همه چیز زیبا بود/مهناز بدیهیان/نوامبر 2017
دسامبر 282017

همه چیز زیبا بود
بیستون زیبا بود
چهل ستون عروسی با لباس زربفت
میدان شاه چلچراغ جهان نما
و اسب های نجیبش راهیان شوق
فیروزه های بلند بالای مساجد
رنگهای سحر آمیز
طرح های آشنا
و صدای این مردم که چقدر از هزار توی
تلخ تاریخ عبورکرده است
و این پرسش
که چرا سرزمین اجدادیمان همیشه پردرد است؟
چرا زاینده رود آنقدر گریست
که چشمهایش خشگ شد و
و دل دریاییش خاموش
اما همه چیز زیبا بود
حتی اندوه این مردم
حتی خشمشان زیبا بود
حتی کودکان خیابانی
حتی فقر!
بخودم شک می برم
که چرا همه چیز زیبا بود
و من زشتی ها را باور نکردم
بخودم مشکوم
که چگونه حسی عجیب زیبا
از دیدن سقف و ستون شهرها
از دیدن رنگ و بوی دشتها
از دیدن سرود و سکته ی رنگها در دلم بپا شد
شاید ایران غریبه بود
من غربت زده و هردو بیگانه
از این سوی و آن سو
از پل خواجو گرفته
با صدای زیبای شبخوانان زیر پل
تا جادوی پل طلایی سانفرانسیسکو
همه غریبه اند
و من مثل پاندولی
در ذهن و شعور خود
بین غربت و غریبه بودن در نوسانم
در بازار ادویه
در شهر اصفهان
در شهر یزد
در شهر شیراز
غریبه ای سراغ هویت می گرفت
و شاید هم سراغ عشق
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.