حافظِ راز /آذر مهر

حافظِ راز
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
ای دريغا رازداران ياد باد
بيستم مهر ماه ، روز بزرگداشت خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي است . همين جمله را كه تمام مي كنم حرف شاملوي بزرگ به ذهنم متبادر مي شود كه : « از حافظ نبايد تجليل كرد ، از حافظ فقط بايد خجالت كشيد.» پس اين متن گزارشِ دريافت و شناختی است از حافظ پيرامونِ معمای انديشه و رفتار او.
معرفي حافظ از سوي محققان پس از گذشت قرنها پارادوكسيكالي قوي است . در حاليكه حافظ همچنان رازگونه بر تارك ادبيات فارسي نزد عام و خاص گرامي است . در يك طرف « شعر حافظ همه الهامات و حديث قدسی و لطايف حکمی و نکات قرآنی است.»1 و حافظ از بردارنده ی قرآن و سراينده ی آموزه هاي آن شمرده مي شود چنانكه مي گويد:
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخواني در چارده روايت
و يا :
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ
بقرآني كه اندر سينه داري
و در قرائتي ديگر ، حافظ ، «قلندرِ يك لاقباي كفرگو»2 خوانده مي شود زيرا با آگاهی از اينکه قرآن تنها کتاب و دفتری است که مطلقاً واژه «عشق» در آن نيامده ، گفته است:
بشوی اوراق اگر هم درس مايی
که علم عشق در دفتر نباشد
و هم اينکه رو در روی وعده های آسمانی کج تابی می کند :
چو طفلان تا كي اي زاهد ، فريبي
به سيب بوستان و شهد و شيرم
قرائت و قضاوت كفر در مورد حافظ زماني پر رنگ تر مي شود كه ابيات داراي مضامين اپيكوريسم ( خوش باشي ) با عناصرِ اصليِ مي و مطرب و شاهد آنقدر ملموس مي شوند كه به نظر كاملاً زميني مي رسند. و به نظر من ، در صورت حتم ، چنين سرپيچي آگاهانه اي از حدود حلال و حرامِ اسلام ، راه به كفر خواهد برد. بهاءالدين خرمشاهی ـ حافظ پژوهِ پرکارِ معاصرـ در اين باره می نويسد : « شک نيست که حافظ به سائقه زيبايی دوستی و حساسيت هنر و هيجان هنر و نشاط حيات ، به قول قدما به وسوسه ی نفس اماره گرفتار آمده و به قول خويش «جوهر روح به ياقوت مذاب آلوده» کرده است و با باده آشنا شده است و اين حادثه ی مهمی در زندگی ظاهراً بی حادثه ی او بوده است. »3
مثلاً در رباعي زير قلندرانه قيدی برای خود نمی بيند و شکوهِ جمعِ چند گناه را چنان نشان می دهد که هم رنگ باورهای متفاوت خود را می نمايد و هم گويی صعود از پلکان گناه را انديشمندانه پيموده و به تأليف خود رسيده است :
با شاهد شوخ چنگ و با بربط و ني
كنجي و فراغتي و يك شيشه مي
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پي
منت نبريم يك جو ز حاتم طي
و يا :
ساقيا پيمانه پر كن ز آنكه صاحب مجلست
آرزو مي بخشد و اسرار مي دارد نگاه
جنت نقد است اينجا عيش و عشرت تازه كن
ز آنكه در جنت خدا بر بنده ننويسد گناه
ساز چنگ آهنگ عشرت صحن مجلس جاي رقص
خال جانان دانه دل زلف ساقي دام راه
دور از اين بهتر نباشد ساقيا عشرت گزين
حال از اين خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه
همچنين ابيات عاشقانه ی ديوان حافظ ، گاه چنان جنبه اروتيك و شاهد بازي به خود مي گيرد كه خواننده از ربط الهي آن ناتوان مي ماند. دکتر سيروس شميسا در اين مورد می نويسد :
« بی شک معشوق شعر حافظ هم مانند ديگر شاعران قديم ، مذکر است. اين سنت شعری در زمان او به حدی قوی بوده است که او توانسته از شاهان آل مظفر در غزل به مانند معشوقی سخن گويد ، می گويند که معشوق شعر او گاهی ممدوح است و گاهی معبود آسمانی و گاهی معشوق زمينی. حافظ گاهی صريحاً از معشوق مذکر سخن گفته است»4 و سپس غزل زير را مثال می آورد که حافظ آن را در وصف غلامی بنام فرخ گفته است :
