مرد سر را از روی میز بلند کرد و با انگشت کوچک در سوراخ گوشش فرو برد. چشمانش اندکی بهم آمد، همانند مزه مزه کردن یک احساس

شیرینی تلاش کودکی برای یافتن یک انجیر رسیده در یک باغ انجیر در شهر مزار شریف با گذر ترسناک و مرگ آور یک هواپیمای جنگنده در هم میشکند.

شاید تو آخرین قهرمان حسرت باشی

که با ماهیان زنده رود

به اعماق اقیانوس متصل می شوند

اعلام ميکنم که گناهکارم
چرا که با دستهايي که به من داده اند

چگونه بازنگردم‌، که سنگرم آنجاست‌
چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌

تغریف برده داری/تاریخ برده داری/ادبیات…/
مهناز بدیهیان

سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند.

روبن داريو :
دلربا به سان دلرباترين عسل يوناني

Mahnaz Badihian along 5 other poets from bay area reading in San Francisco.