دو شعر از رضا اکوانیان
سپتامبر 142014

شروه
روزی تمام کارگران جهان متحد می شوند
زن با مرد،
انسان با انسان برابر است.
شادی، نان، مسکن، آزادی
برای همه است
کودکان درس می خوانند
کار نمی کنند
پلیس واژه ی غریبی است
زندان موزه ای است برای ابد
جنگ تنها واژه ای از کتاب تاریخ است
و گودو می آید
اما تو رفته ای
از دست
با دست های من
کاش زنان ده شروه را بلند بخوانند.
رضا اکوانیان
تهران – شهریور 1393
2
در برف
چویل
فرش کوهستان
بر برف نو؛
لب ها
دو سرخ میان سپید؛
سبز جوانه می زند
شاخه ها درخت می شوند
به هم می رسند
لاله واژگون،
از شرمِ،
کوه چشمه می زاید
ما گرم می شویم
در یکی شدن
در فتح کوه
در فتح ما
و باد
بی صدا بر ما راه می رود
تو می خندی.
رضا اکوانیان
تهران – شهریور 1393
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.