ماهیان زنده رود/مهناز بدیهیان-اوبا
دو شعر از مهناز بدیهیان-اوبا
ماهیان زنده رود
2012
شبحی از تو بجا ماند
مشبک روی آجرهای سرد و سرخ
و در این صبح سکوت
سماور سرد خانه
قطره قطره گریه می کند
و ما در میان سایه روشن غروب
لرزش مکرر دستهای گرم تو را دیدیم
و ریزش کلمات شعرو قصه و حسرت را
روی دیوارهای زرد و ساکت
برق چشمهای تو بود شاید
که در این سکوت شمعی می افروخت
شاید تو آخرین قهرمان حسرت باشی
که با ماهیان زنده رود
به اعماق اقیانوس متصل می شوند
شاید تو آخرین فریاد باشی
که در سرزمین پدریمان
از دست جلادان سنگلاخی
زخم خورده
در کوهای سهند و سبلان ، خود را تکرار می کنند
این سایه ها و آمدو شدن ها
یاد آور حضور زندگیست
و یاد آور دستی که آب در سماور می ریخت
و یا آور نقطه ای در قلبمان که خالی از “خود” است
دستهایت را بگذار
صدایت را به بخش
و برق چشمانت را دریغ مکن
که اینجا در این همه سکوت و سکته
حضور تو بارش نوازش بود
و تندیس پدر را هر لحظه
بفرم تازه ای
در گوشه و کنار این خانه
به تماشا گذاشت
…..
به برادرم گفتم
وقتی عشق هست
وقتی شانه های ستبر تو
روبروی من نشسته است
غم به کوه بدل نمی شود
و دانه ای همیشه
لحظه به لحظه در دلم جوانه می زند
بسوی باغهای سبز
به برادرم گفتم
عزیزم
وقتی عشق هست
ود ستهای تو که فرم مهربانیش
بشکل تندیس دستهای پدر شده است
لحظه لحظه دریچه های قلبم
بسوی اندوه بسته می شود
ودیریست که چون حجمی تو خالی معلقم
آویزان بدون سلطه ی پاندولی
حتی وزش بادهای سر سخت
مرا بسویی نمی کشاند
با اینهمه بی وزنی
سنگی بی نهایت
در غالبم تهی شده است
و با اینهمه بی رنگی ، کهرباییم
این شناسنامه رسمی سر گردانیست
سنگین و خالی از بودن
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.