ویکتورحارا

فوریه 172011
 

ویکتور حارا
Victor Jara
1932-1973

ویکتورحارا یکی از مشهورترین نامهائی است که پس از نام سالوادور آلنده در ارتباط با کودتای 11 سپتامبر در آمریکای لاتین بر سر زبانهاست. او با آوازهایش دوش به دوش مبارزین دیگر علیه دیکتاتوری شرکت کرد.
حارا در 14 سپتامبر سال 1973 درشیلی درگذشت. او را پس از کودتای ارتشی با نام detat دستگیر کردند. حارا یکی از چند زندانی سیاسی و شکنجهشدگان استادیوم ورزشی بود. جائی که بسیاری را زدند، شکنجه کردند وکشتند. درحالی که دستهایش شکسته بود یا چنان که بسیاری میگویند دستهایش را قطع کرده بودند، او به خواندن درحمایت از جبههی شکست خوردهی اتحاد ملی ادامه میداد. هرچه شکنجهها را افزودند تا او را از خواندن آوازهای انقلابی بازبدارند موفق نشدند. تنها چیزی که او را متوقف کرد گلولهی یکی از افسران ارتش پینوشه بود که او را از پا درآورد.
تمام حقایق مرگ تراژیک ویکتورحارا ثبت شده است. در 3 دههی بعد از آن واقعه، گروههای هنرمند که ذهن سیاسی داشتهاند آوازها و روح هنری او را بزرگ داشتهاند. از جمله Pete Seeger و Arlo Cuthrio و Tom Paxto که قصیدهی بلند Victor Jara را ضبط کردند. قصیدهای که توسط Adrian Milchel سروده شده بود و در آلبومی بنام Amigo (یعنی رفیق) به بازار عرضه کردند. هرچند قلب ویکتورحارا را خاموش کردند اما موسیقی او زنده است.
ویکتورحارا چهارمین و کوچکترین فرزند خانواده بود از پدری با نام مانوئل و مادری که کم و بیش خوانندهی آوازهای محلی بود به دنیا آمد. پدر او یک کارگر بود و ویکتور با کیسههای آرد و گاهگاهی چند میوه که پدر با درآمد اندکش تهیه میکرد بزرگ شد. خارا در فقر بسیار بزرگ شد. از سنین 6 و 7 سالگی همراه پدر به کارگری در مزارع میپرداخت. پدرش خیلی زود آنها را رها کرد و رفت. خارا پس از آن که یک دیگ آبجوش بر روی خواهرش ریخته شد همراه مادرش به سانتیاگو آمد. سانتیاگو تنها جائی بود که میتوانستند خواهرش را معالجه کنند. در همانجا بود که مادرش در یک فروشگاه غذافروشی شغلی به دست آورد.
در مارچ 1950 به حارا خبر دادند که مادرش به هنگام کار سکته کرده و مرده است. پس از آن به مدت سه سال با بدبختی مدرسه را ادامه داد درحالی که شبها در خانههای دوستانش میخوابید. درسن 15 سالگی مدرسه را ترک کرد و تقاضای ورود به مدرسهی مذهبی درSanBernardo را کرد که در دهکدهی کوچکی در جنوب شیلی بود. ولی علاقه او برای کشیش شدن فقط یک سال به طول کشید. در سال 1952 مدرسهی مذهبی را رها کرد و در ارتش شیلی نام نوشت. سال بعد با بالاترین درجهی افتخار کار وظیفه را تمام کرد. علاقهی خارا به تئاتر و موسیقی بزودی بزرگترین نیروی زندگیاش شد. و سبب گردید که وارد مدرسهی تئاتر در دانشگاه شیلی شود. و کار اجرای روی صحنه را به پایان رساند.
او سپس تحصیل در رشته ی کارگردانی تئاتر را آغاز کرد و همانجا بود که با همسر آیندهاشJoan Turner که یک معلم بریتانیائی بود آشنا شد. نقطهی عطف کارهنری ویکتورخارا آشنائی وی با ویولتاپاراViolta Parra، خوانندهی کلاسیک آوازهای محلی، و صاحب یک کافهی کوچک در سانتیاگو بود. خارا تحت نظر ویولتا شروع به خواندن هرچه بیشتر درکافه کرد. درسال 1966 یک آلبوم به بازار عرضه کرد. چهار سال بعد کار تئاتر را کاملا رها کرد و تمام وقت خود را صرف موسیقی نمود. از ابتدای کار موسیقی او از مهارت خود درنوشتن شعرها استفاده کرد که آوازهائی برای مردم کشاورز وطبقهی کارگر شیلی به دنیای موسیقی عرضه کند. او طرفدار سرسخت حزب کمونیست شیلی بود. خارا سر از پا نمیشناخت وقتی دکترآلنده رئیس اتحادیهی همبستگی، اولین رئیس جمهور انتخابی از حزب سوسیالیست در آمریکای لاتین شد. تحت ریاست آلنده، آنها آموزش و تحصیل را تقویت کردند. حداقل حقوق را بالا بردند. طب رایگان به راه انداختند. آرزوهای ویکتورخارا شروع به فروریختن کرد هنگامی که در یازدهم سپتامبر 1973 کودتایی از طرف آمریکا و توسط دو ژنرال به نام های ادمیرال توری بیو Toribio و آگوسته پینوشه Pinochet آغاز شد. آنها آلنده را برکنار کردند و یک کودتای خونین به راه انداختند. صدهانفر از افراد حزب اتحاد ملی را گرفتند و درجا اعدام کردند. در آن موقع ویکتور حارا در دانشگاه تکنیکی کار میکرد که تحت محاصره قرار گرفت. ویکتورحارا شب را باشاگردانش در آن دانشگاه گذراند و تمام شب برای تقویت روحیهی آنها آواز خواند.

