الیاس قنواتی

نوامبر 092010
 

” شعر ! ، شعر ؟ ، غزل ؟ ، چی ؟ ، نه ! “

هر روز من تن را از خواب پاش می کنم

رفتن به مستراح و آبی به صورت و حالا که شاش می کنم

این آب زندگی ست که زرد از من ایستاده می رود

یعنی که ایستاده . . . ؟ بله فاش می کنم

ببین که یافت کرده ام فعلی برای تمامی لحظه هام

فعلی که در آب پاشم کرده امش و پاش می کنم

من در اتاق کوچکم بند از لباس می کشم

آنگاه تن را به بند لباس جاش می کنم

سردرگم و گیج از خانه بیرون جهیده ام

به این جهان آش رو به روم اضافه لاش می کنم

دکتر و گوشی روی سینه ام و گفتنش که حرام زداده کار کن

قلبم دوباره تق تقی که باش می کنم

بازم مرا گرفته اند با دختری

چک خورده ام و پخمه اییم که داش داش می کنم

حالا به خانه آمده ام و سر درد می کند

دستمال بسته ام و قرص و کاش هایی که کاش می کنم

باید زنی از من مردم بیرون بیاورم

این راه بی خطریست می شود پیداش می کنم

ببین که شب شده و تنم زنی شده که خوابم می کند

بعدش خورشید دوباره که می شود من که پاش می کنم

الیاس قنواتی

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities