نامه به غضنفر

نوامبر 082010
 



نامه ای به قهرمان خنده غضنفر خودمان

غضنفر جان هر کجا هستی و مشغول هر کاری هستی جانت سلامت.

باید بگویم با آنکه انسان شوخ مسلکی هستم اما اهل جوک گفتن و جوک بخاطر سپردن نیستم، ولی اتفاق می افتد که گاه در جمعی یا جایی که دیگران جوک می گویند اگر خیلی جالب باشد من هم روده بر شوم.

با اینهمه تصمیم گرفتم این نامه را بتو بنویسم زیرا سالهاست که اسم عزیز تو را ما مردم ایران می شناسیم و عجیب است که نسل جدید هم تو را بخوبی می شناسد و داستانهای تو را تعریف می کنند.

مرحبا بر تو غضنفر جان که وجود عزیزت با هر چه می کنی سبب خندیدن و خوشحالی ما مردم ایران شده است. من فکر می کنم ما مردم ایران باید اولین جایزه ی صلح مان را بتو تقدیم کنیم و برای تو بزرگداشت بگیریم. تو در بد ترین و سیاهترین دوران با داستانهایت دل مردم ایران را گرم کرده وبه آنها قوت قلب داده ای و حتی بدون اینکه گاه در میان انها باشی مردم داستانهای تو را از حفظ می دانند و یا اصلا خودشان مدام برایت داستان می سازند و تو چنان بزرگواری که خودت را و زندگیت را و حتی خصوصی ترین مسائل خود را در اختیار مردم گذاشته ای تا آنها با این داستانها اندکی کیف کنند. منکه برای تو بسیار احترام قائلم و تو را قهرمان خنداندن و لبخند را بروی لبان دیگران نشاندن می دانم.

غضنفر جان نمیدانم حالا تو چند سال داری و بجز در قلب مردم ایران در کجا زندگی می کنی ، اما می دانم که در جریان خیزش تابستان 2009 هم در کنار مردم بودی و بسیار هم با آداب و رسوم ملا ها آشنایی. باید بگویم گاهی حرفهای ساده ات متفکرانه و استادانه است و شاهکار. و از جمله انسانهایی هستی که آزارت بهیچکس نمی رسد!

اخیرا شنیدم که شبها خوب نمی خوابی و مدام خواب می بینی که با خرها فوتبال بازی میکنی، خوشبختانه گویا بدکتر روانپزشگ مراجعه کرده ای و دکتر هم یک سری دارو تجویز کرده است و بتو سفارش کرده است که استفاده از دارو ها را بلافاصله شروع کنی. خیلی تعجب کردم که بدکتر گفتی بلافاصله نمی توانی خوردن داروها را آغاز کنی و دلیلت هم این بوده که آنشب بازی فوتبالتان بمرحله ی فینال رسیده و باید حتما در فینال شرکت کنی !

به هر حال امیدوارم که پس از فینال فوتبال قرص ها را شروع کنی تا شبها خوب بخوابی و تو نازنین از نظر سلامتی جسم و روحت دچار اشکال نشود.

راستش خوش بحالت که شبها خواب می بینی با خرها فوتبال بازی می کنی، منکه گاهی خواب آدمهای بد و حسود را می بینم و یا خواب آخوندهای دیکتاتور را که همچنان مشغول ظلم و آزار بمردم ایرانند.

راستی غضنفر جان، مرد حسابی تو چی خوردی که اینطور مست و سرحال و شادی. کاش ما مردم ایران همه از آن نوش می کردیم تا رنجهای بزرگ و اندیشه های غم آلود را کمی فراموش کنیم. تازه  غضنفر جان اگر این آمریکاییها فرمول شادی آور تو را بدست بیاورند چنان آنرا بسته بندی می کنند و بسرعت به همه ی دنیا می فروشند که در مدت کوتاهی همه  در دنیاخنده بلب خواهند داشت.

غضنفر جان میدانم که مرا نمی شناسی و بسیاری از مردم ایران را هم که با تو آشنا هستند را نمی شناسی ولی من شدیدا معتقدم که ما مردم باید موزه ای مردمی  یا موزه ی ادبیات مردمی درست کنیم ومجسمه ی برنز تو را در درب ورودی آن نصب کنیم.متاسفانه من حتی نمیدانم تو دارای چه شکل و شمایلی هستی . می خواستم زنگ بزنم به لندن و با هادی جان خرسندی مشورت کنم و ببینم شاید هادی عزیزمان آدرس تو را دارد یا نه و بپرسم ببینم آیا هرگز با تو ملاقات کرده؟ آخه هادی رو من خیلی دوست دارم. صدای قشنگی داره. شیک و تهرونی حرف میزنه. حرفهای بزرگ و زیبا می زنه و تازه موهای قشنگی هم داره از همه مهمتر همه ی مردم ایران هادی رو می شناسند.

بهر حال غضنفر جان تو هرچه کرده و می کنی بجای خود اما مردم ایران عاشق تواند و عاشق گوش کردن به داستانها و تجارب روز مره ی تو. مردم دوست دارند که بیشتر و بیشتر با افکار و اندیشه های تو آشنا شوند.

غضنفر جان برایم نامه بنویس و از خودت برایم بگو و عکسی هم بفرست تا در مجله بگذارم.راستی امروز نامت را وارد اینترنت کردم و خوشحال شدم که پنجاه و یک صفحه در گوگل مربوط بتو است، مرحبا غضنفر جان!

من این نامه را در اینترنت می گذارم تا یا خودت ببینی و یا دیگران آنرا بتو فوروارد کنند. منتظر نامه های بعدی من باش

با بهترین درودها

یک هموطن از سانفرانسیسکو

2010/11

Maahnaz

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities