داشتید

 

از زمانی که یِووگنی وُ چه تیک

به اتمام رساند مجسمه ی عظیم

سربازی را که دختر بچه ی 3 ساله ی آلمانی را 

در جنگ از مرگ نجات داد و

تا به امروز آنرا در روی شانه هایش حمل می کند

Grove of Honor آن بالا روی پله هاو در

 

 شما باید به آنجا بروید

با من، هم اکنون!

با هم خواهیم دید نغمه های نیاش،

و آوازهای سوشیال رئالیستی را،

شاید بهترین اثر مجسمه سازی

 ادغام شده با مرثیه ی صامت باشد

که بوجود می آورد الهه ی مدرن فرم کلاسیک را.

 

3

شما سهمی از این زمین با شکوه می شوید!

زمان برایتان متوقف می شود.

لحظه ها به احترامتان کلاه از سر بر میدارد

و با خنده ای لطیف و خوب،درشما ذاتی می شود،

همچنان که مرا ذاتا آشفته کرد ،

 

درست مثل حسی که پس از مرگ دوستی داری ،

وقتی زندگی هنوز ادامه دارد،

و گویا همچنان او با تو حرف می زند،

برای ادامه دادن،…اما بعد از این،

بعد از آنچه،غیر قابل تصور است،

هنوز بگونه ای دیگر طنین انداز است

 

و من هم اکنون اینجا بزبان سریانی،

زبانی که تا ابد دوستش دارم، می نویسم،

KEHTABP

اولین کلمه ای که بزبان روسی نوشتم

آنهم یک شب در سال 1976

هنگامیکه در رستوران “اسپکس

 در “نورت بیچ” سانفرانسیسکوی کالیفرنیا

 در آمریکا بودم،

 

 این کلمه به پایان رساند

اولین شعر مرادر آن زبان

و برای یازده سال بعد از آن هر روزه

 بین هردو شعر آمریکایی، من

شعری بزبان روسی نوشتم،

که خوشبختم به آن اعتراف کنم و و بگویم”چرا”؟

 

زیرا وزن مرگ سنگین است،

اتحاد جماهیر شوروی شد قهرمان

فداکاری در دفاع از انقلاب و شانزده جمهوری آن….

 

زیرا عده ای نژاد پرست، فاحشه ی سیاسی

سال بسال، دهه به دهه

مسموم کردند مغز هموطنان مرا

با نفرت کثیف بر علیه مردم شوروی

و حتی علیه حکومت روسیه

که زاده شده بود تا نظم بین المللی را رهبری کند.

 

از همان ابتدا انقلابش بمسخره گرفته شد

نادیده گرفته شد،

و فتنه گرانه رد شد،

مورد حمله قرار گرفت،

طرفدارانش را بزندان انداختند،

شکنجه کردند،

کشتند….

 

  ، زیرا KEHTABP        بنابراین ، آری،

من تصویراِسفینکس را

 که نیمی اسب و نیمی انسان است را دوست دارم

و همانجا در ذهن نا خود آگاهِ  

پسر بچه ای که من بودم

دراز کشیده و افسانه سازی می کند.

 

و شاید، وقتی برای اولین بار

 آن شعر را بزبان روسی نوشتم

نه تنها به “کِنت اِستیت” فکر می کردم، بلکه به

کِنت مَک کارتی، گارسونی که که در “اِسپکس” بود

که سالهاست مرده است

 از مسمومیت با مصرف مواد مخدر اضافی

که به آن تن داده بود در یک صبح روز نا خوشایند:

پس آری

گاییدم تو را، آمریکای کاپیتالیست،

 برای خاطر او

ولی نه تنها او، بلکه میلیونها میلیون انسان مرده

 و یا- در آستانه ی مرگ

  که بصورت ناشناس میمیرند

در این دخمه ی مواد مخدر که توسط

استفراغهای گندیده ی طماع اداره می شود،

 

و دل بدریا زدن های مافیای وال استریت،

وبازارهایی با نفت طلایی که شاشیده می شود

 از آلت تناسلی کارتل ها،

گیر کرده در ماتحت موبایل های جهانی.

 

و برای برلین شرقی و

 راهپیمایی های صلح پس از 1945،

برای “جولیات کوری“،

که خواهرش آمرزیده شده بود

با روح تابناک  برادر،

 

برای “پال روبسون“،

 نوبل ترین هنرمند دو نسل کذشته ی

آمریکا،برای “تری وینتر“عشق نو جوانیم

که چشمان مرا باز کرد برای اولین بار

 بروی تمامیت رویا، برای “پابلو نرودا”

شاعری که در دل همه ی ما جا گرفته است،

 

برای تله تایپیست اسوسیتد پرس در اطاق اعدام

که هر کلمه را می گرید،

 عمری ، نه دو عمر ،

وقتی زندگی را از تن “روزِنبرگ

 بیرون می کشیدند،

 

پسرک روزنامه فروش

 و داستان منعکس در آن شماره از روزنامه

که من می بایست روی میزدفتر بزرگ ناشر بگذارم،

خیس شده با اشگهایم

برای” رِه نی دِپستر”، نوزده ساله،

که در آن هنگام هیچ تاسفی همراه نشد با نامش،

او یک ستاره ی نایاب هاییتی بود،

 

 برای “استیو نلسون” ونشریه ی”دیلی وُرکر

و مدرسه ی جفرسون،

برای “آی.اف.استون“،

برای “جنینگز په ری

(گوگلش کن ، او هم یک قهرمان است)،

 

برای بسیاری از کارگران “نِد یکس

 و آنها که در ماشین و آلات بودند،

و در اتحادیه ها به داندانشان

 توسط قانون فاشیست ” تِفت- هارتلی” لگد خورد،

 

برای رفیق توانایی چون”نلسون پیری“،

 و “فِرن فوری” راننده ی اتوبوس

بابی جردن“، که هرگز از واقعیت نگریخت

 

 برای” چارلی و مایلز بوپینگ“در خیابان پنجاه و دو،

 برای هر آنچه مرا کنجکاو می کند،

برای زنان در کارگاه های

 سخت و خطرناک در برانکس،

خیابان صدو چهل و نه،

قبل از آنکه سکسی داشته باشند و یا هنگامیکه

تازه بعنوان دختران جوان عشق آموزی می کردند،

 

روانپزشگان زیر پوست توده ها نفوذ کردند،

برای تشکل کارگری کمونیستی و “سو ینگ

 و “ویلی بپتیس” در کتابفروشی تام مونی در خیابان والنشیا

جایی که من برای اولین بار سراغ شعر مردی را گرفتم

که معروف شده بود به شیطان ، دیو،

قاتل زنجیره ای،

مخرب کمونیسم

دو برابر بد تر از هیتلر،

کسی که کلماتش بر روی هر کدهم ازشانزده سکوی

سرباز گمنام روسیه نوشته شده است روی سنگها

در بین سالهای 49-1947

…نوشته ای که در هیچ جای فایلهای گوگل یافت نمیشود،

 

یافت آن کلمات و اعتقادات سانسور نشده

   تنها با رفتن به آرامگاه سرباز گمنام —دلیلی است

که حوادث پارکی بنام “اهرن مال ترپتون” حذف شده

از انسانیت و نادیده گرفته شده، گوییا چیزی بیش از

 یک تبلیغ کنده شده روی سنگ برای اذهان کنجکاونبوده.

 

4

در سردر منحی ورودی به کوچه ی پوشکین

یک مجسمه در دور دست در بهار در برف

دررعد و برق باران و یا در تللوء آفتاب از

مادرلند” قرار دارد،

 

بالاتر از سطح زمین روی دو عدد سنگ گرانیت،که سرش

از داغ روی سینه خم شده، دست چپش می رسد

روی لباس بلندش روی  قلبش

 که محل شجاعت و یافت راه حل است،

در امتداد یک خیابان بلند پر از درختان توس

سپس شما می رسید بیک راه ورودی وسیع با دو گرانیت عظیم قرمز

در مقابل پرچم شوروی که زیر آن سربازان پیر و جوان

هر دو زانو زده اند،َ

 

کلاه در دست و سر بزیر بعنوان نگهبابان جدی

جاده ه ای که در چند قدمی منتهی می شود به بسوی Grove of Honor

که زیرعلفهایش 4800 زن و مرد ارتش سرخ بخاک سپرده شده اند.

در طرف چپ،هشت ستون مرمر سپید،

که هر کدام از هم صد فوت فاصله دارند ،

نشان دهنده ی حملات هوایی روی دهکده های شوروی توسط

” شیاطین هیتلری که می خواستند از بین ببرند و یا به بردگی بگیرند

مردم اوکراین، بلاروس،بالتیک، کیریمیا، و کاکوسوس ” را.

 

همچنین نشان دهنده ی تخم مقاومت پارتیزانی ،

و نشان دادن همکاری کارگران با ارتش سرخ،

 اتحاد ارتش، مردم و حزبشان،

رایفل ها بالا گرفته شده اند

بفاصله ای زیر تصویری از لنین.

و بزرگداشت دافعان شهرهای محاصره شده ی شوروی.

 

سپس جنگ برلین و شجاعت، فداکاری و تاثر ارتش سرخ.

که یک حرکت آزاده گی است و تضاد ایدئولوژی شوروی که

هارمونی بین مردم َاست و ایدئولوژی فاشیست هیتلر که یک َ

ناسیونالیست دیو سیرت با نفرت نژادیست .

  

آخرین سنگ قبرسبب مراسم عذاداری می شود

 برای سرباز جان باخته ای که جنگید برای

 آزادی و استقلال شوروی.،

 با پیروزی و مرگ قهرمانانه.

 

با جملاتی نوشته شده روی گرده ی هر سنگ،

 توسط جوزف استالین ، بزبان سریانی

  جملات ترجمه شده بزبان آلمانی بچشم می خورد

 

روی هشت ستون مرمرکه کپی ستون ها

” است Grove که در طرف راست “

شانزده ستونی که نشانگر16 جمهوری تشکیل دهنده ی

 اتحاد جماهیر شوروی است.

 

در مرکز دو ردیف سنگ قبرها،بالای کورگان،

که بفرم تپه خاکسپاری روسیه کهن است، تعداد دویست سرباز دیگر

خفته است،جایی که شما می توانید از پنجره ای نگاه کنید،

 که پوشیده شده است از گل در چنین روز آزادی،

و ببینبد 16 اتحادیه ی نماینده ی جمهوری را

در یک نیم دایره و در رنگهای متعدد

 که تشکیل می دهد دیوار دور آرامگاه را،

 

تمام نگاها بسوی صفحه ی براق آبی رنگیست ،

Groveکه روی آن اسم تمام سربازان خفته در “

  و در زیرتپه ی کورگان نوشته شده .

از سقف این آرامگاه که یک ستون بسیار عظیم است،

 مجسمه ای قرار دارد به ارتفاع 35 فوت،

از نیکلای ایوانوویچ مسالوو،

 که دختر بچه ی آلمانی را در آغوش دارد،

وشمشیرش را بطرف پایین نگه داشته،

 و پایش را گذاشته روی صلیب شکسته ی آلمان نازی.

 

5

 شکوه، شکوه، شکوه، قهرمانان!

شکوه، شکوه، شکوه، قهرمانان

  من به آواز بلند می خوانم

همچنان که برای چندین نسل آنرا خوانده ام،

سرود پیروزی و مرثیه برای “رُژدِ ست وِنسکی،

اوج آواز بر بالای  کوه اُرفیک زندگی و حقیقت

 درک کرد: Gesang ist Dasein که ریلکه آنرا بعنوان

“شعر و سرود حضور است” وزیرا، وقتی من از خودم می پرسم

 و من از خودم پرسیده شده ام:

 

 مهمترین اتفاق تاریخی قرن بیستم تا این زمان چیست؟،

ااتفاقی که با آن می توان ارتباط برقرار کرد،

از میان اتفاقاتی نظیر….جنگها، قتل ها،خودکشی ها،

بلایای طبیعی…

از بلندای کوهِ سرود، و پارک قبرسرباز گمنام در پایین،…

یک قبر بلند جایی که جسم زندگی شما بحالت روح قرار گرفته

محاط شده با درختان و برگهای علف دور تا دور….

دومین نسل پس از پایان جنگ 66 سال پیش، صدایش را بلند می کند و

پاسخش راسر می دهد:

 شکوه، شکوه، شکوه، قهرمانان!

 

 

آین شعر جک هرشمن سالها پیش به ۱۳ زبان دنیا بصورت کتاب منتشر شده است. او خودش از من خواست که این شعر بلند و عجیب را بفارسی ترجمه کنم. بطور یقین  این ترجمه کمی دستکاری نیاز دارد. اصولا ترجمه ی  بسیاری از شعرهای جک هرشمن کار آسانی نیست! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2024 MahMag - magazine of arts and humanities