مظاهر شهامت

سپتامبر 272011
 

اگر ایستاده باشی

اگر ای س تا ده با شی
اگر …
ایست ایست ایست

رگ های من از عبور صدای تو پر

مرا با نگاه مایل ببین
با شماره دقیق
ماه را ماه
نشانده ام به شانه چپ
رود از آیینه راستم
شرشر می کند
وهم سایه ها ترسناکتر شود

دیوار باد باز هم متخلخل است

رشته – رشته خاطرات
از آلبوم و حافظه
از دقیقه تا سال
سال ها

می توانی بید را دوباره تصور کنی

آفتاب از دیوار
مانند دیو آوار می شود
مرده های قدیمی
سرود مبهمی دارند
و با گلوله های تیرباران تیله بازی …

چیزهایی سرجای خود نیست

اگر ایستاده باشی
و ایست ایست ایست
هنوز خواب گیسویت را معنی نکرده ام
هنوز جمله آخرینت
گلدان ها را آب نداده است
هنوز غبار آیینه
رود را از قامتت کم نکرده است
هنوز …

هیچکس نمی تواند آه را با دهان جمع بزند

مرده ایی که من دوستش دارم
باز هم بلد است
رو به سوی سایه های گریزپا
ناخن هایش را می جود
و می داند من هم
در هر پله چیزی را فراموش کرده ام

اگر ایستاده باشی
سوسوی چراغها را می بینی
کسانی راه افتاده اند
دزدانه سرگشته اند

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities