جولان فرهادی

اکتبر 212011
 

گاهی که بیابان می شوی
هنوز به تو امیدوارم
امیدواره¬ام از ترس
امیدواره¬ام از تبدیل شدن به استخوان
و عبور وهم آلوده کاروان¬ها
گاهی که بیابان می شوی
_شن زار در مقابل شن زار_
شوری می گیردم تا راه تمام مساجد اصفهان
سرم حبابی از من جدا
با هر بادی
قاصدک می شود به خیال آن شب¬های تا برسیم

نام تو بشود
سودا
نام من بشود
شیدا
نام تو از ماضی بعید هی حال بچرخاند میان آب نمای چشم های امی¬ام
که من مادر می خواهم
من زمین پر از باغ های خوب
-خواب می خواهم
به مختصات یک چاه برای گریستن
یک نهر برای
پر شدن و لب ریز شدن روی خاک
و دستم که به هیچ نرسد
روی شگفتی¬اش دراز بکشم
و تا رسیدنمان
هی ببوسمت باران

!باران
شهر های کویری خوب¬اند
شهر های خندان همه خوب¬اند
کشاورز دارند و زمین و در خت انجیر و معابد گاه گلی
و مردم به زن های غریبه تجاوز نمی کنند …

نمی دانم این خاطره را چگونه از پاهای تو آب بکشم
اما
همین¬جا بیا خواب¬اش را ببینیم
که شهر های کویری همه خوب¬اند و در س مکاسب برای طلبه ها از نان شب اولی¬تر است

!باران
بیا گمان کنیم
نمی دانیم تو پستان¬های رسیده¬ای داری و پاهای شهوت آلوده و موهای بلند
و آن وقت
وقتی باغ¬داری از کنارمان گذشت
تو حجاب نگیری از مست¬های پر بی راه تحریک
و به ژاندارم¬ها بگوییم
زنی میان ما نیست
و داستان را که برای مادرت نقل می کنیم
از برقعه بگوید و داستان همه شهر که جمع شده بودند دور پهلوان جعفر و بگوید ترس برای زنان از همه چیز اولی تر است

!می دانی مادر
حالم از شهر¬های همه اش تنهایی
کمی راه می خواهد به دماوند و خیال سرکش و جایی پر از بی روایتی و سکوت .
24 / 4 / 1390

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities