مثل گوشت و پوست کودکانم
رویایم را شلوغ می کنند
رضا اکوانیان/کاش من هم چتر داشتم
کاش من هم چتر داشتم کنار صندلی های ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم و دست هایم […]
گوشهای یک عاشق داستان کوتاه از یانگ چیانگ چینگ(تایوان) ترجمه: مهناز بدیهیان
مرد سر را از روی میز بلند کرد و با انگشت کوچک در سوراخ گوشش فرو برد. چشمانش اندکی بهم آمد، همانند مزه مزه کردن یک احساس
بی نام /صمد بهرنگی
از تیغ آفتاب تا تنگ غروب کار و زحمت، چیزی که بهت می رسد آش کشک با یک تکه نان بیات. خوب باشد!
پشیمانی/ رضا بی شتاب
همیشه از کنارِ هم می گذریم ولی چیزی نمی گوییم؛به هم نگاه می کنیم، حالا گیرم زیر چشمی و دزدیده
منوچهر احترامي
د تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان …..
سرزده
نویسنده: ترانه جوانبخت
سیما نامزد بهروز را در خانه کدخدا دفن کردند. مادر سیما این طور خواسته بود. وقتی بهروز به سنگ قبر مینا دست کشید
خانه برای فروش
رضا بی شتاب
– چراغِ این خونه همیشه روشن بود؛ خواب و بیداری نداشت؛ همیشه روشن بود
صورتِ شیر و دلِ موش
رضا بی شتاب
ز گفت یابو! من اسبی سرکش بودم، شیهه که می کشیدم مردم لذت می بردند و غوغا می کردند