زندگی پیراهنش بوی چرک می­داد / Mahnaz Badihian

آگوست 152016
 

 

زندگی پیراهنش بوی چرک می­داد

 

نه رویایی بود

نه رستگاری خیال؛

واقعیت تلخ بود و

ذائقه­ ی مادر̊مرده­ ی ما

بدان خو گرفته بود  

زندگی پیراهنش بوی چرک می­داد

و بادهای ناهنجار تفرقه

که از نشخوار حسادت پا گرفته بود  

در فضای نگون­بختی ما می­ پیچید

چه بوی گندی داشت این رابطه­ ها

دشمن، حسادتش به خورشید بدانجا رسیده بود

که بر سیاهی سجده می­کرد

و لاشه­ ی گندیده­ ی مردارخواران را  

بر تخت عبادت نشانده بود

و همه­ ی وحشتش از سپیده دمی بود

که خورشید

 خرامان و پرغرور ـ 

با تیغه­ های نور

از پس کوه و کتل

و از دل تاریکی

قد برافرازد، سربلند  

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities