نغمه‌ي روسپي

سپتامبر 072011
 

نغمه‌ي روسپي

بده آن قوطي سرخاب مرا

تازنم رنگ به بي رنگي‌يِ خويش

بده آن روغن تا تازه کنم

چهر پژمرده زدلتنگي‌ي خويش.

بده آن عطر که مشکين سازم

‌گيسوان را و بريزم بردوش

بده آن جامه‌ي تنگم که کسان

تنگ گيرند مرا در آغوش.

بده آن تور که عرياني را

درخَمَش جلوه دو چندان بخشم:

هوس انگيزي و آشوبگري

به سر و سينه و پستان بخشم.

بده آن جام که سرمست شوم،

به سيه بختي‌ي خود خنده زنم:

روي اين چهره‌ي ناشادِ غمين

چهره‌يي شاد و فريبنده زنم

‌واي از آن همنفس ديشب من-

چه روانکاه و توانفرسا بود!

ليک پرسيد چو از من، گفتم:

کس نديدم که چنين زيبا بود!

وان دگر همسرچندين شب پيش-

او همان بود که بيمارم کرد:

آنچه پرداخت، اگر صد مي شد،

درد، زان بيشتر آزارم کرد.

پُر کس بي کسم و زين ياران

غمگساري و هواخواهي نيست،

لاف دلجويي بسيار زنند

ليک جز لحظه‌ي کوتاهي نيست.

نه مرا همسر و هم باليني

که کشد دست وفا بر سر من

نه مرا کودکي و دلبندي

که برد زنگ غم از خاطر من

* * *

آه، اين کيست که در مي کوبد؟

همسر امشب من مي آيد!

واي، اي غم، زدلم دست بکش

کاين زمان شادي‌ي او مي بايد!

لب من-اي لب نيرنگ فروش-

برغمم پرده‌اي از راز بکش!

تا مرا چند درم بيش دهند،

خنده کن، بوسه بزن، ناز بکش!.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities