بی خدایی
درسهایی دربارۀ آتهئیسم (بی خدایی)
رضا ناصحی
اینکه آدمیان حق دارند در خلوت خود به هر دین و آیینی که میپسندند باشند، به معنای آن نیست که حق دارند دین و آیین خود را در عرصۀ عمومی جامعه نیز بر همگان زورآور کنند و یا ادارۀ امر عمومی را حق ویژۀ خود بدانند. دین امر خصوصی و شخصی انسانهاست، مسئلهای است وجدانی و رابطهایست که فرد، در صورت داشتن اعتقاد، میتواند با خدای خود داشته باشد. امّا زمانی که دین از این چهارچوب بیرون آمده و میخواهد زندگی اجتماعی مردم را به زیر سلطۀ خود درآورد، باید آن را به جایگاه اصلی خود که همانا حوزۀ وجدانی آدمی است، باز گرداند. آشکار است که این کاری است دشوار و خطرخیز.
پیشگفتار مترجم
واژۀ “آته” از نظر معنایی بار منفی دارد، نفی میکند خدا را. از سویی، تمامی واژههايی كه برای بازنمودن آن به كار گرفته شده پيشوند منفی يا سالب دارند: بی ـ خدايی (a-theisme)، بی ـ ايمانی ( in-croyance )، لا ـ ادریگری ( a-gnosticisme )، بی ـ اعتنايی ( in-difference ). از سوی دیگر، قرنها سرکوب و کینهتوزی علیه آتهئیستها، این مفهوم را هراسناک جلوه میدهد. با اینکه عمر آتهئیسم بس درازتر از همۀ ادیان است، امّا آتهئیستها بسیار بسیار اندک مجال سخن داشته اند. تازه از همین اندک سخن هم به دلیل سرکوبها و کتابسوزانها، چندان چیزی جان سالم به در نبرده است. آگاهی ما از اندیشمندان آتهئیست و نوشتههای آنان، تنها از خلال انبوه نوشتههای مخالفانشان میسر شده است. برای نمونه، در ایران، آنچه از اندیشمندانی چون رازی میدانیم، از زبان مخالفان کینهتوزش به ما رسیده است.
در قدمت بیشتر آتهئيسم همین بس که دو هزار و پانصد سال پيش از ميلاد مسيح، پيران فرزانۀ هندی گفتند: در آسمان خبری نيست. در تمدن غرب، از قرن ششم پيش از ميلاد، پارمنيد (Parménid)، هراكليت Héraclite))، گزنفون Xénophone))، قديم بودن ماده را تدريس میکردند. بعدها، سه قرن پیش از میلاد مسیح، تئودور آتهThéodore Athée)) اعلام كرد: خدا مردهاست.
آته ئیستها اگر چه در هیچ کجای جهان به رسمیت شناخته نمیشوند، امّا در ایران حتا از حق حیات نیز برخوردار نیستند. در ایران اسلامزده، نه تنها کنار گذاشتن دین، بلکه گرویدن به ادیان دیگر نیز با مجازات مرگ پاسخ میگیرد. و این در حالی است که کشور ایران تعهد دارد که به مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و میثاقهای بینالمللی حقوق بشر پایبند باشد.
مادۀ ١٨ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و میثاق بینالمللی حقوق سیاسی و مدنی، حق هرکس را برای بهرهمند شدن از آزادی فکر، وجدان و مذهب تضمین کرده است.
امّا حاکمان ایران بیش از سی سال است که به نام دین و در جایگاه نمایندگان خدا در زمین از هیچ جنایتی روگردان نبوده اند. آنان از دین، ایدهئولوژیی سیاسی ساختهاند که از هر نگر، با ایدهئولوژیهای توتالیتر یا تمامیتخواه در تاریخ همسانی دارد. مخالفان این نظام ایدهئولژیک همواره میکوشند مخالفت خود را به چهارچوب سیاسی این حکومت دینی محدود سازند و از تاختن به پایههای ایدهئولوژیک آن، به بهانۀ اینکه نباید با دین مردم درافتاد، پرهیز کنند.
درست است که پیکار مردم ایران برای آزادی و علیه این نظام تمامیتخواه، بر سر حقوق و آزادیهای اساسی بشر، و از اینرو، پیکاری است در عرصۀ سیاست؛ امّا زمانی که خواستهای عادلانۀ مردم را با ابزار دین سرکوب میکنند، و زمانی که هرگونه بربریتی با دین توجیه میشود، چگونه میتوان خود این ابزار را نادیده گرفت و به ترفندها و شیادیهایی که به یاری آن میشود کاری نداشت؟
اینکه آدمیان حق دارند در خلوت خود به هر دین و آیینی که میپسندند باشند، به معنای آن نیست که حق دارند دین و آیین خود را در عرصۀ عمومی جامعه نیز بر همگان زورآور کنند و یا ادارۀ امر عمومی را حق ویژۀ خود بدانند. دین امر خصوصی و شخصی انسانهاست، مسئلهای است وجدانی و رابطهایست که فرد، در صورت داشتن اعتقاد، میتواند با خدای خود داشته باشد. امّا زمانی که دین از این چهارچوب بیرون آمده و میخواهد زندگی اجتماعی مردم را به زیر سلطۀ خود درآورد، باید آن را به جایگاه اصلی خود که همانا حوزۀ وجدانی آدمی است، باز گرداند. آشکار است که این کاری است دشوار و خطرخیز.
در کشور ما اندیشمندان روشنبین و شجاعی بوده اند، هرچند کمشمار، که با پیکار با تعصب و تعبد دینی و خرافهپرستی، جان خود را نیز در این راه گذاشتهاند. ایران در منطقۀ پیامبرخیز خاورمیانه، یکی از قربانیان اصلی ویرانگریهای مذهبی بوده است. قربانی ارزشهایی که ناخواسته، همچون سکۀ رایج کشور، به آدمیان به ارث رسیده است.
به جرئت میتوان گفت که نزدیک به تمامی جنگها و ویرانی و کشتارهایی که بشر در تاریخ چندهزارسالۀ مکتوب خود از سر گذرانده، بر سر ارزشهایی بوده که ناآگاهانه و ناخواسته به ارث برده است. در میان این ارزشهای ویرانگر، دین بیشترین سهم را دارد. ارزشهای به ارث رسیدۀ دیگری چون ملیت، قومیت، وطن، نژاد یا رنگ پوست نیز سببساز بسیاری دیگر از این تباهکاریها شده اند.
امروز پس از سه دهه حاکمیت جمهوری اسلامی که مردم ما یکی از سیاهترین دورههای تاریخ خود را تجربه کردهاند، اندیشیدن دربارۀ دین و جایگاه آن در حیات اجتماعی، به یکی از اصلیترین مشغلههای ذهنی، به ویژه، در میان جوانان ایرانی بدل شده است. تبلیغات همهجانبۀ دکانداران دین با به کار گرفتن بودجههای کلان و شبکۀ بسیار عظیمی که جوانان کشور ما را از سنین کودکی هدف بمباران ایدهئولوژیک خود گرفتهاند، نه تنها به بیزاری آنان از اسلام سیاسی انجامیده، بلکه حتا خود این دین را با تردیدهایی جدی مواجه کرده است.
کتابی که توسط دو فیلسوف اسپانیایی دربارۀ آتهئیسم نوشته شده و ترجمۀ فارسی آن پیشاروی شماست، هدفی جز این ندارد که پرسشهایی را دربارۀ دین و دینداری مطرح کند و دستمایهای باشد برای اندیشیدن در این باب. نویسندگان این جزوۀ آموزشی، آقایانAntonio Lopez Campillo و Tuan Ignacio Ferrerasدر آغاز توضیح میدهند که چه عللی آنان را بدین کار واداشته است.
(این کتاب زیر عنوان Cours accéléré d’athéisme ، آموزش سریع یا فشردۀ آتهئیسم، در سال ٢٠٠٤ توسط انتشاراتTribord در بروکسل منتشر شده است).
رضا ناصحی
توضیح نویسندگان
در بهار سال ٢٠٠٣ در اسپانیا، دولت محافظهکار ماریا آزنار، نوچۀ واتیکان و بسیار نزدیک به یک فرقۀ مسیحی، واحد درسی آموزش کاتولیسیم در کلاسهای ابتدایی مدارس غیرمذهبی را از آغاز سال تحصیلی ٢٠٠٤ بنیان گذاشت. و نمرۀ این درس تازه را همسطح ریاضیات یا زبان اسپانیایی قرار داد. این اقدام، گنجاندن درس دیگری را برای فرزندان خانوادههای بیخدا (آته) بر طبق قانون بردباری (تولرانس) دینی لازم میکند. (سر آخر قرار شد که به جای آموزش مذهب کاتولیک، تاریخ این مذهب تدریس شود!). با توجه به اینکه آتهئیسم برای آموزش درسی آلترناتیو، مناسبتر از همه است، از نظر ما آموزش آتهئیسم نیز باید به عنوان واحد درسی دانشآموزان محسوب شود. به همین دلیل، تدوین متن سادهای که در آن مختصات اندیشۀ آتهئیستی شرح داده شده باشد، همسنگ با شرعیات کاتولیکی و با همۀ تفاوتهایی که با هم دارند، ضروری می نماید. مشکل آنجاست که بیخدایان نه جزمیاتی دارند و نه کلامی وحیانی. بلکه اندیشۀ آته، بیشتر مجموعهای از فکر و استدلال است که به طور کلی به اخلاقی مبتنی بر فقط انسان و رابطۀ او با کیهان میانجامد. آتهئیسم از آن «ایسم»هایی است که دکترین ویژهای ندارد؛ از اندیشه و کشفیات دیگران تغذیه میکند، از دستاوردهای زمین شناسان، جامعهشناسان، انسانشناسان، تاریخدانان و بسیاری از پژوهندگان دیگر جهان بهره میگیرد. همین است که در دام تدوین یک دکترین سازمند نمیافتد و از اینرو، از هرگونه گرایش به جزمی ساختن اندیشه میپرهیزد. اخلاق لائیک، در معنای تبارشناسی واژه، مشخصۀ ویژۀ آتهئیسم است، یعنی، از آن مردم است، بدون هیچگونه تمایزی.
بر این دشواریهایی که در ذات آتهئیسم است، این را نیز باید افزود که بیدینان به صورت کلیسا یا مجمع روحانی جمع در نمیآیند و این، نبود متون خاص برای تبلیغ و ترویج افکار و عقایدشان را توضیح میدهد. بنابراین، چون تشکیلاتی ندارند که دست کم بتوانند امکاناتی برای تدوین و پخش کتابی از این نوع فراهم کنند، این کار باید به صورت خصوصی صورت گیرد.
کلیساها (یا کنیسهها و مساجد) با چنین مشکلی مواجه نیستند و متون شریعتمداریشان به تمامی در گردش است و به کار برده شده، تمرین شده، و طی قرنها در مراکز آموزشیشان تکمیل شده و با حمایت دستگاههای دولتی، کم و بیش، کامل شده اند. در حالی که برای بیخدایان (و لاادریون= ندانمکیشان) چنین چیزی را نمیتوان گفت. و البته فقط به این دلیل نیست که آنها تشکیلات واحدی ندارند. بلکه از نظر بیخدایان، آتهئیسم به خودی خود، میتواند هدفی باشد در زندگی هر انسان، و بنابراین، فرآیندی طبیعی است که نه نیازی دارد صاحب کتابی باشد تا بخواهد «معتقد» چیزی شود، و نه نیازی دارد که بیانیۀ اعتقادی (اعتقادنامه) صادر کند.
شاید به همین دلیل، چیزی به عنوان آداب و مناسک آته وجود ندارد. برای اینکه لزومی نداشته و کتابهای کلاسیک و عقل سلیم شهروندان، کافی بوده است. کلیساها (و همین طور مساجد و غیره)، علاوه بر کتابهای مقدسشان، نیازمند شریعت نیز بودهاند، و بسیار آگاه بودهاند از اینکه ایمان آوردن به حقایق آنها فرآیندی طبیعی نیست. به همین دلیل هم هست که از نظر مؤمنان فوق طبیعی به شمار میآید.
از آنجا که دولت لیبرال اسپانیا، در زمینۀ آموزش اعتقادات مذهبی مداخله کرده و آن را با احتساب نمره، از جمله مواد درسی مدارس دولتی میشمارد، ما بیخدایان، لیبرال، آزدیخواه و آزادزی (به معنای کلاسیک آن)، ناچاریم متنی را تدوین و منتشر کنیم که همسنگ متنهای مؤمنان باشد. و اینک مشکلی دیگر در برابر ما بیخدایان، که عادت داریم انتقادهای استدلالی خودمان را نسبت به این موضوعها مطرح کنیم. برای ما دشوار است که معتقدات را دلبخواهانه تأیید کنیم. بنابراین بر آن شدیم که یک خودآموز یا دفترچۀ راهنما تدوین کنیم که به اندیشیدن دربارۀ آتهئیسم دامن بزند. و ما که نه از عالیمقامان کلیسا هستیم و نه حتا عالیمقام، معتقدیم (البته که ما به چیزی معتقدیم) با توجه به فوریت امر، میتواند مفید یا آموزنده باشد که، دست کم عجالتاً، آموزش سریع آتهئیسم را، به امید تدارک «متون بهتر»، تدوین کنیم. قصد ما این نیست که کسی را از دینی بگردانیم، ما را هم کسی برنگردانده است، امّا امیدواریم که اندیشۀ سنجشگرانه دربارۀ خداباوری را ترغیب کنیم. این متن بیش از این ادعایی ندارد. تصمیم با خوانندگان است. آزادند آنها. (بیخدایان، خوشبیناند، مگر نه!).
این دولت بود که ما را ناگزیر به نوشتن این متن کرد. دولت لیبرال، بنا به تعریف، قهرمان خصوصی سازی است که به گونهای دارد معتقدات شهروندان را ملی میکند.
از آنجا که این درسها نه تنها سریع، بلکه کوتاه هم هستند، پس میگوییم «به امید دیدار» با یک «آته!» (چیزی شبیه به خدا نگهدار!)
درس اول
باور به بیباوری (یا اعتقاد به بیاعتقادی)
خدا هست؟ این یکی از نخستین پرسشهایی بوده که انسان مطرح کرده است. و با حرکت از این پرسش و در طی تاریخ، اندیشۀ سنجشگرانه، فلسفه، و شاید تمامی علوم پدید آمدهاند.
این پرسش، به تنهایی، دو نوع پاسخ داشته است: خداباور (دئیست) میگوید: «آری، من به خدا باور دارم»، امّا بیخدا (آتهایست) پاسخ میدهد: «نمیدانم، اما معتقدم که خیر». برای خداباور که بر ایمان متکی است، مشکلی در میان نیست؛ امّا برای بی خدا که بر عقل تکیه میکند، مسئله باید اندکی متفاوت باشد، چرا که باور داشتن به بیباوری (یا اعتقاد به عدم اعتقاد)، نیازمند اندیشیدن است.
و این اندیشیدن در باب اثبات ناموجود، ناشدنی است. البته زمانی که موجود را بشود نشان داد، باور به ناموجود بودن آن به خودی خود فرو میریزد و بیاعتبار میشود.
و همینجاست که مشکل بزرگ باورمندان، که آنان را برای ساده شدن، خداباوران نامیدیم، آغاز میشود. چرا که اگر این درست است که اثبات ناموجود ناشدنی است، اثبات موجود بودن آن، باید شدنی و حتا پسندیده باشد. در حالی که خداباوران، که نه کمبود فکر دارند و نه کاهل اند، طی سالها، وقت خود را به اثبات وجود خدا اختصاص دادهاند.
اینکه «دلایل» بسیاری برای وجود خدا هست، در وهلۀ نخست، بدین معناست که هیچیک از این دلایل مطرح شده، قطعی نبودهاند. یعنی هیچکدام از این دلایل به هدف خود، یعنی اثبات وجود خدا، نرسیده اند.
در واقع، اثبات وجود چیزی که فقط در نظر یا در خیال به تصور آمده، به کمک عقل شدنی نیست. شدنی نیست چون وسیلهای برای اثبات این موجود فرضی در دست نیست. خداباوران به نبود دلایل عقلانی پاسخی فوری دارند: مسئله برای خداباوران، ایمان است و وحی.
وحی عبارت است از باور داشتن به برخی متون که جای بحث ندارند و خداوند خود به بیان آمده و بر انسان نازل کرده است. به عبارت دیگر، وحی عملی است که از طریق آن، موجودی متعالی ظاهر میشود، و موجودیت خود را به انسان اعلام میکند، چرا که تلویحاً فرض بر این است که انسان تنها با تکیه بر عقل خود هرگز نمیتواند به حقایق وحیانی پی ببرد.
همین جا توجه داشته باشیم که مسئله، پیش از هرچیز، جدا کردن انسان از عقل او، از نگاه سنجشگر و از اندیشۀ اوست. از او خواسته نمیشود که بیندیشد، بلکه به عکس، از او میخواهند که ایمان ورزد. و خدا یا موجود متعالی محدودیتهایی را که برای انسان ممنوعیت است، می فهمد، و از اینرو، تصمیم میگیرد ابراز وجود کند.
به تعداد این ابراز وجودها، مذهب وجود دارد، یعنی تعداد مذاهب به اندازۀ ممنوعیتهایی است که برای انسان در اندیشیدن برپایۀ عقل خویش وجود دارد.
خدایان وجود خود را از راه کتابهایی که به دست شیدایان یا پیامبران نوشته شده اعلام میکنند و مخاطبان این کتابها باید ایمان آورند که نه تنها خدا وجود دارد، بلکه وجودش را از طریق کتابهایی که به این برگزیدگان «دیکته» کرده است، ثابت میکند.
بدین ترتیب، عقل سنجشگر انسان و اندیشه او، در مجموع، در برابر این امر که نه عقل، که تنها ایمان او را میطلبد، به کنار نهاده میشود.
اما از بخت بد خداباوران، عمل مبتنی بر ایمان، عملی عقلانی نیست و کسانی هستند، همیشه بودهاند، که درست از راه عقل، ایمان را نپذیرفتهاند. آنان را کافر، مرتد، بیخدا، ندانمکیش (لاادری) و بسیار چیزهای دیگر نامیدهاند.
لزوم وجود وحی، حاکی از آن است که برای اینکه انسان به خدا معتقد شود، آیین و مناسک کافی نبوده است. مذاهب بلافاصله فهمیدند که انسان به سادگی به چیزهایی که موعظه میشود جذب نمیشود، پس وحی نازل شد، یعنی تأیید کتبی ایمان آدمی.
بنابراین، بودن وحی نشان میدهد که اعتقاد به وجود یک موجود متعالی از راه عقل، و تنها بر مبنای یک سلسله وعدهها و آیینها، ناشدنی است.
اگر ایمان کفایت میکرد، هیچ نیازی به وحی نمیبود. گویی که خداوند به شدت نگران از نبود ایمان در نزد انسان، راه دیگری جز این نداشته که دربارۀ وجود خودش بنویسد. این همان «من آنم که هست» تورات است. اعلام وجود خود است به عنوان خدای یگانه که در اغلب متون مذاهب مختلف دیده میشود.
از آنجا که اثبات وجود خدا با مراجعه به عقل انسان ناشدنی بود، بنابراین، توسل به ایمان و وحی لازم آمد. و بعدها زمانی که ثابت شد که وحی، کار انسان است و بس، مذاهب به ناچار، در وادی ایمان سنگر گرفتند. امّا با ایمان چیزی را نمیتوان اثبات کرد، جز اینکه به وجود چیزی اعتقاد داشت که اثبات کردنی نیست.
از بخت بد بیخدا، ایمان اعتباری ندارد و به همین دلیل، کار فکری او این است که به بیاعتقادی معتقد شود. بیخدای معقول، سنجشگر یا فقط انسان، در برابر این پرسش که آیا خدا وجود دارد، نخست پاسخ میدهد که «نمیدانم، اما فکر میکنم که خیر». البته اگر یک بیخدای بافرهنگ پاسخ دهد، یعنی کسی که در برابر خداباور چندان سخت نمیگیرد، خواهد گفت: «نمیدانم، اما فکر میکنم که خیر، اگر چه امیدوارم برای خوشبختی شما، برای کسی که به خدا اعتقاد دارد، روزی بتوان وجود او را اثبات کرد».
تا به امروز، قرنهاست که خداباوران تلاش میکنند وجود خدا را «اثبات» کنند و هنوز ثابت نشده است. امّا خداباور که اندکی عصبانی شده خواهد گفت: «درست، من نمیتوانم وجود خدا را اثبات کنم. امّا تو که بیخدایی، تو نیز نمیتوانی نبود او را اثبات کنی»، که حرف درستی است.
برای اینکه به بحث برگردیم، اگر درواقع، ناموجود در اصل، چیزی اثباتناشدنی است، بیخدا باید با یک «نمیدانم»، به این پرسش بزرگ پاسخ دهد. پاسخی که در نگاه نخست، خنثی و نرم است ولی اگر توجه کنیم، پاسخی است نمایانگر بیانی عقلانی و برازندۀ انسان. یا همچون اپیکور بگوییم : باید به خدایان احترام گذاشت، حتا اگر اعتقادی به آنان نیست. به همین دلیل، بیخدا نه کافر است و نه کفرگو (چگونه میشود چیزی را که وجود ندارد انکارکرد؟)، بلکه انسانی است که میخواهد همچنان بیندیشد.
نخستین آزمون عملی گفتگو
– و شما میگویید اعتقادی به سعادت روح یا لعن و نفرین آن ندارید؟
– من شک دارم، چون، نخست، وجود روح را برای من ثابت نکردید …
– ولی آقا …
– نه، ثابت نکردید. دوم اینکه شما روح را نامیرا فرض میکنید، و سوم اینکه گمان دارید که این روح داوری خواهد شد و برحسب رفتارش در زمین، اجر یا ذجر خواهد دید. چنان که مشاهده میکنید، من نیاز دارم که دست کم این سه چیز اثبات شود تا بتوانیم به بحثمان ادمه بدهیم.
– شما ماتریالیست هستید.
– خب، شما هم ایدهآلیست هستید.
– ولی، به هرحال، امیدوارم این را که انسان نیازمند عدل الاهی است، انکار نکنید.
– اتفاقاً چرا! من انکار میکنم برای اینکه ضرورتی برای این ضرورت نمیبینم.
– انسان نیازمند آن است که نه تنها به نامیرایی روح، بلکه به وجود داوری پروردگار اعتقاد داشته باشد.
– چرا باید به این چیزها معتقد باشد؟
– برای اینکه رفتار آدمی را با عدالت تنظیم میکند و او را با اخلاق و بهتر میسازد.
– خلاصه اینکه شما باایمانی را موعظه میکنید.
– ایمانی که انسان را بهتر میکند.
– انسان فقط حاصل احساسات نیست بلکه صاحب عقل نیز هست. درست است؟
– آری، چنین است.
– پس هر اعتقاد یا هر احساسی که در تقابل با عقل اوست، چیز خوبی برای انسان نیست، بلکه بد است برای او.
– شما که همه چیز را انکار میکنید!
– به عکس، من از موجودیت عقل انسانی، که مختص اوست و میتواند فهمیدن را میسر کند، زندگی کردن…
– عقل هیچ نیست، ایمان همه چیز است.
– من میتوانم وارون این را بگویم، چون اثبات هر دو گفته دشوار است. بنابراین، من میگویم که ایمان هیچ نیست، عقل همه چیز است.
– با چنین دیدگاهی … دست آخر میتوان به یک مصالحه دست یافت. من هم انسان معقولی هستم و به نظرم زمانی هست برای ایمان، و زمان دیگری برای عقل.
– بر خطایی دوست عزیز. خطایی بزرگ. هر زمانی برای ایمان را باید به کمک عقل بررسی کرد، یعنی سنجشگرانه زیر نظر داشت. بدین ترتیب، این طور نیست که زمانی برای ایمان و زمانی برای عقل باشد.
– شما، شما از استدلال پیروی نمیکنید.
– میخواهید بگویید که از ایمان پیروی نمیکنم، چون تنها کاری که میکنم استدلال است.
– پس شما یک بیخدای تمامعیاری.
– «تمامعیار» را ندیده بگیرید، من خودستایی را دوست ندارم.
درس دوم
نخستین وظیفۀ بیخدا، باور داشتن به همۀ خدایان است
عنوان این درس به نظر، باطلنماست. با وجود این، باید چنین فکر کرد که آتهئیسم فقط زمانی شدنی است که به وجود همۀ خدایان باور داشته باشیم.
موجودیت خدایان که بیخدا بدان باور دارد، به طور منطقی، به موجودیت تاریخی آنان برمیگردد که واقعی است. همۀ خدایانی که ما میشناسیم، تاریخی داشتهاند، زمانی و مکانی، هرچند دردناک است برای خداباوران، نقطۀ آغازی هم داشتهاند.
بیخدا کاملا معتقد است که ضرورت بوده که انسان را به آفریدن خدایان رهنمون شده است. یا به بیانی دیگر، هیچ خدایی نیست که موجودیت آن «بی دلیل» بوده باشد. از اینرو، بنیاد تاریخ مذاهب، یافتن توضیح این نیاز به داشتن خدایان است.
نیاز به نخستین توضیح کیهان، سومریان را، حدود شش هزار سال پیش، به ساختن معبدی مقدس واداشت. درست همچون مصریها در همان دوران. انسان، که دیگر از وضعیت بدوی خود به درآمده بود، نیازمند توضیح منشاء عالم و جهان پیرامونش بود.
خدایان سومریان که زندگیشان با خاک رُس میگذشت، انسان را از گِل آفریدند. نخستین خدایان مصریها که زندگیشان از قبل حیوانات تأمین میشد، به شکل حیوان بودند.
به تدریج که زندگی اجتماعی، اداری و سیاسی پیچیدهتر شد، در پاسخ به نیازهای روزافزون آدمیان، خدایان نیز بیش از پیش پیچیدهتر شدند. و بدین ترتیب، بسته به هر نوع فعالیت، هر حرفه، هر گرایش و هر امید، خدایی ویژه آفریده شد.
نیاز مبارزه با خشم طبیعت، عبریان را نخست به آفریدن ژیهوه، و سپس یهوه واداشت که قصابی کینهتوز و قادر به بزرگترین کشتار انسانها بود، چرا که عبریان بیزمین، نیاز به زمین داشتند و به رسم آن روزگار، با حذف فیزیکی ساکنان آن سرزمین بدان دست مییافتند .
شاید ضرورت پایان دادن به کینهای که خدای عبری پراکنده بود، یهودیان را به آفریدن پدر کاملا خوبی واداشت که تا آنجا رفت که پسر خودش، مسیح، را برای عشقی جهانی قربانی کند.
نیاز به متحد کردن مردم و اعلام دینی سیاسی و جهانگیر، محمد را به آفریدن الله واداشت که با توجه به همۀ خدایان دیگر، بخشنده و مهربان و در عین حال سردار ارتش او بود.
نخست آگاهی و سپس ضرورت طبقه بندی نیروهای دنیا و انسانها، هندوها را به آفریدن معبدی هندی واداشت که از برخی نظر و با توجه به گوناگونی، بازتاب نظام کاستی در جامعه هم بود.
لائوزی، ذاتی جاودان و دست نایافتنی به وجود آورد، آفرینندۀ آدم و عالم به نام تائو که از جمله فضایل اش این بود که نیرویی داشت که کلیۀ تناقضات مرئی و واقعی را پشت سر میگذاشت.
چون ذرّت حلال همۀ مشکلات مردم بود، قوم مایا نیاز به آفریدن خدایی داشت که آفرینندۀ ذرّت باشد.
آرمانهای باشکوه و انسانی رُمیها و یونانیان، موجب آفرینش خدایانی انسانگونه شد که شکل تلطیف یافتۀ همان آرمانهای بشری بود.
و دیگران نیز. چون هربار که در تاریخ بشر به خدایی برمیخوریم، در بنیادهای بشری آن، باز هم بشری، نیازی نهفته میبینیم. از نخستین شمنها گرفته تا آخرین «دانشمندان» خداباور، همواره نیاز موجب آفرینش خدایان بوده است.
این همه بدان معناست که فهمیدن و پذیرفتن همۀ خدایان، یعنی باور داشتن به موجودیت اجتماعی و تاریخی آنها، به معنای فهمیدن و به ناچار، پذیرفتن موجودیت سلسلهای از نیازها نزد انسان است.
برخلاف تصور اپیکور و حتا لوکرس، شاعر لاتین، ترس عامل آفرینش خدایان نیست، یا دست کم، فقط ترس نیست که خدایان را آفریده است، بلکه دلایلی دارد ورای آن، مانند نیاز انسان به توضیح عالم، و سپس، عقلانی کردن این توضیح.
از اینجاست که همۀ خدایان همزمان با جهانشناسی پدیدار میشوند: هر خدایی باید آفرینش جهان را توضیح دهد؛ حتا بیش از آن : هر خدایی باید عالم را بیافریند، و این تنها راه است برای اعلام خدایی خدا.
از نقطه نظر تاریخی، با گسترش شناخت آدمیان از کیهان، خدایان پیچیدهتر و غامضتر می شوند، امّا موجودیتشان همواره به توضیح جهان، منشاء جهان و، پیش از هرچیز، به توضیح آفرینش انسان وابسته است.
اگر خدایان، هر خدایی که ما میشناسیم یا میتوانیم بشناسیم، تابعی از نیاز انسان است، میتوانیم به سادگی نتیجه بگیریم که خدایان ضروری اند. و در واقع، تا زمانی که این توضیح اولیه برای ذهن انسان بسنده است، وجودشان ضرورت دارد. امّا همان طور که در درس بعدی خواهیم دید، بشر در عرصۀ شناخت همواره پیش رفته است، و امروزه، یا بهتر است بگوییم از دو قرن پیش به این سو، خدایان دیگر ضرورتی ندارند.
میماند تأکید کنیم بر اینکه مفهوم خدای یگانه یا یک اصل جهانی نیز تاریخ خود را دارد، یعنی مکان خود و زمان خود را دارد. همین طور در تورات که بنیاد تمدن غرب است و بهتر میشناسیم آن را، میان خدای عبری با خدایان دیگر جنگی درگیر است، «یکتاپرستی»ای وجود دارد که بعدها به آفرینش خدایی یگانه می انجامد.
آشکار است که خدایان آفریده توسط انسان نیز تاریخ خود را دارند، و برای چیره شدن بر یکدیگر میجنگند. ما امروز میدانیم که بابل توانست با به دست گرفتن سلطۀ سیاسی، خدای خود، مردوک را بر تارک سایر خدایان سومری- بابلی بنشاند. به همین ترتیب، ایدۀ مسیح خدایی علیه خداباوری کهن عبرانیان جنگید و، بعدها، الله رحمان و رحیم، امّا جنگاور بود که میبایست بر خدایان پیشین چیره شود.
به نخستین نیازهای انسان، یعنی نیاز به فهم کیهان، نیاز به امید، نیاز به توضیح پدیدههای طبیعی، بعدها نیازهای اجتماعیتر و سیاسیتری افزوده شد و از اینرو، همانطور که انتظار میرفت، جنگ مذاهب پیش آمد که هنوز هم کاملا از شرّ آن خلاص نشدهایم.
حال میتوان سخنان بالا را چنین خلاصه کرد: بیخدا (آته) به کلیۀ خدایان باور دارد، چرا که به نیازمندیهایی باور دارد که در سراسر تاریخ در برابر انسان بوده اند.
دومین آزمون عملی گفتگو
– پس همان طور که می بینید، چه بخواهید و چه نخواهید، هنگام نوشتن تاریخ بشر، باید روی خدا حساب کنید.
– نه روی خدا، طوری که شما میگویید، نه! روی همۀ خدایان. مطلقا همۀ آنها. این دو تا اصلا یکی نیست.
– چه طور یکی نیست؟
– خب، نیست! هر خدایی ویژگیهای خودش را دارد، مکان و زمان خودش را دارد.
– ولی همواره ایدۀ خدا برجاست.
– به نظر میرسد که خیر. کوتاه کنم، مقایسه کنید ایدۀ تائو یا نیروانا را با خدای یهودی- مسیحی. آنگاه تفاوت آنها را خواهید فهمید.
– شاید این طور باشد، امّا در هر دو حال ما همچنان از خدا حرف می زنیم.
– امّا نتیجه همواره چیز دیگری است، چرا که اخلاق حاصل این ایده است که انسان خدا را خلق کرده است. خدای یهودی- مسیحی، نیازمند کنش است، خدای بوداییان یا هندوها، سکون و بیکنشی میطلبد…، میبینید که نتیجه، می شود گفت که متناقض است.
– سر آخر، نتیجه یکی است، ایدۀ خداوند هنوز و همواره پابرجاست.
– انگار به من بگویید که انسان همواره مجبور بوده که با ناشناختهها مقابله کند.
– باز هم رسیدیم به همین! و حالا میخواهید بگویید که ایدۀ خدا ناشی از ترس است؟
– این همان چیزی هست که شاعر و فیلسوف لاتین، لوکرس، در نظر داشت. آنها میگفتند خدایان زادۀ ترس از ناشناختههاست؛ امّا این را هم میشود اضافه کرد که، به نوعی، خدایان به دلیل ضرورت چیره شدن بر ناشناختهها نیز آفریده میشوند. چون که ناشناخته یا رمز و راز، همیشه نباید ایجاد ترس کند.
– اگر نه! ناشناخته موجب چه چیزی میشود؟
– خُب! آقای عزیز، رک و راست، میتواند کنجکاوی آدمی را تحریک کند. تصور کنید انسان مدرنی را که با راز و رمزی مواجه میشود. چیزی که دنبال میکند، سر درآوردن از آن است. لزوماً این نیست که احساس ترس کند.
– آن را هرچه میخواهید بنامید! ایدۀ خدا بازهم پدیدار میشود.
– برای اینکه شما میخواهید اینگونه بنامید.
– پس، طور دیگری هم میشود نامید؟
– رمز و راز، ناشناخته یا مهمتر از آن: هنوز ناشناخته، هنوز کشف نشده، هنوز عقلانی نشده.
– حتا اگر این طور باشد، خوب، که چی؟ به دور ورتان نگاه کنید، به طبیعت بنگرید، به من نگویید که همۀ اینها خود به خود به وجود آمدهاند.
– از جایی. مسلماً دلیلی دارد.
– بالاخره، در برابر این کیهان به این عظمت، حتا اگر خدایی هم نبود، به شما میگویم که باید آفریده میشد.
– زحمت نکشید، این کار پیش از ما شده است.
درس سوم
آفرینش انسان و تاریخ پیدایش خدایان، بدون آفرینش متوالی مذاهب (کلیساها، مدارس، نهادهای گوناگون) ممکن نبود
با وجود استثناهای بسیار نادر، اگر هرآینه استثنایی بوده باشد، به دنبال آفرینش هر خدایی، تشکیلاتی به وجود آمده است که ما آن را، به خاطر آسانی، «مذهب» خواهیم خواند.
ثابت شده است که یک خدا، هر اندازه نیرومند، به تنهایی و با تکیه بر خود، نمیتوانست دوام آورد. او نیازمند یک پشتیبان نهادی است که معبد، کیش و آیینهای مختلف خوانده میشوند.
برای انسان آفرینندۀ خدایان، ایدۀ خدای یکتا، که منحصراً دلنگران ذات الهی خویش باشد، درک ناشدنی است. برای انسان آفرینندۀ خدایان، خدای آفریده شده باید از انسانها مراقبت کند … نه تنها آنان را بیافریند، بلکه مواظب و مراقب آنان باشد.
به این دلیل است که نیاز به آفرینش خدا باید الزاماً آفرینش یک مذهب را نیز به دنبال داشته باشد، چرا که خدا اگر تنها میماند، چه سرنوشتی میداشت؟ (و این پرسشی است که هیچ مؤمنی از خود نمیپرسد).
ما تا آنجا نمیرویم که همراه با ولتر بگوییم «مذهب از زمانی وجود دارد که نخستین شیّاد با نخستین ابله روبرو شد». یک بار دیگر بگویم که به باور ما، انسان ورای شیّادی، محصول نیازهای تاریخی خویش است.
اگر از نظر تاریخی و، تکرار کنیم، با استثاهایی نادر، خدا نمیتواند بدون مذهب وجود داشته باشد، اینجا دیگر کاملا وارد تاریخ میشویم، تاریخی عظیم و درهم تافته. پس، وارد تاریخ مذاهب میشویم.
تاریخ، تاریخ عظیم، تاریخ ما همزاد تاریخ مذاهب است با تعالیهای تازه، امیدها، گرایشها، برهانها و غیره. بدین ترتیب، مذهب، برحسب دوران تاریخی جامعهای که در آن است، میتواند کشورگشا باشد و یا نباشد.
از منظر تاریخ، جامعهای که مذهبی داشته، چیزی را نیز آفریده است که دستگاه دولت نامیده میشود و نتیجۀ بلافصل آن، آغاز نبرد بین این دو نهاد است: نبرد میان مذهب و دستگاه دولتی، میان مذهبی و لائیک.
این مبارزه میان دو نهادی که حالا دیگر هردو قدرتمندند، از نخستین دورههای تاریخ آشکار شده است (مبارزه میان معبد و کاخ در سومر، میان فرعون و عبادتگاه در مصر، و دیگرها).
همواره در تاریخ، دورههایی بوده است که گاه معبد و گاه دولت بر دیگری چیره شدهاند. افزون بر این جنگها، اگر جنگهایی را نیز که میان خدایان مختلف و ادیان آنها در گرفته در نظر گیریم، کم و بیش میفهمیم که تاریخ به چه معناست.
در واقع دورههایی تاریخی بوده است که در طی آن، مذهب دستگاه دولت را به دست گرفته و دولتی به وجود آورده که آن را دولت دینسالار (تئوکراتیک) نامیدهاند. بهترین نمونۀ آن را یهودیان توراتی با ایجاد معبد- دولتی بر اساس نوشتههای خاخامها آفریدند.
وارون آن هم می تواند به وجود آید، مانند یونان باستان که در آن کلیسا همچون نهادی دولتی وجود نداشت، اگرچه عبادتگاههایی بودند با پرسنلی دایمی. قدرت مدنی که در یونان باستان همه چیز بود، برگزاری مراسم قربانی، یعنی کاهنی یا واسطهگی میان آدمیان و خدایان را به دولت (که همیشه برای مدتزمانی معین برگزیده شده بود) واگذار میکرد.
البته تأثیرات اجتماعی تئوکراسی، بسیار متفاوت از آن حاصلی است که انسان، انسانی که مثلا در جامعۀ مدنی زندگی میکند، به دست میآورد. نگاه کنید به تاریخ یونان و تاریخ یهودیان. توضیح این مسئله در انحصارطلبی جامعههای دینسالار، در برابر چندگانگی و گستردگی هدفهای یک جامعۀ مدنی نهفته است.
امّا فعلا این نوع مقایسۀ تاریخی را کنار نهیم و بگوییم که به طور کلی آفرینش یک خدا، به آفرینش یک مذهب سازمانیافته در کلیسا، کنیسه، مسجد، رهبر مؤمنان، لامای تبّتیها و دیگرها، بستگی دارد.
و از این روست که، باز برحسب نیاز (کم و بیش اداری)، پای اقتدارگرایی و جزماندیشی به میان میآید. حتا الهیات و، لازم به توضیح نیست که، یک هیئت اجتماعی نیز پدیدار میشود که وظیفهاش دفاع از این الهیات است.
به وجود آمدن هیئتی از کاهنان (کشیش، ملا یا خاخام و…)، خدای آفریده و خدایی را که هم اینان از او دفاع میکنند با واقعیت تاریخی، با دگرگونیهای تاریخی در ارتباط میگذارد – ارتباطی همواره متضاد. با وجود این، برخی مواقع جامعه، یا واقعیت تاریخی، به راه خود میرود، تغییر میپذیرد، امّا دینی که در زمانی معین آفریده شده، چون بر پایۀ حقایقی تغییرناپذیر بنیاد نهاده شده، تحول نمییابد.
به دیگر سخن، تحول تاریخی واقعیت، در نخستین دور این تحول، دین ایجاد شده را سرمدی (غیرمادی) میکند. از این پس، کار هیئت کاهنان این میشود که آفریدهای را که تاریخی بوده، «غیرتاریخی» نگهدارند. از اینجاست چیزی که آن را از خودبیگانگی دینی خوانده اند، به وجود میآید.
مدافعان دین وظیفۀ خود را با ساختن الهیاتی تغییرناپذیر، فلسفهای جاودانی و حقایقی ابدی به پایان میرسانند. آنان به چگونگی تغییرات جهان با عقلانیتی پاسخ میدهند که آنها را از عقلورزی بازمیدارد. آنها ایمان دارند که خداوند سخن گفته و تردیدی در سخنان او نمیتوان داشت.
به طور کلی، هیچ دینی در طی تاریخ نمیتواند در برابر تحولات تاریخی دست نخورده بماند. با این حال، مذهب سومریها پنج هزار سال دوام آورد، مذهب مصریان اندکی کمتر، یهودیت، دو یا سه هزار سال، مسیحیت، دو هزار سال، هندویسم دو هزار و شاید اندکی بیش، بودا، دو هزار و پانصد سال.
فرض براین است که شتاب گرفتن تاریخ که ما امروز شاهد آنیم، و یا بهتر است بگوییم از آن سود میبریم (برای مثال، چندبرابر شدن اطلاعات و دانش علمی)، سقوط ادیان موجود، یا چه بسا باید گفت ادیان بازمانده، را نیز تسریع میکند.
خدایان متناسب با زمان خودشان هستند؛ متناسب با زمانی که زاده شدند. چرا که موجودیت آنان تابعی از نیازهای موجود در آن زمان بوده است. با وجود این، مذاهب نمیتوانند در همان زمان آفرینش خدایانشان، دستنخورده بمانند، آنها باید در برابر تحولات تاریخی دوام بیآورند و باید برای حفظ قدرتی که از دست میدهند، همواره بجنگند.
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.