الیاس قنواتی
” شعر ! ، شعر ؟ ، غزل ؟ ، چی ؟ ، نه ! “
هر روز من تن را از خواب پاش می کنم
رفتن به مستراح و آبی به صورت و حالا که شاش می کنم
این آب زندگی ست که زرد از من ایستاده می رود
یعنی که ایستاده . . . ؟ بله فاش می کنم
ببین که یافت کرده ام فعلی برای تمامی لحظه هام
فعلی که در آب پاشم کرده امش و پاش می کنم
من در اتاق کوچکم بند از لباس می کشم
آنگاه تن را به بند لباس جاش می کنم
سردرگم و گیج از خانه بیرون جهیده ام
به این جهان آش رو به روم اضافه لاش می کنم
دکتر و گوشی روی سینه ام و گفتنش که حرام زداده کار کن
قلبم دوباره تق تقی که باش می کنم
بازم مرا گرفته اند با دختری
چک خورده ام و پخمه اییم که داش داش می کنم
حالا به خانه آمده ام و سر درد می کند
دستمال بسته ام و قرص و کاش هایی که کاش می کنم
باید زنی از من مردم بیرون بیاورم
این راه بی خطریست می شود پیداش می کنم
ببین که شب شده و تنم زنی شده که خوابم می کند
بعدش خورشید دوباره که می شود من که پاش می کنم
الیاس قنواتی
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.