یک وجب خاک خیس / Poem by Mahnaz Badihian

راه دوری نرفته ای.
همین جا در دو متری عمق زمین هستی.
برخیز ، یک وجب خاک خیس را
از روی تنت پس بزن
بیا به کنار رودخانه ی شهر اصفهان
تا غبار از تنت بشوییم
بیا بروی زمین تا برایت از زندگی انسان
در این سالها که نبودی بگویم.
برایت بگویم که جنگها ی احمقانه
سر ایدئولوژی های احمقانه ادامه دارد
خون و خون ریزی سر پول و ثروت ادامه دارد
آدمها همچنان بسیاریشان دروغ می گویند
و شرارت بارند
اگر فکر می کنی با مرگت چیز مهمی را از دست دادی
اشتباه می کنی! تو فقط رنج و بدبختی را از دست دادی
تو آنهمه غصه را از دست دادی
غصه ی از دست دادن پسر هجده ساله ات را در جنگ!
ما اما تو را از دست دادیم
سکوت مرموزت را
حضور زیبایت را
لحاف گرمی را که تو بودی بر قلب ما!
حالا درست وسط چهارباغ ماه را
در کاسه ای منبت کاری شده نشااند ه ام برای آمدنت
خورشید را گسترده ام بر سی و سه پل برای عبور گرامیت
برخیز و بیا و این بزمی را که در شهر اصفهان
برای آمدن آراسته ام را ببین
زود بیا که باغ انار پدر بزرگ چشم براه توست!
کودکانت با موهایی پر از شکوفه های برف
در انتظار تو اند!
خاکت بر سرم ، خاکی که بوی مهربانی و
بوی اسپند و بهارنارنج میدهد
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.