مسخ شدنم /مسعود حدادی
«مسخ شدنم»
آن شب
ستاره ی من
راهش را گم کرده بود
در چشمان شما
و آخرین نفس هایش را می کشید
وقتی
در برابرم
در هیاهوی سال های کودکی ام
مدفون می شدید
و خاطرات آن سالها
روی عقربه ی بزرگ ساعت دیواری اتاق شما
لنگ لنگان
تا صبح می خواست برود
تازه اگر میرفت
چه فرقی میکرد
که صبح
من بعلاوه ی ستاره ام
رو به آسمان
دود شده بودیم
و دیگر شما ،ما را نمی دیدید
شاید به همین خاطر بود
که در خوابهایتان
مرا احضار می کردید
و من در خوابهای شما
یورتمه می رفتم
مرا ببخشید
اگر مثل یک اسب،آدم بودم
حالا
اصلا مهم نیست که در پشت بی خبری های شما مدفونم
کافیست این روح اجیر شده را احضار کنید و
دستتان را روی قلبتان بگذارید
تا ببینید
هنوز
یورتمه می روم
حالا
این شعر ها که می نویسم
آخرین برگ های نه چندان برنده ی من هستند
این کلمات
این بندها
که به دور حضور شما می تنم
مثل عنکبوتی
که دل از شکارش نمی کند و
ستایشش می کند
ستایشی در خور زیبا معشوقی کمی مرده
.
.
اسب …
عنکبوت …
وقتی که نیستید
مسخ شدن
تفریح هر روزه ی من است
مسعود حدادی
Mhadadi.blogfa.com
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.