چشمان مانو/مهناز یدیهیان

چشمان مانو
هوا غلیظ بود
و از سقف چکه میکرد
روی غبار چشمانم .
علف دراز کشیده بود
زیر گوش دلتنگی
کنار بوی کندر مرده.
دیوار سیاهی پر بود
از اجساد فسیل شدهی پرندگان دریایی
که حرف از دوردست دریا میزد.
تابلوهایی خاک خورده
با تصویر زنان سرخپوست
و پستانهای آویزان
و موهای مکدر سیاه
و چشمانی که خونین بود.
روی صندلی سیاه
گربه ی سیاه دلتنگی
چمباتمه زده بود
و بوی جوی مولیان
زیر پوست سگ کوچکی
پنهان شده بود که گاه با چشمان مهربانش
به آن اشارهای میکرد.
اینجا اطاق گم شدهایست
که صاحبش در یک قاب عکس نقرهای
زندگی میکند.
پرده های اطاق کوتاه میشوند
و گاه بلند
و روی مبل های آبی آبها
سایه میاندازند.
اینجا کجاست؟
پوست سرم گر گرفته
و پوست تنم قد میکشد؛
قد میکشد به سوی دریچه های که سوسو میزند
از زیر پله های نمناک زیرزمینی
و چشمم سیاهی میرود.
خیره به انتهای دیوار بیستون
تمام شلوغی اطاق از گوش چپم فرو رفته در کف سرم
و من مدام صدای هزار قبیله را میشنوم
که با هم حرف میزنند، داد میزنند
و گاه گریه میکنند، بی صدا.
دیروز آن قدر سرم را به دیوار کوبیدم
که اجساد ده جیرجیرک کوچک از تخم چشمهایم
پرید روی پوست پریدهام!
زنی که همسایه ی من است، عاشق مترسکهاست
و گاه با چوبهای بلندی
اجساد مرده ی مترسکها را
به رنگ آبی، سرخ، سفید
از بام خانهاش پرواز میدهد.
زن همسایه ساکت است
و چشمهای کوچک و بزرگش
آبریزش شدیدی دارد
که گلهای حسرت را با آن آب میدهد
و دسته دسته گلها را
با گلدانهای نامرئی
در پشت درِ خانهها میگذارد
زیرا شب کریسمس است
و پیر کیسه به دست
پشت درِ خانه خواهد بود.
از همسایه میپرسم: جسد گربه ی سیاه را دیدهای؟
میگوید: به رنگ ببر بود یا شغال؟
میگویم: رنگ چشمان مانو* بود
پیش از انفجار تاریخ نفرت!
و بیزبان مثل دختران اسیدی
در دادگاههای بی قانون!
و من دل کندم از هر چه گربه ی سیاه
که چشمان سبز دارد و ساکت است.
*
“مانو” در زبان اردو یعنی گربه. در این شعر مانو اشارهایست به دختر چشم سبز زیبای پاکستانی که برادرش این همه زیبایی را برای خواهرش مناسب نمیدانست و با پاشیدن اسید به صورت خواهر، او را کور میکند!
مهناز بدیهیان
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.