محبوبه موسوی

دو مقاله از محبوبه موسوی
تک افتادگی وادبیات جهانی نشده1
ما مینویسیم ، همانطور که پیش از ما نویسندگانی مینوشتهاند وپیشتر از آنها هم و این سلسلهی نوشتن همین طور ادامهداشته تا برسد به عصر کلاسیک ادبیاتمان که نوشتن بازهم امری بدیهی و چهبسا حیاتی بودهست ولی از میان این همه نوشته، این همه شعر، داستان، نمایشنامه، رمان و…چند اثر راه بر گوشهای جهانیان باز کردهست یا به عبارتی دیگرانی غیر از خودمان این صداها را شنیده اند؟
در جهان پرصدایی که هر دهان آوایی ست وحرفی برای گفتن دارد آیا قلم ما هم به اندازهی ذرهای از آن صداها که میشنویم وگوش میسپاریم به ذهن جهانیان راه یافته است؟ من میگویم بسیار کم این صداهای وطنی شنیده شده و وقتی میگویم شنیدن منظورم مطالعات دانشگاهی که پژوهشگران و ادیبان انجام میدهند نیست بلکه دقیقا منظورم آنهایی ست که کتاب میخوانند واکثریت جمعیت باسواد دنیا را تشکیل میدهند. غیر از حافظ و خیام و مولانا که توجه خاصی به او میشود و با کمی اغماض حتی اشعار سعدی را هم که به شمار آوریم میبینیم که در برابر گنجینهی ما از آن چه به نام ادبیات میخوانیم وداریم بسیار اندک ست. البته موضوع صبحت بر سر ادبیات کلاسیک نیست که بررسی خاص خود را میطلبد و با این که قسمتی از مشکلاتش با عصر حاضر مشترک ست اما بزرگترین و مهمترین تفاوتش کلاسیک بودنش است و زمانهای که از آن گذشته و این دربارهی ادبیات تمام ملتها صادق ست. اما وجه مشترک آن باز هم برمیگردد به بستهبودن فضای ادبی وگوش به صدای غیربستن و بایدها و نبایدهایی که در طول قرون و اعصار دامنگیر اهل فضلمان بوده و هست و فلک هم که به مردم نادان نمیدهد زمام مراد .
اما صحبت ما بر سر ادبیات امروزی ست. امروزی به معنای نوین آن و از هنگامی آغاز میشود که ادبیات همپای مردم، شکلی عام به خود گرفت و کتابهای ادبی از کنج طاقچهی خواص راه به درون مردم یافت، از عصر نوگرایی که در کشور ما از دورهی مشروطه هر نویسندهای تلاش داشت تا به رازی از رازهای زبان و روایت دست یابد وچه رنجها که کشیدهنشد وچه محدویتها و آزارها که بهجان خریده نشد تا این طفل نوپا، پا گرفت و گام برداشتن را آغاز نمود هر چند کند اما قطعی و محکم .
