مهنازبدیهیان

نوامبر 232010
 

همیشه سنگ

مهناز بدیهیان

مثل دردی که از کودکی دنبالمان کرده

از همان آزردگی های همیشه

که هفته ها و سالها

بر جبین چروک بسته ی پدر  دیدیم

وقتی هنوز ماه به آخر نرسیده  پول تمام بود.

مثل دردی که هرگز رهایمان نمی کند

و همچون سایه های نا مرعی

و حسرتهای بسته بندی شده

در چهاردیواری خانه پنهان است.

درد زیستن در این جهان دل مغشوش

بر می گردیم به آستانه ی همیشه،

بدرگاه داوری

و بر پیشانی صبح سرود می خوانیم

که شاید طلوع رنگی جاودانه طرح کند.

آه دستی میان ما و سرنوشت همیشه سنگ می شود.

بر خیزیم  و چراغ بیفروزیم در دل اینهمه  تاریکی

برخیزیم که دستان ما باهم، نردبان بلندی است

که بسوی روشن ترین ستاره نزدیک است.

……….

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities