چشمان مانو/مهناز یدیهیان

اکتبر 272014
 

چشمان  مانو

 

هوا غلیظ بود
و از سقف چکه می­کرد
روی غبار چشمانم .

علف دراز کشیده بود
زیر گوش دلتنگی
کنار بوی کندر مرده.

دیوار سیاهی پر بود

از اجساد فسیل شده­ی پرندگان دریایی
که حرف از دوردست دریا می­زد.

تابلوهایی خاک خورده
با تصویر زنان سرخ­پوست
و پستان­های آویزان
و موهای مکدر سیاه
و چشمانی که خونین بود.  
روی صندلی سیاه
گربه­ ی سیاه دلتنگی
چمباتمه زده بود
و بوی جوی مولیان
زیر پوست سگ کوچکی
پنهان شده بود که گاه با چشمان مهربانش
به آن اشاره­ای می­کرد.

اینجا اطاق گم شده­ای­ست
که صاحبش در یک قاب عکس نقره­ای
زندگی می­کند.

پرده­ های اطاق کوتاه می­شوند
و گاه بلند
و روی مبل­ های آبی آب­ها
سایه می­اندازند.

اینجا کجاست؟
پوست سرم گر گرفته
و پوست تنم قد می­کشد؛
قد می­کشد به سوی دریچه­ های که سوسو می­زند
از زیر پله­ های نم­ناک زیرزمینی
و چشمم سیاهی می­رود.

خیره به انتهای دیوار بیستون

تمام شلوغی اطاق از گوش چپم فرو رفته در کف سرم
و من مدام صدای هزار قبیله را می­شنوم
که با هم حرف می­زنند، داد می­زنند
و گاه گریه می­کنند، بی صدا.

دیروز آن قدر سرم را به دیوار کوبیدم
که اجساد ده جیرجیرک کوچک از تخم چشم­هایم
پرید روی پوست پریده­ام!

زنی که همسایه­ ی من است، عاشق مترسک­هاست
و گاه با چوب­های بلندی
اجساد مرده­ ی مترسک­ها را
به رنگ آبی، سرخ، سفید  
از بام خانه­اش پرواز می­دهد.

زن همسایه ساکت است
و چشم­های کوچک و بزرگش
آب­ریزش شدیدی دارد
که گل­های حسرت را با آن آب می­دهد
و دسته دسته گل­ها را
با گلدان­های نامرئی
در پشت درِ خانه­ها می­گذارد
زیرا شب کریسمس است
و پیر کیسه به دست

پشت درِ خانه خواهد بود.

از همسایه می­پرسم: جسد گربه­ ی سیاه را دیده­ای؟
می­گوید: به رنگ ببر بود یا شغال؟   
می­گویم: رنگ چشمان مانو* بود  

پیش از انفجار تاریخ نفرت!
و بی­زبان مثل دختران اسیدی
در دادگاه­های بی­ قانون!
و من دل کندم از هر چه گربه­ ی سیاه
که چشمان سبز دارد و ساکت است.

 *
“مانو” در زبان اردو یعنی گربه. در این شعر مانو اشاره­ای­ست به دختر چشم سبز زیبای پاکستانی که برادرش این همه زیبایی را برای خواهرش مناسب نمی­دانست و با پاشیدن اسید به صورت خواهر، او را کور می­کند!

 مهناز بدیهیان

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities