رباب محب- robob moheb

 ادبیات جهان  دیدگاه‌ها برای رباب محب- robob moheb بسته هستند
جولای 242006
 

سبز فیروزه ای رباب محب مرد گريه نمي کند. گريه نکرد. رؤيا را موميایي کرده نشاند توی قفسه ی ِشيشه ای که قبل از مرگ رؤيا برای طوطي مرده اش ساخته بود. وقتي طوطي مُرد ، يک ماه غمباد گرفت تا قفس آماده شد. روز دوشنبه رباب محب- robob moheb was last modified: جولای 24th, […]

جولای 052006
 

از آن دسته آدمها بودم که هرگز تنها نبودم ، حتی در تنهایی…..چگونه تنها باشم وقتی هنوز دم دست ترین کسیرا که می شناسم، نمی شناسم. زندگی برایم فرصتی نگذاشته است که با او خلوت کنم و بشناسمش. از اینرو با “خودم” قرار ملاقات گذاشتم.می خواستم “خودم” را ببینم.با اوحرف بزنم.به چشمهایش نگاه کنم. دستش […]

مه 182006
 
دووی آلبالوئی- آذر کیانیA.Kiani

دووی آلبالوئی آذر کیانی یک ماشین دووی آلبالوئی که تازه از کارواش بیرون آمده است و سمت راست خیابانی را گرفته و آرام آرام می رود،حتما دارد فکر می کند و چون فکر می کند و توجهی هم به کسی ندارد، بنابراین توجه کسی را هم به خودش جلب نمی کند. مثل همین دووی آلبالوئی […]

مه 072006
 
عزت السادات گوشه گير - E- Ghoushegir

ساعت عزت السادات گوشه گير ــ شيكاگو از شهر فرشته ها كه آمدم، (چرا ميگويم فرشته ها؟ آيا معنايش به همان گنگ بودن موجوديتش نيست؟) نگاهم فقط در جستجوي ساعتهاي ديواري بود. ابتدا تصور كردم كه ساعت ده صبح است و من با اندكي تاخير سركارم حاضر شده ام، اما ساعت ديواري، ساعت دو و […]

آوریل 152006
 

چهار ماهی می شود که از خانه بیرون نرفته ام. شاید هم دیگر هیچ وقت بیرون نروم. بیرون رفتن ابزار و وسیله می خواهد، که اولینش: دل و دماغ است، دل خوش است، و خب، پای ایستادن، پای رفتن، پای گام زدن. ا لبته چهار ماه زمان زیادی نیست. ولی فکر اینکه شاید همیشگی باشد…. […]

آوریل 062006
 
شاهد- - M. Badihian

شاهد مهناز بدیهیان همیشه منتظر بودم کسی مرا به شهادت بگیرد. سالهاست منتظرم…دیده بودم، تمام صحنه را دیده بودم ، تمام صحنه را شاهد- – M. Badihian was last modified: آوریل 6th, 2006 by mahnaz badihian

مارس 302006
 

حالا همین جا با ما و برای همیشه تابوت پابلو نرودا مهناز بدیهییان این نوشته از روی یک نوار که توسط کارلوس اورنیز از مراسم عزاداری پابلو نرودا ضبط شده تهیه گردیده. متن را ریکاردو گری بی نوشته است. مراسم عزاداری از خانه ی شاعر آغاز می شود.جایی که جسدش در حضور همسر و خواهرانش […]

فوریه 182006
 
چندسطر بعدی - داستان از ترانه جوانبخت Javanbakht

چندسطر بعدی ترانه جوانبخت به خودم می گویم باید یاد او را در دلتان زنده نگه دارم. حتما از خودتان می پرسید از چه کسی حرف می زنم. جواب را در چند سطر بعدی پیدا کنید. انتهای این متن مرا به کجا می برد؟ آیا او می داند؟ آیا سطرها جواب را در خود دارند؟ […]

فوریه 142006
 
داستان تازه از سوسن جعفریS. Jafari

راننده با يک عينک دودی قديمی ايستاده بود کنار ماشينش و داد می زد: « يه نفر …» دخترک قد بلندی نداشت اما آنقدر لاغر بود که قدش را بلندتر از آنی که بود نشان بدهد. روی صندلی عقب ماشين نشست و راننده خزيد تو، زن مسن چادری نشسته بود صندلی جلو بغل دست راننده، […]

فوریه 062006
 
حلزون بدن لاک - داستان رباب محب R. Moheb

توی جای ِ پای ِ خودم روی ِ برف قدم بر می داشتم . هر چی بالاتر می رفتم برف سنگین و سنگین تر می شد . راهی را که هر بهار توی ِ ده دقیقه می رفتم حالا آخر نداشت . باریکه راهی از دل جنگل می گذشت و به دریاچه ی ِ ملار […]

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي