حمزه کوتی

 نقد
اکتبر 122010
 

شعری بر مَغاره های معاصـر

نام کتاب : صفحاتی از تو در کتابخانه من نفس می کشد

مولف : سعید اسکندری

ناشر : بن 1387

حمزه کوتی

ـــــــــ

سعید اسکندری را با شعرهای جذبه انگیز و فشرده اش می شناسیم ؛ که در طی این سال ها ، در نشریات ومجلات منتشر کرده است . اسکندری با نشر این مجموعه ی زیبا و تامل بر انگیزش بعد دیگری از انسان اندیشی را ارائه می کند ؛ وشعری که به دست می دهد شعری است که می توان آن را  ” شعر نخبگانی ” نامید . شعر نخبگانی نظاره گر و تصمیم گیرنده است . اما توضیح دهنده نیست . بلکه اشارت گر است و این اشارت گری از آن شاعرانی است ، که می دانند چه وقت و چگونه ، از شيء مجرد ، اندیشه ای محسوس بسازند . این شعر البته بی تاوان نیست . بلکه نیازمند جهد وکوششی روح فرساست .


***
در مجموعه شعـر « صفحاتی از تو در کتابخانه من نفس می کشند » ، سعید اسکندری خود را شاعری نگرنده معرفی می کند . نگرنده ای  تیزبین ، که ذره بین حس عقل گرای خود را بر اشیاء و حوادث ، چه حدیث و چه قدیم ، متمرکز می کند . این حس عقل گرا ، گاه با حادثه ای واقعی ، که در همین نزدیکی رخ داده ، نقش گری می کند :

« مبهوت از هیاهو و دمام

در مدّ و ماه

رود

جنازه هایی زیبا را

بالا می آورد » . ( آواز مدّ وماه ، صـ 24 )

و گاهی ، نشان می دهد اشیایی را که دیر زمانی رمز و نماد تعالی و نیروانای جان اندیشنده بوده اند ، و اکنون به جنون عصر گرفتارند :

« دیدم زبان گل ها می گفت :

نیلوفری که در نگاه تو گم شد

بیمار روانی دنیا بود » . ( زیبایی ، صـ 26 )

و در جایی ، بی پناهی عصر را ترسیم می کند :

« ساعت ها از هوش می روند

و من که آرزویم آسمانه ای ست

بیدار می شوم … » . ( ساعت ها ، صـ 16 )

و وقتی دیگر ، از رمز دیرین درخت و بار اساطیری آن می گوید :

« دیدم درخت

در برهنه گی یک زن

انسان روییده است » . ( ستون سبز ، صـ 23 )

و در جایی دیگر ، تصویر گر یک شهـر می شود . ولی از آن نام نمی برد و حس شاعر اینجاست که چون گلی آبی می شکفد . این شهر بیروت نزارقبانی ، یا یافای محمود درویش ، یا نیویورک آدونیس و یا الجزایر سعدی یوسف نیست . مشخصه های آن دو چیز است : پل و کارون .

« مهتاب روی سینه ی کارون است

با سر سلام می دهد و

در کنار پل

از جای کفش هایش بر خاک

گل های آبی کوچک می روید » . ( گشتن در روز قاسم ، صـ 14 )

و گاه بی آنکه نقاب (1) چه گوارا را به چهـره زند . برعکس ، او از چهره ی این نماد مقاومت و انسانیت غبار می روبد و آبی آسمان را در سوگ اش به سیاه آغشته می کند . شاعر در اینجا شعر را از قصاید مرثیه و مدح جدا کرده و به استقلال رسانده است . شعر « برای چه گوارا » را من بهترین نمونه ی شعرهایی می دانم که به نمادهای تاریخی پرداخته اند . خصوصًا شعرهایی که برای چه گوارا نوشته شده اند . چه در شعر عرب و چه در شعر فارسی ، و این شعر می تواند سرنمونی باشد برای پردازش چهره های تاریخی گوناگون :

« سلطنت سایه هاست

بر آسمانه های جهان

سلطنت سایه هاست

سزاست در سوگ تو

رفیق !

رنگین کمان اگر سیاه بپوشد » . ( برای چه گوارا ، صـ 21 )

این ها و بسیاری چیزهای دیگر را شاعر می گوید و او در هر آنچه می گوید ؛ هست . یعنی خود را می گوید . برای اینکه تفسیر به مدد اشیاء ، خلاقیت به بار نمی آورد .

در این مجموعه ، شاعر از دردها ، پیچیده سخن نمی گوید . یا بهتر است بگوییم از دردهای پیچیده ی انسان کم تر سخن می گوید . حتی اگر هم دردی هست ، او آن را نقاشی می کند . نه می نویسد . به عبارتی دیگر ، شاعر در این مجموعه نقش گر است. به گفته ی نزار قبانی « نقاشی با کلمات » . دیدن و نقش زدن از مشخصه های برجسته ی این مجموعه شعر است :

« اینک چراغ ها

برادر تاریکی بودند

که تنهایی ام

در آغوش او مضاعف تر می شد » . ( عروسک ارزان ، صـ 6 )

یا :

« با برهنه گی رنگ های تو در نور

شعری خواهم کشید

بر مغاره های معاصر » . ( شعری خواهم کشید ، صـ 8 )

و یا :

« بهار رؤیاهایم را رنگ کرده بود

که من

افشا شده

در بلوارهای اطلسی و الکل قدم زدم » . ( بهار رؤیاهایم را رنگ کرده بود ، صـ 12 )

شعر سفری است میان اندیشه ای شگفت و تشویشی کشنده (2) است و شاعر در کتاب خود این سفر را پی می گیرد ، تا این اندیشه ی محوری را بگوید :

« تنها می خواستم

تیراژه ای بسازم

از هفت واژه ی رنگ

و در مسیر انسان گام بردارم »  . ( وصیت نامه ی غیر ارتشی سعید اسکندری ، صـ 19 )

در اینجا ، شاعر گفتمان خود را مشخص کرده است : « در مسیر انسان گام برداشتن » . از جهتی ، استفاده ی به جای او از واژه ی « تیراژه » که می توان آن را از ذخایر زبان فارسی قلمداد کرد . به این شعر وجهی منشوروار بخشیده است و با صیقل دادن این واژه ، شاعر معنایی دیگر به آن بخشیده و از بار قاموسی اش کاسته است ؛ و مگر کار شاعر چیست ؟ به گفته ی عبدالوهاب البیاتی شاعر عراقی : « شاعر ازاشیاء محافظت می کند تا گم نشوند » .

در شعر سعید اسکندری ، خواننده به لذتی که از خواندن انتظار دارد می رسد . دقت در گزینش کلمات و به جاآوردن آن ها نشان می دهد که شاعر دانسته به کار سخت خود می پردازد ؛ و دیگر اینکه او توانسته شعر خود را از میان صداهای اطراف ، متمایز کند  و به آن گوش بسپارد .

ـــــــــ

1 : لازم است برای نقاب توضیحی بدهم . نقاب چهره ای است تاریخی که شاعر از خلال آن به بیان افکار خود می پردازد . برای نخستین ، این عبدالوهاب البیاتی بود که آن را به کار برد و در کتاب خود یعنی تجربه ی شعری من ، به آن پرداخت . در شعر فارسی نمونه ی آن ، شعر « آواره ی یمگان » از دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی است و در شعر عرب به شعر « به لوییس خورخه بورخس » از عبدالوهاب البیاتی  ، می توان اشاره کرد .

2 : در شعر « ترانه ی تشویش » از همین مجموعه ، در صفحه ی 28 آمده است :

شگفت تر از تمامی دانش ها وآب

اندیشه ی من است که آسان نمی شود

…..

…..

….

تنها ، تنها

تشویش های من است

که آسان نمی شود

کشنده تر از دانش ها وآب » .

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities