منوچهرجمالی

سپتامبر 232010
 

فـرانک، زنـی که

ضحاک راسـرنگون کرد

جشن مهرگان ، جشن فرانک است، نه جشن فریدون

جشن مهرگان،

جشنی برضدِ«عید قربان» است

جشن مهرگان ، استوار براین محتواهست که

هیچکس ، حق ندارد که :

« کشتن وآزردن جان وخردانسان » رامقدس سازد

کاوه وفریدون وضحاک را همه میشناسند ، ولی« فرانک » را که بزرگترین جنبش ضد ستم را درایران ، به راه انداخته وسامان داده و به پیروزی رسانده ، کسی نمیشناسد ، و ازاو هم هیچگاه، حتا زنان آزادی خواه ایران ، یادی نمیکنند .

چرا ؟ برای اینکه نقش بزرگ زن را ، درتاریخ ِآزادیخواهی ودادخواهی ، تاریک ومجهول ساخته اند . در روایت شاهنامه ازکاوه وفریدون ، درست موبدان زرتشتی ، فرانک را که نخستین وبرترین نقش را دراین خیزش جامعه  داشته ، کمرنگ ساخته وازدید ، افکنده اند . فرانک  که فقط درشاهنامه ، درنقش مادری فریدون ، به مادری دلسوز کاسته میشود ، زنیست که دراوج بزرگترین فاجعه ها دراجتماع ایران ، بنیاد گذارومبدع وسازمان دهنده بزرگترین جنبش دادخواهی درفرهنگ ایران میگردد . او درحقیقت وبه معنای بسیار گسترده ، مادر، یا سرچشمه پیدایش فرزندانی  میشود که خطررا به خود میخرند و با سرپیچی وطغیان ، ضحاک زمانه را سرنگون میسازند. او بنیاد گذار ِ«حق سرکشی وسرپیچی درفرهنگ ایران ، دربرابرهرقدرتی میشود که جان وخرد انسانها را بیازارد ، و طبعا گزندی به قداست جان وخرد انسان بزند » . هرچند نیزکه این قدرت ، خدا باشد ، یا آنکه به خدائی نسبت داده شود .این فاجعه ِ درد آور ِ بزرگ که همیشه درتاریخ ، تکرارمیشود ، آنست که « ترس و وحشت انگیزی و شکنجه دادن جان و آزردن وخفه کردن خرد، و سلب آزادی دراندیشیدن ، مقدس ساخته میشود » .

فرانک ، ُمبدع وبنیاد گذار ِخیزش، برضد این مستبد یا آن دیکتاتور، نبود ه است که جان وخرد انسانهارا میآزارند . او با دلیری بی نظیر خود ، حق خیزش و استقامت وطغیان را، برضد هرگونه «آزارنده جان وخرد انسانی  که خود را به نام خدائی ، مقدس میسازد » ، درفرهنگ ایران تاءسیس و  پایدارساخته است .  وقتی « ترساندن جان وخرد انسانی » ، کاری خدائی شد ، عملی مقدس میشود ، وطبعا بسیاری را سحروافسون میکند . هنگامی که خدا ، چنین کاری را دوست میدارد و انسان را برای کشتن وعذاب دادن به امرخود ، امتیازمیدهد ، پس باید کارهای خدائی کرد و به ذبح مقدس انسانها شتافت . با این جاذبه وافسونست که مردمان ، در کشتاروشکنجه دهی و آزردن جان وخرد همدیگر، غرق شادی میشوند ، و کشتن وعذاب دادن و شکنجه کردن جانها وخردها را ، به کردار« بزرگترین جشن » در زندگی خود درمی یابند .

آنها ، انسانها را برای خدایشان وبه امرخدایشان میکشند ، وبه اصطلاح خودشان ، آنهارا برای خدایشان ، « قربانی میکنند » . کُشتن وآزردن و شکنجه کردن ، یا « طرد اصل قداست جان وخرد » ، مقدس ساخته میشود  . آنها درعذاب دادن وشکنجه دادن جانها و خفه کردن خردها ، هرروز ، « عید قربان» دارند . عید قربان،عید همیشگی آنها میشود . آنها هرروز وهرساعت وهرآن، با آزردن وکشتن وخدعه ومکر کردن ودروغ گفتن و ریا کردن و امرونهی کردن و تحقیرکردن ، غرق درشادی هستند ، چون نه تنها همه ، بلکه خودرا نیز قربانی خدا میکنند . درآزردن ، قربانی میکنند . خودآزاری که همان عداوت با نفس اماره وطرد خوشیها درزندگی این دنیا باشد، همان عیدقربان میشود . درخود آزاری هم ، جشن دارند !

اکنون این فرانک است که برضد چنین گونه شادیها وجشن ها که با عذاب الیم انسانها ، درتاریخ  فراهم میشود ، بپا میخیزد ، و بنیاد چنین گونه جشنی را ازریشه میکند ، و مفهوم ومحتوای جشن وشادی را تحول میدهد . این یک انقلابِ بزرگ ، درمفهوم ومحتوای جشن وشادی انسان است . جشن وشادی ،« مردمی» ساخته میشود . این جانفزائی واین موسیقی واین رقص واین زندگی درگیتی هست که انسان را شاد میسازد ، نه « جان آزاری وخرد آزاری » به امر خدائی مقتدریا قدرتی مقدس .

مهرگان ، درست جشنی هست که برضد « عید قربان » بنیاد نهاده شده است . این جشنی است که ازشاد ساختن و پروردن وپرستاری جانها، از نواختن موسیقی برای همه، از به رقص آوردن انسانها ، از آزادی اندیشیدن، پیدایش می یابد ، نه ازکشتاروجهاد ، نه ازدوزخ ساختن گیتی و زندگی در دنیا برای مردمان ، و دلخوش کردن مردمکشان و آزارندگان ، به بهشتی درآخرت وفراسوی زمان .

چه شد که این فرانک ، دراین داستان ، شخصیتی ناپیدا وگمنام درسایه مانده است ؟ چرا این جشن ِرام ( بغ رام = بَگرام = بَیرام ) ، یا جشن زنخدا میترا (مهرگان= میترا+ گانا = دوشیزه میترا ) ، یا جشن فرانک ، به فریدون نسبت داده شده است ؟  فرانک و رام ومیترا، چنانچه دیده خواهد شد ، هرسه نام یک شخص هستند . آنچه درشاهنامه، دراثردستکاریها وتحریفات موبدان زرتشتی در دوره ساسانیان ، ازجلوه انداخته شده است ، همین شحصیت فرانک ، مادرفریدون است ، که درواقع برخیزاننده و آفریننده و آراینده جنبش مردمی برضد ضحاک یا برضد « هرگونه جان آزاری وخرد کُشی » هست .

یزدانشناسی زرتشتی با سه خدایا ن مهم ایران که «1- ارتافرورد که سیمرغ است ، و2 – بهرام ، و3- رام » باشند ، درگیری شدید داشتند ، چون درست این سه خدا ،« سه تایکتائی بودند ، که درفرهنگ ایران ، بُن پیدایش ِ جهان آفرینش شمرده میشدند » ، و به کلی درتضاد با تصویراهورامزدای زرتشت بودند که خود را آفریننده جهان میدانست ، واین سه را از اصالت میانداخت .

این سه باهم ، پیکریابی ِ همان « اصل جفتی یا همزادی یا جفت گوهری بودند » که زرتشت برضد آن برخاسته بود . درشاهنامه ( دراثر دستکاری موبدان زرتشتی ) چنین وانمود میشود که جشن مهرگان ، جشن فریدون است ، وکوشیده میشود که شخصیت فرانک ، محو و فرعی وحاشیه ای ساخته شود. درحالیکه  فرانک ، نه تنها مبتکروبرانگیزنده بلکه سامان دهنده جنبش ملت برضد ضحاک هست . بهترین گواه نیز درخود شاهنامه موجود هست .  چونجشن پیروزی برضحاک را ، فرانک مادرفریدون میگیرد ، و درواقع ، اوهست که بنیاد این جشن را میگذارد .

این فرانک هست که « جشن ساز» هست . ازاین رو نیز این جشن ، مهرگان نامیده میشود ، چون « مهر» ، نام دیگراوهست . این خدای ایران هست که درجشن سازی ، غایت زندگی در گیتی ودرزمان را معین میسازد.

جشن مهرگان ، درواقع هفته سوم ماه مهر است ( از16 مهر تا 21 ) روز 21 ماه مهر است که روز « رام » میباشد . درآثارالباقیه میآید که : « روزبیست ویکم ، رام روز است که مهرگان بزرگ باشد » .  و مهرگان که « میترا گانا یا میترا کانا» باشد، به معنای « دوشیزه میترا » هست . گانا ، گانیا ، کانا ، کانیا ، هم به معنای « نی » وهم به معنای « دوشیزه » هستند و رام، رام جیت ( رام نی نواز، جیت= شیت= نی) میباشد که زنخدای زمان وزندگی ( زندگی = جی ، یکی ازنامهای رام ) وموسیقی ورقص وشناخت است . بنا برابوریحان ، مغان خوارزم ، رام روزرا ، « جی روز» مینامیده اند . «جی=ژی» که هم به معنای زندگی وهم به معنای یوغ وهم به معنای شاهین ترازو هست ، نام رام میباشد . او خودش هست ، اصل زندگی ( جی = ژی ) درهمه زندگانست . درسُغدی نیز، مهرگان « بغه کنیز= kaanichنی « دوشیزه خدا = زنخدا»  نامیده میشود ودرواقع میتراگانا ،  به معنای « دوشیزه میترا » هست . پس فرانک ومیترا ، هردو نامهای دیگر رام هستند . بستن کمربند ( کستی یا زنار) که یک رسم بسیارکهن ایرانست ، دراین روز، به میان بسته میشد .

« بستن کمربند » ، درست قبول تعهد برای طغیان وسرپیچی دربرابر هرقدرتیست که جان وخرد مردمان را بیازارد یا به به عبارت دیگر، تعهد هرایرانی برای گزند ناپذیری ( قداست ) جان وخرد انسانها ، بدون هیچ تبعیضی بود .

همین کمربند را جوانمردان به کمرمی بستند . این کمربند ( کستی ، زنار ) دارای سی وسه رشته بود که« خدایان زمان» در ایران باشند ، که « مَـر = امر » نیزنامیده میشوند ، و درست پیشوندِ نام انسان ( مردم = مر+ تخم ) هستند . انسان ، تخم یا فرزند سی وسه خدای زمان است. اهمیت فوق العاده جشن مهرگان ، به معنای ویژه ای ایست که درفرهنگ ایران ، بدان داده میشد . این هفته سوم ، گاهنباراست و پنج روز از آن ، « تخمی » هست که انسان ، ازآن، درهفتاد روز، پیدایش می یابد . به عبارت دیگر،اهورامزدای زرتشت ، مردم را نمی آفریند ، بلکه مردم ، ازاین تخم میروید .  این تخم یا اصل انسان ، عبارت از پنج خداهستند . به عبارت دیگر، این پنج خدا باهم ، در فطرت وطبیعت هرانسانی هستند .  این پنج خدا ، عبارتند از سروش ( روز17 ) ، رشـن ( روز18 ) وفـروردین ( سیمرغ ، روز 19 ) وبهرام (روز20 ) ورام ( روز 21 ) و  رام ، نقطه آغاز پیدایش انسان ( مردم ) هست . به عبارت دیگر، با چیرگی برضحاک ، یعنی براصل خشم وآزارو تهدید وتعدی  هست که انسان ، شروع به پیدایش میکند . انسان ، هنگامی درجهان، بهروز(بهرام) وپیروز( سیمرغ) است که درجهان ، آزارنده و قهرورزو پرخاشگرو وحشت انگیزو بیم کننده نباشد . این تخم انسان ، درواقع ، مرکب از « اصل جفتی یا همزادی یا یوغی » هست که 1- فروردین ( سیمرغ ) و2- بهرام و3- رام باشند ،وسروش ورشن ، نقش ماما وپدیدارسازنده  این تخم را دارند . ازاینجا بود که نماد مهرگان ، یا نماد این «سه تای یکتا» ، یکیتـرنـج بود، و دیگری زمرد یا زبـرجد . «زمرد» که به نظرمن ، میبایسی « زَم + روت » باشد به معنای « فرزند رام » هست . زمرد وزبرجدکه درواقع هردو به قول بیرونی درالجماهر، دونامند برای یک معنی » ، نماد « سبزی » هستند که  دراصل « سا پیزه » ، یا « سه اصل وسه بُن » باشد و درست نام این سه خدا باهم بوده است . « سبز= ساپیزه »  نام این اصل انسان وجهان بوده است . معنای ژرف سبز، ازاین اندیشه کهن برمیخیزد که فراموش ساخته شده است .

این سه خدا که گوهر وفطرت هرانسانی هستند ، « سبز» میباشند . گوهر وفطرت هرانسانی ، سبز هست. سبز، درفرهنگ ایران برآینده های گوناگون دارد ویک معنای مهم «سبز» درفرهنگ ایران ، مهروعشق هست . چون بیان عشق خدایان به هم ، دربُن هستی انسان وگیتی هست .

نماد دیگر، تـرنـج هست که به معنای « دورنگ جفت باهم = توی رنگ » باهمست . ازاین رو ترنج ، که نماد سه تایکتائی ( سیمرغ + بهرام + رام ) واصل پیدایش انسان وجهان میاشد، نقش فوق العاده مهم درایران داشته است . این رستمست که دربرابر اسفندیار، ترنج را دردست میگیرد ، یعنی ما هستیم که تاج بخشیم ، وشاهی شما ، ازما تضمین واستوار میگردد .

بدینسان دیده میشود رام یا فرانک یا میترا یا جی که در داستان ، مادرفریدون شمرده میشود ، همان مادرهمه انسانهاست . فریدون ، نقش نمادین همه انسانها یا اجتماع وملت را بازی میکند ، چون رام یا جی ( بغ رام = بیرام ) اصل زندگی و تخم همه انسانها میباشد . فرانک ، هنگامیکه زندگی وخرد انسانها ، در زیروحشت انگیزی ضحاکی ، به اوج اضطرار وپریشانی رسیده ، با دلیری ، جنبش تازه ای را برای آفریدن زندگی شاد سازمان میدهد و ضحاک را با استقامت ، سرنگون میسازد .

چگونه وحشت انگیزی ، جاذبه پیدا میکند ؟

چرا مردم ، مسحور ِ«انگیزنده وحشت» میگردند ؟

تفاوت میان آموزه زرتشت وروایت شاهنامه

پس ازبه دونیمه ارّه کردن جمشید به وسیله ضحاک ، که عملی فوق العاده وحشتناکست ، دیده میشود که درایران ، اغتشاش وآشوب میشود،ودراین اثناء ، همه سپاهیان از « ضحاک »  که پیکریابی ِاژدها ی هولناکست ، دل ازمهرجمشید می برند و مسحورِ اصل وحشت انگیزنده وترور میشوند . این سپاهیان که دنبال شاهی ورهبری بودند، درست شیفته این پیکرهولناک میگردند . به عبارت دیگر، وحشت انگیزی وترور، برای آنها ، کاری  بسیارپسندیده ودوست داشتنی میگردد. سپاهیانی که ازجمشید روبرتافته بودند ، جمشید که با خرد مهرورزش ، جهان را بهشت برین ساخته بود ، فقط برای آنکه ادعای خدائی کرده بود ( باید درپیش چشم داشت که درآن روزگار، همه مردمان ، فرزندان خدا یا سیمرغ شمرده میشدند ، و این ادعا ، یکی از بدیهیاتِ روزمره هرانسانی بود  ) ، روبرتافته ، و به « اصل وحشت انگیز، که اصل خشم وقهرو تهدید و کشتاروآزردن » است روی میآورند و درست اورا به عنوان شاه خود می پذیرند . همه آنان ، عاشق اصل وحشت انگیزی ، یعنی قهروتعدی وتجاوزوتهدید میشوند . این « اژدها پیکری که پرازهول » هست ، باید جاذبه ای داشته باشد که آنها ازسازنده بهشت با خردمهرورز میگزیزند ، ودل، به پیکرهولناکی که هرانسانی باید ازآن بگریزد ، میدهند . بنا برشاهنامه، پس ازجمشید :

پدید آمد ازهرسوئی خسروی    یکی نامداری زهرپهلوی

سپه کرده و جنگ را ساخته   دل، ازمهرجمشید، پرداخته

یکایک ازایران برآمد سپاه    سوی تازیان برگرفتند راه

شنیدند کانجا یکی مهتراست    پرازهول شاه ، اژدهاپیکراست

بشاهی برو آفرین خواندند     ورا شاه ایران زمین خواندند

با آنکه همه میدانند که ضحاک هولناکست ، همه سپاهیان یا نگهبانان ایران ( که باید ایران را با خرد بهمنی ، نگهبانی کنند ) ، به او روی میآوردند و چنین شاهی را میجویند که درواقع باید ازاو ترسید وگریخت .

با پیدایش این فاجعه بزرگ که چیرگی ضحاک باشد ، وحشت انگیزی ، وشکنجه دادن جان وآزردن خرد، نزدمردم، سحرانگیزو مقدس ساخته میشود ، و درست فرانک ، برضد این پدیده تازه است ، که با دلیری میایستد . ضحاک که « اژی + دهاک » باشد ومتضاد با « ژی = زندگی » میباشد  ، پیکریابی همان « اژی = ضد زندگی ، نازندگی » است  که بنیاد آموزه زرتشت است .

با سنجش اندیشه زرتشت درگاتا و روایت ضحاک یا « اژی » درشاهنامه ، وتفاوت شگفت انگیزآن دو ،به نکات بسیارارزشمند درفرهنگ ایران راه می یابیم . میان « اژی » درآموزه زرتشت و« اژی» درشاهنامه ، تفاوت بسیارژرفی هست .  درگاتا ، « ژی » و « اژی » ، دربُن ، ازهم جدا و بریده و متضاد باهم و«تحول ناپذیر به همند » ، ولی درشاهنامه،« اژی » که ضحاک باشد ، درآغاز، « ژی، یا اصل زندگی » است ، ودر روند زندگی ، به « اژی » ، تحول می یابد . این اصل زندگی هست که خودش ، تحول به اصل ضد زندگی می یابد . ودرست مسئله حقیقی ، این اندیشه بنیادی درفرهنگ ایران بوده است ، که ژی واژی باهم رابطه پیچیده تری دارند که زرتشت ترسیم کرده است .

ضحاک ، که دراصل گیاهخواراست ( یعنی هیچ جانی را نمی آزارد و ازکشتن می پرهیزد ، وبه عبارت دیگر، زندگی را مقدس میداند وبدان مهر میورزد ) ، فرزند پدریست که «نقش دایه مهربان » را بازی میکند . البته پدرضحاک مرداس درشاهنامه  که همان میتراس باشد ، دراصل  مادراوست ، نه پدراو ، ولی دراین داستان ، بنا برضرورت مردسالاری ، نرینه ساخته شده است ، وازآنجا که پدر، شیردهنده نیست ، مرداس ، دارنده گله های گاوان شیرده شمرده شده است که به رایگان به نیازمندان شیرمی بخشد .

بدینسان مادینه ، نرینه ساخته میشود. هرچند که نرینه است، ولی نقش دایه ومادر را بازی میکند . مرداس نیز همان نقش دایه مهربان را حفظ میکند . البته « ضُحاک » درپهلوی ، به معنای فرزند هست . اکنو ن چه روی میدهد که  این ژی ، تبدیل به اژی ، یا به اصل کام بردن آزاروکشتارمیشود ( زدارکامه= اهریمن میشود ) . کشتن وخونریختن برای او جشن میگردد .

درآموزه زرتشت ، ژی به اژی ، تحول ناپذیر، وباهم پیوند ناپذیرند . هرچند زرتشت ، ژی واژی را ازهم بریده وجدا ومتضاد باهم میداند ولی آنها را « همزاد » یعنی « جفت » هم میداند . به عبارت دیگر، این دواصل متضاد، برغم ازهم بریدگی ، به شیوه ای دیگر به هم بسته میمانند، و همیشه باهم « گـُمیخته اند » . درواقع این دو، دراثرهمان همزادیا جفت بودن ، ازهم بریده ولی همیشه به هم زنجیرشده اند . « اژی » که درواقع تاریک است ، در درون « ژی » که روشن است ، پنهان ونهفته است . ازسوئی با اژی درتاریکی نمیتوان جنگید و ازسوی دیگر، تاریکی وارونهِ اندیشه زرتشت ، با اصل آفرینندگی کار داشته است  . تاریکی ، آبستن به راز است وازاین رو ، آنچه اهریمن خوانده میشود ، درتاریکی میکشد وجذب میکند . اهریمن ، همیشه ماسک خوبی وزیبائی وروشنی ومهر به خود میزند وطبعا فریبنده وگمراه کننده میماند و نمیتوان آنرا نابودساخت . چون با هرشکلی ازاو که بجنگند ، فوری اوبه شکل دیگر درمی آید .

درشاهنامه ، پدرضحاک که مرداس ( میتراس = میترا+ آس = میترای جفت گوهر) نام دارد همان « مهر» است ، هرچنداورا نرینه ساخته اند و گاوان شیرده بیشمار به او داده اند تا نقش دایگی ومهررا بازی کند . این اصل مهر، فرزندی ( ضُحاک) پیدامیکند که دراصل گیاهخوارهست وجانی را نمی آزارد . این داستان  درشاهنامه ، درچهارچوبه تفکرزرتشتی ، بازسازی شده است . تحول « ژی به اژی » درخود ضحاک روی نمیدهد ، بلکه « اهریمن » که پیکری، ساخته دین زرتشتی است ، نقش فریبنده وگمراه کننده را بازی میکند و ضحاک گیاهخواررا بافریب ، ضحاک خونخوارمیسازد که از آزردن جان وخرد ، کام ببرد . ولی اندیشه تحول ژی به اژی ، برغم این دست کاری به جای باقی میماند، درحالیکه چنین تحولی برضد آموزه زرتشت هست . یزدانشناسی زرتشتی نیز ملغمه یا گمیخته ای از فرهنگ ارتائی سیمرغی و آموزه زرتشت میباشد.

درفرهنگ ارتائی ، ژی = جی ، خودش « یوغ = همزاد= جفت » هست و نیازی به « اژی » ندارد . با اختلال واغتشاش وناهم آهنگ شدن ، این ژی ( یوغ ) ، ، اژی پیدایش می یابد که میتوان ازسر، با ایجاد همآهنگی درزندگی ، اژی را برطرف ساخت واژی ، موجودیتی فراسوی « ژی » ندارد .  درفرهنگ اصیل ایران، اصل شرّ وجود ندارد ، بلکه فقط نوعی اختلال درخود اصل زندگیست و قابل رفع کردنست .

ژی که اصل توافق وآشتی ومهرهم هست ، دراثراختلال ، بی مهری وکین ورزی وترس انگیزی وخشم میشود . ازآنجا که خود این ژی ، تحول به اژی می یابد ، این گوهرمهراست که کین وترس وخشم وقهرشده است . پس ، مهروزندگی ، درکین وترس وخشم ، بطورپوشیده میماند و همین نکته است که درخشم وقهروترس انگیزی ، مهرنیزهست ، واین معجون است که وحشت انگیزی وخشم را مقدس وجذاب میسازد .  در نقوش میتراس درغرب، نیز دیده میشود که وقتی میتراس ، تیغ به شاهرگ گاو میزند و این عمل وحشت آمیزرا میکند ، سرش را برمیگرداند تا خودش آن را نبیند . به عبارت دیگر، مهر درضدش، بطورپوشیده آمیخته است . بدین ترتیب« دروغ مقدس ، یا حکمت » پیدایش می یابد . وحشت انگیزی و کین ورزی و کشتار، فریبنده میشود وسحرمیکند . دروحشت انگیختن وتهدید وخشم کردن  ، تجربه مهر  میگردد .  درگفتن دروغ ومکرکردن و دوروئی ، حقیقت، تجربه میگردد . برای رسیدن به خیر، میتوان عمل شرّ کرد . شرّکردن  ، همان تحول تجربه  خیرکردنست .

این ترکیب 1-مهر( کشش) و2- ترس باهم ، گوهر تجربه قداست دینی درهمه ادیان ابراهیمی است . درحالیکه تجربه قداست درفرهنگ ایران ، دیدن زیبائی خدا ومست شدن ،وجذبه وحال پیدا کردن ازاین زیبائیست . خدا ، در آهنگها ی شادی آور ِارکستری نموارمیشود و انسانهارا به شورورقص میانگیزد واین تجربه قداست خدا هست . تجربه قداست ، تجربه خدا درجشن سازی برای زندگی کردن درگیتی هست . فرانک درست برای ازنو زنده و پایدارساختن این تجربه قداست دینی هست که برضد « تجربه قداست درآمیغ مهروترس باهمست » . درفرانک ، یک تجربه قداست دینی ، رویارو با تجربه دیگرقداست دینی میایستند .

فرانک ، مادرفریدون ، کیست؟

فرانک،« جی » یا« زندگی» است

که دربرابرضحاک (اژی+ دها )

که« ضدزندگیست»، می ایستد

تراگفتم و، بیش گویم همی

که از راستی ، دل نشویم همی

میازار کس را        ،  که آزاد مـرد

سراندرنیارد ، به آزارو درد

رستم به اسفندیار- درشاهنامه

درفرهنگ ایران ، آزادی وراستی وسرفرازی ، رویه های گوناگون یک اصل هستند .  انسان ِآزاد و راست ، ازآزار ودردی که به او میدهند، نمیترسد و بیمی ندارد ، و هرگز، تابع و مطیع و تسلیم ِ قهروتهدید نمیگردد . این فلسفه بسیاری ژرفیست که بنیاد فرهنگ ایران  است ، و در همان خیزش فرانک ، مادرفریدون رویاروی ضحاک ،  پیکریافته است . فرانک که « جی» یا «اصل زندگی شاد» و« مهرو خواست » ،  درزمان هست ، برغم آزارها ئی که ازاصل آزارودرد ( ضحاک ) میبرد ، سرتسلیم فرود نمیآورد و مطیع ِ«خشم یا قهروتهدید » نمیشود، و برای رستاخیز راستی و آزادی ، برمیخیزد . فرانـَک ؛ از واژه « فرن = پران درسانسکریت » برآمده است و « فرن افتار» ، همان جان یا آتش جانست که به انسان، تشخص می یابد . ازاین رو هرانسانی « فرندات یا فرنداد » هست و نام دیگر این خدا « فرن+ بغ » بوده است . فرنبغ ، وارونه آنچه درواژه نامه ها آمده ، « فره + بغ » نیست ، بلکه « فرن بغ » است . و «افتار» یا «او- تار» که پسوند آتش جاندرانسانست (فرن افتار) به ، معنای « فرود آمدن خدا وتشخص یابی او درانسان»است . البته یزدانشناسی زرتشتی ، مجبوراست که این محتوا را بپوشاند .چون « فرن= پران» ، آتش جانست که دربرافروختن ، فراز( فراس = فرانک ) می یابد و درست نام ارتا ( اردیبهشت ) ، سرفراز هست . وارتا ، نام دیگر، همین« عنصرنخستین»،  یا آتش جانست . پس آتش خدائی ، دربرافروختن ، راست به بلندی می بالد و سرفراز میشود . درخت سرو نیز، مانند انسان ، تخم ارتا هست ، ازاین رو « اردوج = ارتا وج = تخم ارتا » نامیده میشود ودرختیست که صفتش « راستی » و « آزادی » است. مفهوم راست بودن را ، درفرهنگ ایران ، ازهمان سرو همیشه سبزی که راست است وهمسرشت انسانست میتوان شناخت .

چوزین بگذری مردم آمد پدید    شد این بندهارا سراسر کلید

سرش راست برشد چوسرو بلند

به گفتارخوب و ، خرد ، کاربند

راست بودن ، بالیدن به فراز، وسرفرازیست . سرفرازی ، «آزادی و استقلال برپایه خرد خود» میباشد ، که طبعا برضد هرگونه تابعیت وبندگی وعبودیت است . قدرتمندان ، با آزردن جانها و تولید درد برای انسانها (آزارو درد ، از خشم ، یعنی قهروتهدید ، برمیخیزد. و آزار وارونه  مفهوم امروزه ما، همان معنایGewalt یا Violence را داشته است) ، برآنند که گوهر ِ آزادی واستقلال را درانسان نابود یا مقهورسازند ، تا مردمان را مطیع وعبد وبنده خود سازند . ولی انسان ِسرفراز که آزادی واستقلال ، گوهر وفطرتش هست ، « سر درنمی آورد » ،  و تن به اطاعت وتابعیت نمی سپارد. « سرفراز، نام ارتا هست که « آتش جان یا جان ، یا نخستین عنصر» درهرانسانیست . آزادی واستقلال ، فطرت انسانست که درسرفرازی ، شکل به خود میگیرد . « فراز» در اصل اوستائی « فرانک= frank» میباشد ( باسکون حرف نون ) . این واژه در آلمانی هنوز به معنای «بازو گشوده وآزاد» هست .

«راستی وسرفرازی » ، هویت آزادی واستقلال فطری انسان را بیان میکند . راستی ، تنها ، گفتن گفتار راست نیست . انسان ، راست است ، چون از قهروتهدید قدرت حاکم نمی شکـنـد . نی ، با وزش بادهای شدید هرچند با زور ، خمیده میشود، ولی نمیشکند ، و آن نیرورا درگوهر خود دارد که با پایان یافتن باد ، باز ازسر، راست وسرفراز شود وبایستد .

درفرهنگ ایران ، جان ( آتش جان = ارتا یا جی ) ، اصل سرافرازی است . گوهرانسان سرافرازی است . یکی ازنامهای « ارتا » ، که همین تخم آتش یا جان هست ، « سرافراز» میباشد . انسان ، با تهدید شدن وبا آزرده شدن وعذاب دیدن ( قهروتهدید وارهاب ووحشت انگیزی ) ، نمی نالد و خود را رها نمیکند ، بلکه براین اضطرابات ، چیره میگردد ، و از فطرت آزاد و مستقل خود ، دفاع می کند . زندگی برای او در سرفرازیست .

این اندیشه  که بنیاد فرهنگ ایرانست ، متضاد با اندیشه ایست که اساس دین اسلام وهمه ادیان ابراهیمی است . درفرهنگ ایران ، زندگی یا ژی ، برترین ارزش است . اینست که خرد انسان که درفراز درخت وجودش  پدیدارشده است ، نگهبان زندگی ، برضد خشمست ، که قهروتهدید واصل آزارودرد وزدارکامگی ( ضحاک ) میباشد .

درشریعت اسلام وادیان ابراهیمی ، « کِبر یا تکبر» ، همان نقش را بازی میکند که « خشم » درفرهنگ ایران . درواقع ، «کبـر» یا « ابرمنشی » ، جانشین « خشم = قهروتهدید » میگردد.  اینست که هم اسلام وهم آئین زرتشتی ، «سرفرازی انسان» را بنام « کبروتکبر» زشت ساخته ، وآن را برترین گناه انسان ساخته اند .« سرفرازی»  با کبر(= ابرمنشی )، مشتبه ساخته میشود . ولی وارونه این ادعا ، انسان سرفراز، به هیچ روی «کـبـر» ندارد ، ونمیخواهد خود را برتر از دیگران بسازد وبه چشم خواری به هیچکس نمی نگرد ، بلکه خودش دراندیشیدن ، تابع ومطیع وعبد ِ دیگران و یا دیگری نمیشود . هدف این ادیان ، درست با کاربرد ِمفهوم «کبر وتکبر» ، ازبین بردن همین آزادی واستقلال و « ایستادن برپای خود » هست که سرفرازی ( فرانک ) باشد . به نام « کبر= ابرمنشی» هست که هزاره ها کوشیده اند ، ریشه « آزادی » ، که همان سرافرازی وراستی درگوهرانسانهاست ، ریشه کن کنند .

درواقع ، آنها ، گناه اولیه انسان  را ، کبرو تکبرمیدانند ، و خشم ( قهروتهدید ) را تابع وپیآیند آن میسازند . درحالیکه درفرهنگ ایران ، برترین گناه ، خشم ( قهروتهدید) است ، وسرفرازی  ، درست پیدایش گوهر انسان است که دربرابرقهروتهدید ، سر فرود نمیآورد . انسان ، حق به سرافرازی وراستی ، یعنی آزادی واستقلال » دارد . ولی هرمقتدری ( یهوه وپدرآسمانی والله مقتدروقاهر) نمیتواند سرافرازی را ، که اصل آزادی ، و طبعا برضد تابعیت وعبودیت وبندگیست ، تحمل کند ، چون این خدایان ، نخست ازانسان، تابعیت وبندگی وعبودیت واطاعت میخواهند ، و  سرفرازی را ، که اندیشیدن آزاد ومستقل ( منیدن = منی کردن = اندیشیدن ) هست ، و ضد این تابعیت واطاعتست ، بنام « کبرونخوت » می نکوهند وبرترین گناه میشمارند و نفرین ( لعن ) میکنند . مولوی درراستای تفکر اسلامی ، خشم را پیایند « کبر» میکند ولی درپایان « خشم وکبر» را باهم ، همان دومار بردوش ضحاک میداند . البته این خود الله هست که فقط حق به کبروکبریائی و«اکبر بودن» دارد ( الله اکبر، درست برترین نام خود الله میشود ) و طبعا ، خشم یا غضبش ، پیآیند همین کبراست . ولی «هم کبروهم خشم » درمورد الله ، پسندیده است ، وحُسن اوشمرده میشود ، هرچند درمورد انسان ، ناپسند وزشت ونکوهیدنی وگناه میباشد .

جمله خشم ازکبرخیزد ، ازتکبر، پاک شو

گرنخواهی کبررا ، رو بی تکبر، خاک شو

خشم هرگز برنخیزد ، جز زکبرما و من

هردو را چون نردبان زیر آر و ، بر افلاک شو

هرکجا ، تو خشم دیدی ، کبر را درخشم جو

گرخوشی با این دو مارت ، خود برو ضحاک شو

درست ، زرتشت ویزدانشناسی زرتشتی ، همین ضدیت را با تصویر نخستین انسان در فرهنگ ایران که « جمشید » بود ، داشتند . جمشید ، تصویر «انسان سرافراز، برپایه خرد وخواست خود » هست ، و سرافرازی وراستی او ، که باهم اینهمانی داشتند ، با سرفرود آوردن در برابر اهورامزدا و مطیع او شدن ، امکان پذیر نبود . دربندهش دیده میشود که نخستین اندیشه خردِ مشی ومشیانه ، اینست که فقط اهورامزدا ، خرد آبادسازنده ومدنیت سازاست ، وانسان باید دراندیشیدن ، ازاهورامزدا پیروی واطاعت کند . به عبارت دیگر، خرد انسان ، ازخودش ، سلب اعتماد میکند، وحق اندیشیدن به آباد کردن و مدنیت را ازخود میگیرد . بدین سان ، سرفرازی جمشید که نتیجه راستی او بود ( آتش جان = ارتا ، سرفرازاست ) بایستی زشت ونکوهیده شود ، وبرترین گناه انسان شمرده شود . منیدن (= منی کردن ) جمشید که اندیشیدن باشد ، منی کردن میشود که کبروتکبروابرمنشی است ( نه سرفرازی وراستی ونه آزادی ) .

جمشید با اندیشیدن وآباد ساختن جهان وتولید مدنیت ، خود پسند وگمراه وهمکار اهریمن میشود ، وبا اهریمن ، به فراز پرواز میکند ( سرفرازی ، اهرمنی است ) و همه را کوچک میشمرد و خود را بزرگتر وبهتر ازهمه میداند ، و این خرد جمشیدی علت گردنکشی او ازخدای تازه ( اهورامزدای زرتشت ) میگردد ، چون حاضر به اطاعت و تابعیت ازدانش وروشنی وهمه آگاهی اهورامزدای زرتشت نیست .

ازاین پس،« شرّ بنیادی»، کبر(apar-menishn) است نه خشم .« منیدن » ، « اپـرمنیدن ، برمنشی » میگردد. اندیشیدن ( منیدن ) ، کبرونخوت وغرور( منیدن ) میگردد . اندیشیدن با خرد انسانی ، کبر( ابرمنشی، اپرمنیدن ) میزاید .  انسان که با خردش میاندیشد و دراندیشیدن ، آزاد ومستقل میشود ، ازتابعیت وعبودیت سربازمیزند ،  « کبر» یا « ابرمنشی » خوانده میشود ، و دیگر چنین خردی که اصل سرفرازی وراستی است و برضدهرگونه تابعیتی است ، مطرود وملعون میگردد و اصل همه گناهان شمرده میشود که باید ازگوهر انسان ، ریشه کن گردد . ارتا که اصل سرفرازی است ومعربش « ارس = حارث درعربی » ، همان « ابلیس » درقرآن میگر دد . نامهای دیگر ابلیس، ابوحارث وابو مـره است . و « مر» همان پیشوند « مر+ تخم » نام انسانست . انسان، تخم ارتا یعنی، فرزند « مر» هست . آزادی وسرافرازی و استقلال ، بنام ابلیس  باید ازفطرت انسان ، ریشه کن ساخته شود وبزرگترین دشمن انسان ، شمرده شود . انسان باید همیشه برضد آزادی واستقلال وسرفرازی خود بجنگد . انسان با اندیشیدن باخرد خود ، در سرفرازی ( آزاد ومستقل ) ، همگوهربا اهریمن وابلیس میگردد . سرفرازی دراندیشیدن ، کبروابرمنشی میآورد . خرد جمشید، سرچشمه همه گناهان میگردد وبرای آنکه او را تابع ومطیع اهورامزدا و الله وپدرآسمانی ویهوه … ساخت ، باید اورا به دونیمه اره کرد. خرد انسانی که فراروئیده از آتش جانست ، به پرتگاه نیستی برده میشود و اینجاست که فرانک ، یا آتش جان ، با همان گفته رستم ، دربرابر خدایان مقتدر میایستد :

تراگفتم و، بیش    گویم همی

که از راستی ، دل نشویم همی

مـیـآ زار کس را        ، که « آزاد مـرد »

سراندرنیارد ، به آزارو درد

فرانک،زنی که ضحاک راسرنگون کرد

فرانک ،وانقلابِ اودربینـش

فرانک، مادرفریدون ، برای

دگرگونه ساختن ِ« بینش ضحاکی» برمیخیزد

………………………………….

«حکمت الله» و« بینش ضحاک » ،

از« ذوق، یاچششِ عذاب دادن» میرویند

……………..

انقلاب دربینش،با انقلاب درچشش،آغازمیشود

گربرفلکم دسـت بُـدی چون یـزدان

برداشتمی ، من این فلک را زمیان

ازنــو ،……….. فلکی دگر، چنان ساختمی

کآزاده ، به کام دل رسیدی ، آسان – خیام

« به کام رسیدن وکام بردن و کامکاری » ، مسئله «چشیدن ومزیدن »است ، وازچشیدن ومزیدن  است که درفرهنگ ایران ، « بینش بنیادی » ، پیدایش می یافته است . بینش بنیادی، بینشی است که واقعیت داده میشود ، کاربند است . فرانک ، درشاهنامه ، میداند کهضحاک ، دراثرتغییرچشش هست که تغییر بینش داده است .  ضحاک درعذاب دادن وکشتن و« ارّه کردن انسانها به دونیمه هست که کام می برد ، چون دردی را که دیگری میچشد، شادی میشود که او میتواند بچشد . تا دیگری درد نبرد و شکنجه نشود ، او نمیتواند شاد بشود . بینش ضحاک ، بینشی است که از« چشش شیره گیاه » به « چشش گوشت ، در دریدن جانها ازهمدیگر » دگرگون شده است . این تغییرچشش ، علت تغییر بینش، وتغییر شیوه حکومتگری گردیده است . قدرت او برپایه این بینش قرارداردکه تا دیگری ، درد را نچشد، او نمیتواند شادی ازقدرت خود را بچشد . هنگامی که مردمان از آزاراو، درد میبرند ، او کام میبرد . درد وعذاب دیگران ، تبدیل به « شادی در بینش قدرت وحکومت » او میشود . اینست که تا مردمان ، عذاب های اورا دربُن وجودشان نچشند ، او نمیتواند ، قدرت و سلطه خود را بردیگران  بچشد وازآن کام ببرد . شادی دیگران از زندگی ، بینش اورا ازقدرت به هم میزند . اینست که درقرآن نیز واژه « ذوق » ، فقط در«اظهارغضب الله » بکار برده میشود . تا کفار، عذاب الله را نچشند ، الله ، نمیتواند  قدرت وقهاریت وسلطه خود را بچشد . درحالیکه درفرهنگ ایران ، ذوق هرگز دراین رابطه بکار برده نمیشود و همیشه با عشق و مستی ِوصال کار دارد :

عشق ، آدمیت است ، گر این ذوق درتو نیست

همشرکتی ، به خوردن وخفتن ، دواب را

اشتر به شعر عرب ، درحالت است وطرب

گر « ذوق » نیست تورا ، کژ طبع جانوری ( سعدی)

ذوقی چنان ندارد ، بی دوست ، زندگانی

دودم به سر برآمد ، زین آتش نهانی ( سعدی )

ومولوی « ذوق » را که « عشق ورزی دوجفت » است ، دروازه زندگی حقیقی میخواند .ولی وارونه چنین مفهومی از « ذوق » ، الله در قرآن ،همیشه به فکرچشانیدن حریق وعذاب وسعیربه کفاراست ، تا حکمت الهی ، دراو پیدایش یابد . « ولنذیقیهم من عذاب غلیظ » و « نُذقه من عذاب الیم » و « ذوقوا عذاب النار» و « فذوقوا لعذاب بما کنتم تکفرون » . با این چشانیدن عذاب وشکنجه دادن و به آتش سوزاندن … است که الله ، به« حکمت خود درحکومت» کردن میرسد و ازآن کام میبرد و قدرتش را درعمق وجودش میچشد . حکومت الهی، برپایه داشتن این « حکمت » است . قدرت وسلطه وغلبه ، تا دربُن جان ، چشیده نشود ، به پشیزی هم نمی ارزد . همه میخواهند به قدرت برسند ، تا مستی ازشادی آن را درجان خود بچشند . این چشش قدرت وقهاریت وغضب وسخط و ارهاب  خودش ، هنگامی امکان پذیراست که مردمان ، عذاب او را در بُن و کل وجودشان بچشند . فلسفه مجازات وکیفرو جهنم وجهاد وامر به معروف ونهی ازمنکر، همه ازاین حکمت ، گسترده شده است. حکمت او، زاده ازاین همین رابطه دوچشش ( چشش شادی او، درچشش عذاب دیگران ) باهمست . تا انسانها عذاب را درکل وجودشان نچشند ، دراو ، چشش قدرت وسلطنت وقهاریت پدیدار نمیشود .

این حکمت ( بینش ) اوست که تبدیل به « حکومت » میشود .  وفرانک ، میداند که حکومت ضحاکی ، بر بینشی گذارده شده است که  از « چشش خونخواری ودرندگی وسختدلی وتجاوز وارهاب » پیدایش یافته است . حکومت ضحاکی یا حکومت اسلامی ، باید درعذاب دادن وشکنجه کردن وترساندن ، به تجربه درستی واعتبار ِ بینش وحکمت خود برسند . مسئله تغییر قدرت وحکومت ضحاکی ، تغییر دادن چشش درهردوسو هست . مسئله تغییر قدرت ، هنگامی  حل میشود که وقتی ملت ، شادی را دربُن زندگیش میچشد ، این شادی ، تبدیل به شادی ِحکومت گردد . مذاق و ذوق ، با گوهر انسان وتحول یابی گوهر انسان وخدا کار دارد . هم تصویر انسان وهم تصویر خدا ، هردو باید عوض شوند .

ذوق ومذاق ، دراصل ، معنای « سلیقه هنری » را که امروزه دارد ، نداشته است . ذوق ومذاق ( درپهلوی ،میزاگ ) با «جفت شوی وانبازشوی وجودی یا گوهری» با هم کار داشته است . میزاگ، که معربش « مذاق » است ، وهمان واژه « مزه » ماست ، دراصل به معنای « آمیختن وجفت شدن ومهررزیدن» است . گوهرالله درچشانیدن عذاب  به مردمان  است که قدرت وسلطه وبینش خود را میچشد . این را درفرهنگ ایران « زدارکامگی » میگفتند ( از زدن ، کام بردن وجشن گرفتن، عید قربان ) . اینست که برای تغییر گوهرحاکمیت وحکومت ، باید شیوه چشش ، تغییر باید . خیام ، در رباعی که در بالا آمد ، درپی آنست که انسان آزاد ، بتواند درگیتی کام ببرد ، وشادی زندگی را درهمین گیتی ، نقد وبیواسطه بچشد وبرای این کار، درمی یابد که باید کل جهان واجتماع وقوانین موجود را ویران ساخت  ، چون این جهان واجتماع وقانون ، به « غایتی دیگر» خلق شده است که متضاد با غایت ِچشیدن شهد زندگی وآزادی درگیتی هست .

خیام ، بدان گونه که الله این جهان را آفریده است ، اعتراض میکند ، ودراندیشه آنست که خودش خدائی دیگربشود وجهانی دیگربسازد ، تا درآن ، انسان آزاده ، به آسانی ، به کام دلش برسد . او اعتماد به توانائی خود، درآفریدن چنین جهانی دارد . او میداند که جهان وتاریخ وحکومت وقانون و بینش ، باید آنگونه بشود که انسان درآزادی ، شیرینی زندگی را درهمین گیتی بچشد . چشیدن ، مسئله نقد بودنست . « کام یافتن وبه کام رسیدن » ، مسئله چشیدن هستند . مراد و مقصود و آرزوو مطلوب و آرمان وآرامش وامنیت وموفقیت و زندگی کردن به دلخواه و شادی ، چشیدنی و رسیدنی هستند . این ها ، حواله به آخرت داده نمیشوند . « رسیدن » هم چنانچه دیده خواهد شد ، همان چشیدن شیرابه و گوهرچیزها درگیتی هست . « کام »، دهان وسقف دهان و درویس ورامین نیز، « اندام زایشی انسان » هست . آرمان بهزیستی ودیرزیستی نیز که درفرهنگ ایران ، خرداد وامرداد ( هاروت وماروت ) بوده اند ، خدایان دهان ودستگاه گوارش ، یا به عبارت دیگر، اصل مزه هستند . بهزیستی ودیرزیستی ، باید چشیده ومزیده شوند . ازاین رو با این خدایان ، این آرمانهای بزرگ ایران ، طرد شدند . طرد هاروت وماروت ، طرد آرمان چشیدن مزه بهزیستی درگیتی بود .  رام نیز، که همان فرانک باشد، وخدای زمان وزندگیست ، خدای مزه  نیزهست . زندگی درگیتی ودرزمان ، مزیدنیست ، نقد است . به عبارت دیگر، درفرهنگ ایران ، زندگی در زمان درگیتی ، باید خوشمزه باشد ، چون خدا که درزندگی ، پیکرمی یابد ، خوش مزه است . رام یا فرانک ، که خدای زمان وزندگی ومزه هست ، وخدای زندگی وموسیقی ورقص وشعر وشناخت است ، اصل مزیدن وچشیدن است .« خدا » را هم درمزیدن وچشیدن ، یعنی دررابطه مستقیم زندگی کردن  میتوان شناخت ، چون میتوان اورا مانند آب وشیروباده درخون خود ، هنجید (= کشید )  . انسان ازنوشیدن خدا که شیرابه وجان درهرچیزی  درگیتی است ، ازشادی ، مست میشود .

شناختی که ازچشیدن ، پیدایش نیافته ، شناختی است که بار بردوش انسانست . شناختی که ازچشیدن پیدایش نیافته ، برضد خدا وبرضد جان وبهزیستی هست، و آزادی را ازانسان ، سلب میکند، وخدا را ازانسان ، تبعید میکند .  آزادی را باید چشید تا شاد شد . چشیدن ، پیوند مستقیم یافتن با بُن وحقیقت چیزهاست . چشیدن ، بینش بیواسطه با جهان است.انسان آزاد ، نیروئی درخود سراغ دارد که میتواند جهانی نوین بیافریند که به کلی با جهان موجودی که الله آفریده ، فرق دارد .

خیام، جهانی وقوانینی را که الله ، خلق کرده نمی پسندد و رد میکند .  او برضد غایتی است که برای زندگی  انسان  دراین جهان گذارده شده . در این جهانی که الله آفریده ، آزادی نیست . جهانی ، جهان آزاد است که انسانهای آزاد ، میتوانند آن جهان را به کام دل خود بسازند .

خیام دراین چهارپاره ، غایت آفرینش جهان نوین را « زیستن شاد وآزاد انسان » میداند ، وارخدائی روبرمیگرداند که درجهانش نمیتوان درآزادی ، شادی را درگیتی چشید و ازآن کام برد . خیام به دنبال شادی که فقط « تسکین دهنده دردها  دراین گیتی » است نمیرود . خیام ، نمیخواهد با میگساری ، دردهای این گیتی را فراموش سازد . اساسا فلسفه نوشیدن باده درایران ، برشالوده « تسکین دادن درد وغم واندوه وفراموش ساختن زورکی آنها » نهاده نشده بود . « باده نوشین » ، نام خود « رام = خدای زندگی وشادی= فرانک » بود .  خیام ، وارونه آنچه به او نسبت میدهند ، چاره نهائی کاررا ، دراین میداند که این جهان واین قوانین واین غایت را باید به کلی ویران ساخت .

به عبارت دیگر، خیام ، این خدا واین شیوه آفرینش و«غایتی را که درآفرینش دارد » ، ازبُن قبول ندارد ، وازسوی دیگر، درخود نیز، نیروئی می یابد که میتواند جهانی دیگر بیافریند که درآن ، انسان آزاد میتواند به آسانی ، شهد خوشی را که درگوهر این گیتی هست ، بچشد .

چرا آزادی وغایت ومراد و مقصود، چشیدنی است ؟ درفرهنگ ایران ، دیده میشود که  « بینشی که ازچشیدن » برمیخیزد ، بینشی است نیرومند که به خود واقعیت می بخشد .  آنچه را انسان با کل هستی اش ازشیرابه جهان ، می چشد ، تبدیل به بینشی میشود که توانا به واقعیت دادن خود هست . بینشی نیست که فرسخها ازواقعیت دوروبیگانه است . بینشی نیست که انسان درهرعمل وفکری که میکند ، ازآن میگریزد و پشت به آن میکند ، و همیشه نیزگرفتارتقصیروگناه وریا هست . بینش چششی ، بلافاصله دراندیشه وگفتار وکردار، سرازیرمیشود و تحول به اندیشه وگفتاروعمل می یابد .

ازاین رو « خرد » درفرهنگ ایران ، « کاربند وکارگزار » هست که  با پدیده های جهان ، جفت وانبازمیشود و آنهارا میچشد . بینش ِ «خرد ِ کاربند » ، خردی که آنچه میاندیشد ، واقعیت نیز میدهد ، ازچشیدن مستقیم و بی واسطه انسان پیدایش می یابد . بینشی ، کارگزار یا کاربند ( موءثر) است که ازچشش گوهرچیزها درگیتی ، زاده میشود . خرد کاربند ، خردی که آنچه میاندیشد ، واقعیت میدهد ، « بینش چششی » است . بینشی که ازچشش برخاسته است ، بینشی است که میآفریند و به خود واقعیت می بخشد .  با شناخت این پیوند « بینش با چشش » درفرهنگ ایران هست که میتوان دریافت چرا خدایان ایران ( کرمائیل درشاهنامه که سیمرغ، خدای آسمانست ، و ارمائیل = ارمئتی که خدای زمینست ) هردو ، آشپز وخوالیگرند . خوالیگر، همان واژه « خوال = خوار= خور=xvar » است . بنا برناظم الاطباء معنای خوالیدن ، چشیدن است . معنای دیگرآن ، خوردن است . ولی دراصل « خور= خوار» معنای« نوشیدن » داشته است . ارتا وآرمئتی ( آسمان وزمین ) که با هم درهروجودی ، یک تخم هستند ، خوالیگرند ، اصل چشش هستند . حقیقت خود را میچشانند . خودشان درهرجانی ، چشیده ومزیده میشوند .

انسان درنوشیدنست که  میمزد ومیچشد . انسان درشناکردن ودرشستشوی خود ، آب را میچشد . انسان درنوشیدن ازجام جم ، معرفت را میچشد . درتورات ، انسان میوه درخت معرفت را« میخورد» وبه بینش میرسد . درفرهنگ ایران، خوردن که با « جویدن دندان» کار داشته باشد ، تداعی « درندگی » میکرده است، که پیکریابی « اصل خشم یا قهروتهدید » است . ازاین رو همان واژه « نوشیدن » را برای « عمل خوردن » بکار میبرند . ایرانی درخوردن هم ، می نوشد . واژه « خوردن » ، به معنای « نوشیدن» است . انسان مانند درندگان نمیخورد ، بلکه می نوشد . انسانیت ، با نوشیدن ، وبا بینشی که پیآیند نوشیدن شیر ازپستان مادراست ، پیدایش می یابد . گیاهان روی زمین ، پستانهای « گـُش ئوروان یا گاو طاوس رنگ » هستند و ازنوشیدن شیر این گاوزمینست که بینش مهری درانسان پیدایش می یابد .   انسان درزندگی درگیتی ، شیرابه جهان هستی را می نوشد ومیچشد تا با جهان جفت وانبازشود ، تا با جهان مهربورزد . درفرهنگ ایران ، انسان ، ازرود خانه شیرابه هستی میگذرد و آبیاری میشود ( شنا میکند ، شسته میشود ) و بینش وروشنی وشادی ، ازاو میروید . بینش حقیقت وخدا ، با نوشیدن وچشیدن ومزیدن کاردارد . انسان ، باید خدا یا حقیقت یا بُن گیتی را باید بچشد وبمزد ، تا خدا وحقیقت واصل را بشناسد .فرهنگ ایران دراثر این مفهوم « چشیدن » ، برضد مفهوم « و

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities