هوای آزاد

به آن دلقکی که این روزها فکر می کند طناز است
«ویکتورخارا» (1) دربخشی از ترانه اش چنین می خواند:«چه زیبا می شود آن هنگام فرا برسد که بخندیم به آب و هوای خراب» و او خودش آن قدر خندید به خراب آباد جهان! که به جای گیتار با تبر به استقبال اش آمدند و دست هایش را قطع کردند و خواستند زبان اش را هم! و خنده هایش را که… با گلوله پاسخ گفتند. خنده هایی که ظاهری نبودند ولی در روح شعرهایش، آواز و ترانه هایش جاودانه ماندند. خنده هایی تلخ، گزنده و غمگین… همان سان که«چارلی ولگرد» از آن برخوردار بود… این نوع خنده ها، ازسویی ترا می خندانند و ازسویی دیگر به عمق می برندت تا به تر ببینی و بیش تر لمس کنی و… درست این جا است که طنز به مفهوم واقعی وعینی شکل می گیرد و همین جا هم، مرز خود را با «هزل» و«هجو» مشخص می کند.
اگر بپذیریم نگاه نقادانه ی طنز؛ موقعیتی را ایجاد می کند تا طنزنویس به نابه سامانی های اجتماع بپردازد و اگر بپذیریم طنز به وارونه نگریستن ارزش های قراردادی ودر بیش تر موارد بی پایه توجه دارد، آن وقت به خوبی می توانیم این مرز را مشخص کنیم و حد وحدودش را بشناسیم وبه راحتی پی خواهیم برد آن چیزی که در جوامع بسته و سطحی نگر به عنوان«طنز» و در قالب«خنده» معرفی می شود جز ویران کردن روح و ذهن یک ملت، جز پایین آوردن ذوق و سلیقه ی مخاطب و در یک معنا جز«هجو» و«جوک» نمی تواند باشد.
«هجو»- به طور کلی- فراموشی لحظه یی انسان از نابه سامانی های اجتماعی است. برخوردی سطحی با تراژدی زندگی. آن چیزی که انسان رنج دیده ی ساعت ها در گیر روابط جابرانه ی «کار» برای گریز لحظه ای خود به آن پناه می برد و بالاجبار می پذیرد. شاید که مدتی هرچند کوتاه درد معیشت «کار» و«غم نان» را فراموش کند. ازسویی دیگر اما؛ به این انسان در رنج گفته می شود:«زندگی زیباست ای زیبا پسند. اگر نمی بینی چشم هایت ایراد دارد» و او که دراین روابط سودجویانه ی بین «کار» و«کارفرما»، بین درآمد و خرج های زندگی، بین حتا زن و مرد- چرا که روابط آن ها به شدت پولی است- هیچ زیبایی یی نمی بیند تا بتواند زیبایی پسندی اش را ثابت کند؛ در نهایت، همه ی این ها را کشک بادمجان فرض می کند که در این جا خود، طنز ی تلخ پدید می آید. طنز زندگی…!