سخن بر سر این است که چرا ادبیات ما جهانی نمیشود؟ چرا زبانمان برای راهیافتن به کنه ضمیر تمامی مردم جهان الکن است؟ برخی مشکل زبان را پیش میکشند وبرخی مشکل خط فارسی را که البته هر دودسته پربیراه نمیگویند. هم زبان و هم خط فارسی ،فاصله ای بعید با دیگر زبانها و خطوط به خصوص زبان جهانی دارد ولی حتی اگر مشکل خط برطرف شود و چه بسا مشکل زبان و علیرغم بیمیلی تمامی اهل قلم بخواهیم مثل ترکها با حروف لاتین کلمات فارسی را بنویسیم درست است که مشکل کمی حل میشود- حداقل در خواندن متن و نه کشف معنا – اما اگر این کار هم با تمامی خوبیها وبدیهایش انجام گیرد، بازهم همچنان مسالهی زبان پابرجاست ولی آیا مشکل ما در جهانی نشدن ادبیات فقط مسالهی زبان است؟ اگر این طور است دهها نویسندهی آمریکای لاتین که به زبانی غیر انگلیسی مینویسند و جهانی شدهاند چه میشود؟ غیر از آنها اضافه کنید نویسندگان روسی، ژاپنی ، پرتغالی، ترک وحتی عرب – که این دستهی آخر در خط با ما مشترکند – پس مشکل ما فقط زبان و خط نیست، احتمالا مشکل ما در جهانی نشدن کوچک بودن نویسندگانمان هم نمیتواند باشد،چون به شهادت آثار ترجمهای که میخوانیم میتوانیم نویسندگانی را در خود سراغ بگیریم که بسیار بزرگترند. نویسندگانی که انگشت به غم ودردهای مشترک بشری گذاشتند و روح عام انسانی را به کنکاش گرفتهاند، بومی بودن فضا تاثیری در جهانی شدن ندارد و چه کسی بومیگراتر از گارسیا مارکز که ادبیات خاص آمریکای لاتین را عرضه کرد. وقتی که آثار موراکامی را میخوانیم که به فارسی ترجمه شده پیشاپیش میتوان فهمید که به بیشتر زبانهای زندهی دنیا ترجمه شده است، بی آن که قصد هیچ مقایسهای را داشته باشم میتوانم داستانهای اصیل – و نه داستانهای تقلیدی از متون ترجمه شده که این روزها باب است، مثل آثار کارور و…- و قائم به خود را مثال بیاورم که ارزش داستانی فوق العاده دارند اما فقط فارسی زبانها می توانند آنها را بخوانند تازه اگر بخوانند .
ما مینویسیم تا صدا داشتهباشیم وصدا برای شنیده شدن است واگر صدایی شنیده نشود مفهوم صدا از بین خواهد رفت .چرا که ما در جزیره ای زندگی می کنیم که تعامل عادیمان را با جهان از دست داده ایم . در عصر ارتباطات با مشکل عدم ارتباط مواجهیم و همان طور که گوش بر صداهای دیگر بستهایم صدای خودمان را هم نه تنها که نمیشنویم بلکه به بیرون نمیفرستیم. نگاهی به لیست کتابهای ترجمه شده نشان میدهد که ما فقط به شکلی خاص و گزینش شده که متاسفانه به شدت تحت تاثیر سلیقه و مد روز هم هست دست به انتخاب و ترجمهی آثار دیگران میزنیم . حیطهای را که برای آثار انتخاب کردهایم بسیار کوچک است و تنها قلمرو روشنفکری را دربرمیگیرد درحالی که ادبیات برای یک جامعه مثل نان است وآب و گاه حتی از نان شب هم واجبتر. وقتی فقط کتابهای خاصی وارد میشود راه بر داستانهای پلیسی ، ترسناک ، پورنو و چه و چه با عنوان ادبیات مبتذل بستهایم و انتظارداریم که تمام کتابخوانها کتاب های روشنفکری بخوانند و این رویه کمکم در بین نویسندگان هم رایج میشود. دیگر برای نویسنده، نوشتن نه امری لذتبخش در کشف حوادث و ماجراهایی که در روح وذهن انسان تاثیر میگذارد بلکه جریانی میشود برای به رخ کشیده شدن و کم کم ادبیات از خانهها حذف میشود و دوباره به همان دربارها – که این بار محافل نویسندگان است – محدود میگردد و کسانی کتاب میخوانند که مینویسند و کتابهایی را از آنسوی مرزها به این طرف میآورند که خاص همان محافل باشد. با این اوصاف و با این جزیرهای که برای خود ساختهایم آیا امکان دارد که ادبیات ما به عرصههای جهانی راه یابد ودیگران آثار نویسندگان ما را بخوانند آن قدر که مثلا ما بورخس و مارکز میخوانیم به همان نسبت که پیشترها آگاتا کریستی و بالزاک میخواندیم؟
…….
حضور کیچ در ذرات جامعه2 —
کیچ در تعریف وسیع ، عبارت است از جایگزینی بدل به جای اصل که در عناصر فرهنگی بروز مییابد و چون خورهای ذره ذره روح فرهنگ را میخورد و آن را از مغز تهی کرده و پوستهای به جای میگذارد، پوستهای که به جای اصل مینشیند و مخاطب فرهنگی به جای مواجهه با هنر و دیگر عناصر فرهنگی اصیل، با بدلهای هنری و فرهنگی مواجه میشود.نکته اینکه در قلمرو گستردهی فرهنگ، شکل و محتوا (ظاهر و باطن) چنان درهم تنیدهاند که اغلب جداسازی آنها از یکدیگر غیرممکن مینماید و شایدبه همین دلیل معمولاً در شناخت هنر اصیل از کیچ دچار اشتباه میشویم .
وقتی رفتارهای اجتماعی به دلیل محدویتهای اجتماعی و سیاسی و به تبع آن فرهنگی، بهجای رفتارهای واقعی شهروندانی آزاد،تقلیدی از جامعهای مدنی باشد، آن وقت است که کیچ رفتهرفته خود را نشان میدهد و ابتدا به درون ساختهای هنری نفوذ کرده و سپس تمام شئون فرهنگی را دربرمیگیرد. نویسندهای که در نوشتن آزاد نباشد، نه تنها فقط به خاطر محدویتهای اجتماعی ، بلکه به دلیل وجود خودسانسوری ِ ناشی از ترس ِ نهادینهشدهی زیستن در اجتماع ِ محدودکننده، اثرخلاقهاش گذشته از آنکه عاری از صداقت هنری خواهدشد، نیز به معضل شکل تقلیدی هنر گرفتار میشود . این نویسنده – شاعر (و به طرز شگفتیآوری در سالهای اخیر شاهد رشد و ظهور چنین طبقهای بودهایم) که از طریق مطالعهی آثار دیگر نویسندگان با سبک و مکتبهای جدید ادبی آشناست، دست به تجربه میزند، نتیجهی نهایی اما به دلیل همان ترس نهادینه شده از یک طرف و نبود خلاقیت اصیل هنری از سوی دیگر و همچنین وجود ناخودآگاه جمعی ِ ذهن نویسنده که خواه ناخواه طالب بدل به جای اصل است، تبدیل به اثری تهی از محتوا میشود که ظاهر را رعایت کرده اما عاری از اصالت هنریست و ذره ذره به همگنان خود نیز یادآور میشود که چگونه بدل را به جای اصل به کار گیرند و ذهن کیچ زدهی جامعه را نیز به این بدل هنری عادت دهند .
دلایل مختلفی باعث بروز کیچ در عناصر فرهنگی یک جامعه می شوند و برای شناخت آن راهی نداریم که به بازخوانی پوسته و یا ظواهر یک فرهنگ بسنده کنیم . نکته اینکه اصطلاح کیچ معمولاً دربارهی آثار هنری به کار میرود اما در این جا تعریف ما از هنر در زیر مجموعهی عنصر بزرگتری به نام فرهنگ جای میگیرد. در نگاهی دقیقتر درمییابیم که شرایط اجتماعی عامل اصلی ایجاد چنین پدیدهای است . در شوروی زمان استالین و در فوران فرار مغزها از آن کشور که محدویتهای سیاسی و فرهنگی عاملش بود، جامعه شاهد بروز پدیدهای به نام کیچ ِ گسترش یافتهبود که شورشهای هنری پس از آن نیز، نتوانست به پالایش کامل هنر روسیه نائل آید .
کيچ در سالهاي اخير، بر همهی شئون و جنبههاي اجتماعي، فرهنگي و حتي فردي ما حاکم بودهاست؛ و در همهی امور اجتماعي و حتي سياسي،ما شاهد جايگزيني مو به موي بدلها به جاي اصلها هستيم، و اين يعني حاکميت و سيطرهی کيچ. “کيچ هر پديدهيي را با جدا کردن آن از بافت اصلياش به امري تزييني و نمايشي تبديل ميکند، و اين به قيمت قطع شريانهاي حياتي آن پديده است*.”
کیچ البته در تمام جوامع راه خود را میرود اما فراگیری آن تا حد زیادی به عناصر اجتماعی مربوط است. برای پیشبرد بحث، عناصر فرهنگی را در سه دستهی کلی هنر، مذهب و عرفان طبقهبندی کرده و به عنوان یک نمونه به کنکاش در پوستههای مذهب که بیشتر به روحیهی اجتماع نزدیک است، میپردازیم.
ظواهر مذهب، عبارتند از آنچه که از مراسم مذهبی جلو چشم قرار میگیرد به نحوی که بیننده در مواجهه با آن رفتار ِخاص مذهبی پی به میزان مذهبی بودن فرد مقابل میبرد . نفوذ عنصر کیچ باعث شده که روز به روز شاهد ظواهر بیشتری از کیچ در زندگی مذهبی باشیم به نحوی که رفتهرفته معنای مذهب با ظواهر آن قابل تعریف شده و نسل جدید تربیت شده در این حال و هوا نیز همانها را به جای اصالت مذهب قلمداد کرده و به میزان علاقه و منش خود یا از آن طرفداری میکند و یا دلزده میشود. درنگاهی کلی به چند سال اخیر، شاهد بروز و ظهور بیش از پیش این عناصریم ؛ نشانه هایی چون تسبیح که گاه حتی به عنوان وسیلهای زینتی در دست خانمها یا آقایان قرار میگیرد، انواع و اقسام پوششهای مذهبی به اشکال مختلف برای خانمها، نوع آرایش سر و صورت به شکلی خاص برای آقایان و … همه نشان از بروز فرهنگ ریا در جامعه دارند که نتیجهاش جایگزینی کیچ به جای مذهب اصیل است. کیچ وقتی در تمام عناصر فرهنگی خانه کرد – همان طور که این سالها شاهدش هستیم – کم کم نسل شورشگری را به وجود میآورد که در مقابل آن موضع میگیرد، چیزی شبیه شورش مدرنیسم بر علیه هنری که در اروپای قرن نوزده رسوخ یافتهبود، با این تفاوت که این شورش، فقط بر علیه هنر موجود نیست و تمام بسترهای فرهنگی اجتماع را یکییکی از وجود این عنصر ویرانگر پاک میکند .
شاید بتوان شورش همهگیر نسل جدید را که تلاشی برای رسیدن به جامعهای مدنی ست، شورشی بر علیه کیچ ویرانگر فرهنگی نیز قلمداد نمود، نسلی که دیگر توان تحمل بدل را به جای اصل از دست داده و چون در دورهی اوج گسترش کیچ رشد یافته و همواره در فرهنگ تربیتیاش مواجه با جایگزینی بدل به جای اصل بوده، مصممتر از نسلیست که خاطرهای از اصالتها داشته و راحتتر میتوانست بدلها را تاب آورد، این نسل که خاطرهای نیز از اصالتها ندارد در دستیابی بدان، تشنهتر و حریصتر است و برای رسیدن به آن حاضر است تمام شئونات اجتماعی را زیر پا بگذارد تا به ذرهای از آن چشمهی اصیل دست یابد . شورش نسل جدید نه تنها شورشی سیاسی و اجتماعی که شورشی بر علیه فرهنگ غالب است، فرهنگی که یدی طولانی در جایگزینی بدلها به جای اصل داشته، شاید برای همین است که در این شورش گسترده، نخبگان جوان پیشتاز بقیه شدهاند .
——————————————————————————————
• روزنامه اعتماد – یونس تراکمه
• در همین صفحه از قول نجف دریابندری کیچ ، چنین تعریف شده :«… کیچ ، عبارت است از شکل ارزان بهاي آثار هنري يا شبه هنري که براي «مصرف» طبقه متوسط تقليد يا تکثير مي شود. سرمشق اصلي کيچ ممکن است اثر والايي مانند ونوس ميلو يا داوود ميکل آنژ باشد، ولي کيچ ممکن است تا حد تقليد ناشيانه يي از سرمشق خود پايين بيايد…”
* میلان کوندرا در رمان بارهستی ، فصلی را به طور کامل به موضوع کیچ و ویژگی های اجتماعی بروز آن اختصاص داده است .
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.