روایتی مدرن از الگویی کهن/ هادی کیکاووسی

روایتی مدرن از الگویی کهن
نگاهی به نمایش حکایت شب یلدا اجرا شده در آلفا تئاتر تورین
آیا می توان تئاتر و زندگی را با هم ترکیب کرد و دیگر چیزی آفرید؟
یرژی گرتوفسکی
هادی کیکاووسی
در شروع بهتر است از این عبارت یاری بجوییم زیرا که اشتراکی هست مابین تئاتر حادث شده در شب یلدای تورین و این سخن استاد. در واقع آنچه گروه را بر آن داشت که دست به اجرای چنین ایده ای بزند یکی همین تلفیق عین و ذهن بود. اجرایی متفاوت و البت مدرن از مراسمی سنتی. یعنی هم می بایست به سنن شب یلدا وفادار بمانیم هم از ایده های ذهنی خود تبعیت کنیم تا در نهایت پلی زده شود به مخاطبی که بی خبر آمده تا شب یلدایش را به شکلی همیشه گی و کلیشه سپری نماید. جدای از این آشنایی زدایی می بایست به تماشاگر غیر ایرانی هم به شکلی دیگر این مراسم معرفی می شد و این میسر نبود مگر به شکلی متفاوت از همیشه. نمایشی که در دل خود تمام این عناصر را دارا باشد. از ابتدای دور هم جمع شدن گروه سعی شد چنین ایده ای برای شب یلدا شکل بگیرد. اجرای چنین نمایش پر خطری با حمایت اعضای انجمن ایرانیان تورینو و به کارگردانی شبنم میری کلید خورد. در ابتدا کار به شکل بداهه پیاده می شد. زیرا بداهه شالوده ی شروع است. مثل به زبان آمدن کودکی. در دل این بداهه است که خلاقیت بازیگر و علی الخصوص نابازیگر شکوفا می شود و هراسش از زبان فرو می ریزد. بازیگران کار که از دانشجویان دانشگاه تورین بودند هرگز بر روی سن حاضر نشده بودند و بداهه ایشان را تشویق به خلق و کشف خود می کرد. پیش از این باید گفت که همواره چیزی که در چیستی تئاتر برای گروه اهمیت داشت کشف خود بود بر روی صحنه. اینکه بازیگر می بایست اول به کشف خود می رسید و بعد به داستان راه می یافت. پس اساس نمایش پس از بداهه و تمرین بدن به این حیله استوار شد.
یک راوی که در انتهای صحنه روی پرده به روایت ماجرا می پردازد- ما از این روای هیچ نمی دانیم جز یک لب سخن گو که با شخصی که روی سن ظاهر شده و هندوانه ای را برداشته دیالوگ می کند. در حین این گفت و گو ما متوجه می شویم که این هندوانه از آن این آقای لب است و این شخص آن را بی اجازه برداشته. و می دانیم که هندوانه در شب یلدا نشانه ی زنده گی ست. در حین این دیالوگ ها ما می فهمیم که هر دوی این اشخاص به نوعی در انتظارند. راوی یا همان لب در انتظار زنی است و دلخوش همین یک شب که با او به هندوانه خوری بپردازد. هر چه جلوتر می رویم به چیزی آشنا بر می خوریم. اینکه این نمایش بسیار شبیه به بخشی از وقایع گیل گمش است. داستان شاه تموز و ملکه ایشتر. و اصل این اجرا بر این استوار بود که حکایتی در دل حکایتی دیگر شکل بگیرد و فرم شرقی هزار و یکشبی را زنده نگهدارد. کمی جلوتر ما متوجه می شویم که این لب یا همان راوی شاه است. شاهی تبعید شده به سیاهی. شاه برای شخص روی سن توضیح می دهد که برای دیدن ملکه تله گذاشته. و تله ی اولش اجرای یک موسیقی است. خزان مشکاتیان. و در این حین نوازنده گان موسیقی روی سن ظاهر می شوند و روی صندلی هاشان مستفر می شوند. آنها تا انتهای نمایش روی صندلی های خود می نشینند و برای بیشترمتجلی شدن عنصر دراماتیک علاوه بر نقش نوازنده، نقش دروازه، مردم عادی و خدایان را هم ایفا می کنند. خلاء اشیاء حذف شده به مخاطب کمک می کند تا خود از کنار این غیاب به مفاهیم دیگری برسد. حیله ی بعدی شاه که نقطه ی اوج نمایش است روایت کردن یک حکایت است تا بلکه ملکه این بار ظاهر شود. و شاه می داند که به این حیله ملکه ظاهر خواهد شد زیرا او داستان خودش را روایت می کند. مسئله زمانی جالب می شود که در اواسط روایت ناگهان لب محو می شود و ما خود شاه را می بینیم که بر روی سن ظاهر می شود. با بدنی الکن و خسته و خود نقش خودش- تموز- را روایت می کند تا برای لحظه ای ملکه- ایشتر- را ببیند و بعد به جهان مرگ برود. پس از این همه جا تاریک می شود و موسیقی نواخته می شود و در انتها همانند تمام لیالی یلدا حافظ خوانی به شکلی نمایشی اجرا می شود که جدا از حکایت شاه تموز نیست.
در واقع کل زبان این تئاتر به اندام یک انسان می مانست که تلاش می کرد تا زنده بماند. کلام و بدن. کلام راوی روی پرده و بدن بازیگران حکایت؛ که هیچ کلامی نداشتند و تنها به توسط زبان بدن، نمایش را پیش می بردند.
باید گفت که تمام هم و غم گروه و اعضای انجمن در این مدت این بود که روند کار به چنین شکلی پیش برود چیزی میان خیال و واقعیت به شکلی که مخاطب از همه جا بی خبر هم تئاتر ببیند و هم شب یلدایش را به جای آورده باشد. امری که در این بین می بایست به آن اشاره شود کار مهم بچه های دانشجو بود که در فرصتی کم با حدااقل زمان ممکن- کمتر از یک ماه- توانستند تحسین مخاطب را برانگیزند. می توان اینگونه گفت که برای اولین بار به جمعی اطمینان شده تا مراسمی سنتی را به شکلی متفاوت روی صحنه ببرند و این رویداد میمون را در کنار این باید پذیرفت که خطر کردن جزو جدایی ناپذیر خلاقیت و کار تجربی است و تا به این کار دست نزنیم و به راه های ناشناخته گام ننهیم هیچگاه به آن شناخت دیگر نخواهیم رسید و اینگونه است که چیزی جدید بوجود می آید و می توان این شکل از بیان را سلطه بر ناشناخته نامید.
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.