دل من در هواي روي فرخ
بود آشفته همچون روي فرخ
بجز هندوي زلفش هيچكس نيست
كه برخوردار شد از روي فرخ
سياهي نيك بختست آنكه دائم
بود همراز و هم زانوي فرخ
شود چون بيد لرزان سرو آزاد
اگر بيند قد دلجوي فرخ
بده ساقي شراب ارغواني
بياد نرگس جادوي فرخ
دو تا شد قامتم همچون كماني
ز غم پيوسته چون ابروي فرخ
نسيم مشك تاتاري خجل كرد
شميم زلف عنبر بوي فرخ
اگر ميل دل هركس به جايي است
بود ميل دل من سوي فرخ
غلام همت آنم كه باشد
چو حافظ بنده هندوي فرخ
رباعي زير هم تأمل برانگيز است زيرا با هيچ ديالكتيكي نمي توان از آن جنبه ی متافيزيك استنباط كرد:
در آرزوي بوس و كنارت مردم
و ز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نكنم دراز كوتاه كنم
بازآ بازآ كز انتظارت مردم
استاد زرينکوب نيز در مورد اوضاع شهر شيراز و رواج ساده بازی در عصر حافظ با صراحت بيشتری می نويسد :
« هم جنس بازی رسم رايجی بود چنان که حتی گوشه خانقاه و خلوت مدرسه هم ممکن بود صحنه آن باشد … .»5
و ـ چند سطر بعد ـ در ادامه می پرسد :
« آيا شمس الدين محمد ـ که مقارن اين روزگاران سال های بعد از سی سالگی را می گذرانيد ـ از اين عيش های نهانی ، که در آن دوره در شيراز آن همه رايج بود ، بر کنار می ماند؟ ذوق و ادب امروزه ی ما دوست دارد به اين سؤال «نه» بگويد اما سراسر ديوان خواجه وصف شراب است و شاهد که آشکارا «آری» می گويد.»6
آنچه مسلم است اينكه حافظ به طور مداوم در سير انديشه و ترديد قرار داشته و زمان سرايش هر شعر معرف مرام فكري و انديشه گي او در مقطعي از عمر است و بالطبع اشعار متأخر حافظ مي تواند مبين به اكمال رسيدن انديشه او در دوران پختگي باشد. بعنوان نمونه در برهه اي از عمر خود مي گويد:
چو هر خبر كه شنيدم رهي به حيرت داشت
از اين سپس من و ساقي و وضع بي خبري
ولي سير انديشه او به اينجا ختم نمي شود زيرا بعدها آورده است:
آن روز بر دلم در معني گشوده شد
كه از ساكنان درگه پير مغان شدم
از آن زمان كه فتنه چشمت به من رسيد
ايمن ز شر فتنه آخر زمان شدم
در پس هر يك از اين دو مدعا ( كفر يا ايمان حافظ ) كوهي از برهان و دليل و تحليل و شناختنامه آمده است كه براي ما ـ جوينده گان نو پا ـ رسيدن به اثبات يكي از اين دو سالها مرارت و مطالعه مي طلبد تا اين راز عجيب و شگرف را پي ببريم .
آنچه معماي حافظ را دامن مي زند و ستايش برانگيزي او را مضاعف مي كند ، تخيل و نيات مه آلود اوست كه در عين سادگي زبان ، مفسران و محققان را پس از قرنها فاصله از حافظ و سالها مطالعه و تحقيق در احوال ، افكار ، زندگي و شعر او به دو گونه شناخت كاملاً متنافر از جهان بيني سوق داده است. چنانكه بين « مقدمه حافظ شيرازي » احمد شاملو و « ماترياليسم در ايران » مرتضي مطهري تناقض شديد مي بينيم.
اما اين البته چندان كور نيست زيرا مي توان فهميد كه شاعران همواره مي پسنديده اند كه هر كس از ظن خود يارشان باشد تا پي به اسرار درونشان نبرد و شايد همه همتشان را مصروف اين مهم نموده اند بطوريكه امروز علي رغم طرد خرافه و جهل و تا حدودي بيزاري از تابوها نزد مردم هنوز تفأل به ديوان حافظ با ذوق تمام پاس داشته مي شود تا جائيكه در رسانه هاي عمومي و نزد افراد داراي علم نيز بدان ابراز اعتقاد مي شود حال آنكه حضور شاعرانه ذهن حافظ ، زبان كنايه آميز و چند پهلو و نيات مه آلود اوست كه سبب مي شود مردم در هر برگ ديوان او آرزوها و آمال خود را جستجو كرده و ضمن استنباط پاسخ خوب يا بد ، او را لسان الغيب بدانند.
تأمل در اين گفته رولان بارت ـ نظريه پرداز ادبي معاصر ـ كه مي گويد : « متني به ما لذت مي دهد كه به زندگي ما نقل مكان كرده باشد»7 نشان مي دهد كه مردم هنوز شعر حافظ را در زندگي خود و زندگي خود را در شعر حافظ مي بينند زيرا ذوق ادبي شان بدليل عدم مطالعه از حد معيني فراتر نرفته است پس همچنان از خواندن حافظ لذت مي برند.
مفاهيمي چون مي و ساقي و چنگ و بربط را هر چند به زحمت مي توان براي زندگي امروز معادل سازي كرد اما به اقتضاي زمان و دگرگوني اوضاع جهان ديگر نمي توان با آنها چنان ارتباطي را برقرار كرد كه براي زندگي امروز مصداق بيابند زيرا چنانچه مقوله ای را علم بدانيم به پويايی و سير تکاملی آن قائل شده ايم. در فرهنگ فارسی عميد تعريفِ واژه ی «ادب» چنين آمده است : « علم ادب : علمی که با تسلط بر آن شخص می تواند درست شعر بگويد و خوب چيز بنويسد … .»8 پس به همان اندازه كه علوم مختلف بشري سير تكاملي دارند شعر نيز از اين قاعده مستثني نيست و به همان نسبت كه استفاده از تكنولوژي تازه ی خودروسازي براي انسان امروز مفيدتر و شايسته تر است ، بهره مندي از شعر امروز نيز درخور اوست . با مد نظر قرار دادن اين نكته كه شعر امروز ـ مثلاً شعر سپيد ـ نوع تكامل يافته انواع شعري گذشته است و چيزي جدابافته و منفك از تاريخ ادبيات خود نمي تواند باشد.
بنابراين شعر حافظ بعنوان ميراثي گرانسنگ از نظم ، تخيل و انديشه در زمان و مكاني كه او مي زيسته شگفت انگيز است اما خو گرفتن به آن براي امروز و هميشه ، بيش از اين ملال آور است كه مثلاً ملتي چهل سال تمام ـ فارغ از آنچه در دنيا مي گذرد ـ به يك مدل اتومبيل عادت کرده و حتي تا دم مرگ هم دل داده و مفتون شده رهايش نمي كنند. و چنانکه دکتر محمد معين در کتاب «حافظ شيرين سخن» از قول خانم دکتر فاطمه سياح نقل می کند : «شعرای ايرانی مدت ها جز زير و زبر کردن کلمات و اصطلاحات استاد و به کار بردن استعارات و تخيلات بی سر و ته و کم مزه کاری نکرده اند.»9 منوچهر آتشي ـ شاعر معاصر ـ در اين مورد معتقد است « ملتي كه براي سالهاي سال فقط حافظ مي خوانده دچار اشكال است »10 پس مي فهميم كه از شعر حافظ بعنوان بخشي از گذشته ی ادبيات فارسي بايد لذت برد نه همه آن برای هميشه.
بزرگداشت حافظ فرصتي مغتنم است تا خود و ديگران را به شناخت حافظ فارغ از تفأل و خواندن سرسري شعر او توصيه كنيم. شايد در شـناخت حافـظ اوليـن سـطوري كه مي خوانيم اينها باشـد :
شعر حافظ پويايي فصلي از ادبيات ماست كه شعر با خود بار فلسفه، تاريخ ، سياست ، فرهنگ و … را بر دوش مي كشد و خود حافظ متعلق به عصري است كه در آن مملكت به يغما رفته و هر چند شيراز او در امان مانده اما خود او آماج بلا و كين است و تا پاي تكفير و تشهير كشانده مي شود . دقيق شدن در آنچه گفته شد و در ادامه جستجوي بيشتر براي درك احوال او ، ما را در فهم شعرش ياري مي رساند اما يادمان باشد كه حافظ براي مخاطبانش گفته است :
چون اين گره گشايم وين راز چون نمايم
دردي و سخت دردي كاري صعب كاري
هر تار موي حافظ در دست زلف شوخي
مشكل توان نشستن در اينچنين دياري.
برگرفته از سایت آذر مهر
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.