«طنز» اما، این ها نیست.«طنز» به مفهوم واقعی،راه رفتن برلبه ی تیغ هوشیاری،عریان دیدن بی چون و چرای پدیده های مادی- و نه ماورایی- است. «طنز» خنداندن صرف هم نیست. بل، دیدن با عینک نقد و حتا دوباره دیدن است و چون مسایل را عریان می بیند، باعث خنده می شود نه چون انبساط خاطر می آورد. این خنده اما، سیلی سختی است که انسان تنیده شده در سیستم طبقاتی را به خود می آورد تا هم، به تر ببیند و هم، به تر قضاوت کرده و به تحلیل پدیده ها بپردازد. «طنز به مفهومی، آیینه یی دو رویه است. یک روی آن، لب خند است و روی دیگرش زهر و نویسنده ی طنز آور با گرفتن یک لب خند، از ما انتقام می کشد و انتقام جویی نویسنده ی طنزآور، تنها به خاطر آگاهی ما است به ارزش ها و باورهای مان که در ورطه ی نابودی پرپر می زنند.» (2)
با این وصف است که می بینیم، آن ماده ی مخدر و مست کننده یی که به عنوان طنز، با کلی کبکبه و دبدبه به جامعه القا می شود و پیرامون اش هیاهو و جنجال به پا می گردد و نیز تبلیغات وسیعی که گوش فلک را کر می کند، به درد همان فکرهای سطحی تولید کنندگان چنین اباطیلی می خورد. آیا به راستی خندیدن به نقائص فیزیکی، روحی و اخلاقی انسان که به حد غیرانسانی پایین آمده می تواند نام طنز را با خود به یدک بکشد؟ چه گونه فکری پیش رو، می تواند مفهوم طنز را به مسائلی عصبی و عقده هایی که در جامعه و در شرایط بد اقتصادی و «کار»- که تمام وقت انسان را گرفته- امکان بروز ندارند، منحصر کند؟ آیا به راستی این ارضاء شخصی، خانه ی خالی طنز را در جدول جامعه پر می کند؟ آیا نا به سامانی های جامعه واقعن محدودند به روابط مبتذل خانوادگی، آن هم با تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بی معنی نظافت دست و پا و بدن، بخند تا دنیا به رویت بخندد و… لحظه های سبز زندگی تان را- کدام زندگی؟- با خنده- کدام خنده؟خنده هایی که بیش تر نعره های مستانه اند- سبزتر کنید؟ و…
همه ی این ها در نهایت، امکان داشتن فکری وسیع را از مخاطب می گیرند و او را در حبابی از عوامل امیدوار کننده ی تخدیری و ماورایی محصور می کنند. چرا از خود نمی پرسیم آیا «چارلی» با این معضلات پا به دنیای طنز و کمدی گذاشت و ماندگار شد و اینک یکی از نوابغ جهان به شمار می آید؟ از نمونه های وطنی و در ادبیات «دایی جان ناپلئون» که به حق در دل مردم جا می گیرد. چرا که با نفی ارزش های اشرافی، به چون و چرا می پردازد و زوال یک طبقه را نشان داده و به این ترتیب امکان تفکر وسیع را برای مخاطب فراهم می کند.
باید توجه داشت؛ پرداختن به مسایل روبنایی و موج سواری کردن دراین آشفته بازار- که این روزها بسیار شاهدش هستیم- شاید برای مدت محدودی کسانی را سرگرم کند یا سبب شود مخاطب، خود را راضی نشان دهد، اما بی شک چند صباحی به طول نخواهد کشید و خیلی زود به فراموشی سپرده خواهد شد. چه، اگر غیر از این باشد باید در ساحت طنز شک کرد!
آن چه هست، در جامعه ی ما به شرایط کم تر فکر می شود. شرایط اقتصادی به عنوان زیربنا که در روبنا یعنی فرهنگ، اجتماع و روابط آدم ها تاثیر می گذارد. وقتی به وضوح، روابط مافیایی قدرت و ثروت، رانت خواری و رشوه خواری ها و… را در امر فرهنگ و به طور کلی مسایل جامعه شاهدیم، نگاه طنز داشتن چه معنایی غیر از به سخره گرفتن هر چه بیش تر این روابط می تواند داشته باشد؟ نگاهی که متاسفانه جای خالی آن، به شدت- در ادبیات و هنر کشورمان- حس می شود!
پانوشت:
1. شاعر، گیتاریست و خواننده ی آزادی خواه شیلیایی.
2. به نقل ازکتاب « دستی میان دشنه ودل» مجموعه مقالات خسروگلسرخی شاعرو منتقد مردمی که به خاطر عقایدش تیرباران شد، به کوشش کاوه گوهرین، ج 1ص 152.
+ نوشته شده در دوشنبه یکم فروردین
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.