شعر منتظر/مهناز بدیهیان
مارس 292016

شعر منتظر
به شعرهاي متولد نشده بگوييد صبر كنند اندكي
تا پاي جامه را از گل و لاي بشويم
تا صورتم را از زخم زندگي پاك كنم
تا دستانم را كه زير چرخ زندگي سوخته را
صيقلً دهم
فرصتي كه پاك كنم خنجر برادرم را
از خون معصوميتم
و آه فرصتي كنم از باغ پدر در اين بهار دلكش
عطري از شكوفه هاي بادام بر گيسوانم بسازم
به شعر بگو اندكي در آستانه بمان
تا فصل آمادگي
فصل دستان باز
فصل خوابيدن دغل ها
و رقص رهايي
اندكي منتظر بمان
به آستانه نزديكم
و در ركاب عشق
با حافظ و مولانا سلانه سلانه
به تن بلور زنده رود ميرسيم
و آنگاه شعر از انتظار خالي مي شود
و مي گسترد بال هاي نابش را بر شهر اصفهان
جايي كه پدرم گيلاس وودكا را
از آبي مسجد شاه پر ميكند
مهناز بدیهیان /سانفرانسیسکو 2016
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.