هادی احمدی
دسامبر 042010

شعر یکم
یک کلاسیک عاشقانه
پرنده ها
روی انحنای
کابل های برق
لم داده اند
و
زنده باد زاپاتا می خوانند
شعر دوم
ترانه ای برای قاب
لعنتی
میشنوی ؟
آی دلم ،
سیگار خواست !
با طعم حیاط
و دلم دریا را ، و فقط یک اثر از
پای بزرگ ننه دیو
لبه دریا
و تو را
غرق درآن کرد و پر از شادی شد
لعنتی
میشنوی ؟
آی دلم
باران زد ،
و تو نه بودی و نه چتری بود
نه زمین خیس شد و بوی کسی را میداد
لعنتی
میشنوی ؟
میشنوی ؟
باد چرا بوی پر و بال تو را میخواند ؟
و تو را می کِشد و میبرَدَت
به ته لعنتگاه
به همان جائی که ،
من و تو ماه شدیم
لعنتی
غرق درونِ تو شدم
غرق درونِ شب روز
لعنتی ،
باز مرا خواب گرفت
و تو را پالِت رنگ
جنس مذاب
و من از قهقهه ی پایانم
همچنان میگریم
که چرا لعنتی هم تیتر نشد
و تو هم مثل پرستو
لبِ دریا
وسطِ آن اثر گنده پا
به همان قاب قدیمی
خوابی
2 دیدگاه به “هادی احمدی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
ممنون که شعر من رو انتخاب کردید
ممنون که شعر من انتخاب کردید