سپس او را به استادیوم ملی بردند و شکنجه دادند و به قتل رساندند.او را ابتدا در گورهای دستهجمعی به خاک سپردند ولی همسرش اجازه گرفت که برای او مراسم وخاک سپاری مناسبی تهیه ببیند. همسرش سپس به طور مخفی از شیلی خارج شد و تعداد بسیار زیادی از نوارها و آوازهای منتشر نشدهی او را با خود برد.

در همین روزهای آخر که شکنجه بود شعری را روی تکه کاغذی نوشت و داخل کفش یکی از زندانیان پنهان کرد. شعر با نام Chili Estadio. درهمان سال نیز یک فضانورد روسی با نام Stepanovick یک سیارهی جدیدی را به نام او گذاشت: Astroid 2644 Victor

زندانیان قسمتی از آوازی را که ویکتورحارا در حال رفتن به جوخهی اعدام میخوانده است، حفظ کرده و به بیرون منتقل کردند بدین مضمون:

چه سخت است خواندن
وقتی باید از وحشت بخوانم
وحشت آن که زندهام
وحشت آن که میمیرم
و دیدن خود در میان اینهمه
و لحظات بسیاری از بیانتهایی
که در آن فریاد و سکوت پایان آواز منند.

استادیوم شیلی

پنج هزار نفر از ما
در این گوشهی کوچک شهریم
پنج هزار نفر
چه تعدای از ما وجود دارد
در شهرها و تمام کشور؟
ما اینجا ده هزار انگشتیم
که دانه میکاریم
و کارخانهها را راه میاندازیم.
انسانیت زیادی،
گرسنه، سرد، هراسناک، دردآلود
تحت فشارهای اخلاثی
ترسیده و عقلباخته
شش نفر از بین ما خود را
در میان ستارهها گُم کردند
مردی مُرده، مردی
با شکنجههائی که خارج از تحمل انسان است
چهارنفر دیگر برای نجات از این همه وحشت
یکی در خلع پرتاب شد
و دیگری سرش را به دیوار کوبید.
اما همه شکل مرگ در چشمهاشان ثابت مانده بود
چه وحشتی چهرهی فاشیسم میآفریند
آنها نقشههای دقیق خود را
بدون ارزشی برای دیگران پیاده میکنند
برای آنها خون مدال است
کشتن عمل قهرمانانه
خدایا، این دنیائی است که آفریدی؟
این بود سرانجام هفت روز سخت آفرینشت؟
در این چهار دیواری،
چیزی جز عدد نیست.
که به جلو حرکت نمیکند
و آهسته به سوی طلب مرگ میرود.
اما به ناگهان من هشیار میشوم
و این موج بدون طپش را میبینم
و سربازانی با چهرههای ملایم و مهربان
مکزیک . کوبا . جهان را میبینم
که این شرم را فریاد میکنند
ما ده هزار دستیم محصولی نداریم
ما در تمام این سرزمین چند نفریم.
***
آواز، وه چه سخت است خواندن
وقتی از وحشت باید خواند
وحشتی که در آن میزیم و با آن میمیرم
و دیدن خود را در بین اینهمه
این همه لحظات بیپایان
که در آن سکوت و فریاد پایان آواز من است
از آنچه که هرگز ندیده بودم،
آنچه حس کردهام و میکنم
و سبب رهائی لحظهها میشوند.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities