آرزوهای بر باد رفته/علی کریمی
آگوست 112010
ای کاش نگرانی های کوچه
با من به خانه نمی آمد
تا من از امن ترین جای خاطرم
با توگفتکو کنم
بسان ایر
که در بهار
بسان برگ
که در با نسیم
بسان بوسه ای
که از لبان تو
و یا زبان من
که در دهان تو.
ای کاش آب بودم آب
تا تن
به طراوت دستهای تو
تازه کنم
آه ای کاش
می شد
آسان و ساده
در کوچه گفت
دوستت می دارم.
و آنکه زندگی را می سراید
پروای جان نداشت
ای کاش
ای کاش
می شد
پرواز کرد و پر کشید و رفت
آنجا که دل شکسته و
ذهن آشفته و
هستی
حضور دایم داروغه نیست
آنجا که
هیچ کس
در آروزی درد مشترک بودن نیست
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.