MahMag Farsi

دو شعر از لورنس فرلینگتی/ ترجمه از مهناز بدیهیان/ روشنفکرترین شاعر جهان

Ferlingetti
ترجمه: مهناز بدیهیان
Night closed my windows and
The sky became a crystal house
The crystal windows glowed
The moon
shown through them
through the whole house of crystal
A single star beamed down
its crystal cable
and drew a plough through the earth
unearthing bodies clasped together
couples embracing
around the earth
They clung together everywhere
emitting small cries
that did not reach the stars
The crystal earth turned
and the bodies with it
And the sky did not turn
nor the stars with it
The stars remained fixed
each with its crystal cable
beamed to earth
each attached to the immense plough
furrowing our lives

Lawrence Ferlinghetti


شب پنجره‌های مرا بست و
آسمان تبدیل به خانه‌ای بلورین شد
پنجره‌های بلورین می‌درخشیدند
و ماه
از میان آن‌ها می‌تابید
از میان تمام خانه بلورین
ستاره‌ای تنها پرتو می‌افکند
کابل بلورینش را
و شخم می‌زد زمین را
پیکرهای به هم پیوسته را آشکار می‌کرد
زوج‌هایی که در آغوش هم بودند
سراسر زمین را
آن‌ها در همه جا به هم چسبیده بودند
صداهای کوچکی بیرون می‌دادند
که به ستاره‌ها نمی‌رسید
زمین بلورین می‌چرخید
و پیکرها با آن
و آسمان نمی‌چرخید
و نه ستاره‌ها با آن
ستاره‌ها ثابت می‌ماندند
هر کدام با کابل بلورین خود
به زمین پرتو می‌افکندند
هر کدام به شخم عظیم متصل بودند
که زندگی‌های ما را شخم می‌زد

لورنس فرلینگتی

…………………………


It was a face which darkness could kill
in an instant
a face as easily hurt
by laughter or light

‘We think differently at night’
she told me once
lying back languidly

And she would quote Cocteau

‘I feel there is an angel in me’ she’d say
‘Whom I am constantly shocking’

Then she would smile and look away
light a cigarette for me
sigh and rise

and stretch
her sweet anatomy

let fall a stocking

Lawrence Ferlinghetti Monday, January 13, 2003



این چهره‌ای بود که تاریکی می‌توانست
در یک لحظه بکشد
چهره‌ای که به آسانی
با خنده یا نور آسیب می‌بیند

‘ما شب‌ها متفاوت فکر می‌کنیم’
یک‌بار به من گفت
که آرام به پشت دراز کشیده بود

و او اغلب از کوکتو نقل قول می‌کرد

‘احساس می‌کنم فرشته‌ای در من هست’ می‌گفت
‘که همیشه او را شوکه می‌کنم’

سپس لبخند می‌زد و نگاهش را می‌دزدید
برایم سیگاری روشن می‌کرد
آهی می‌کشید و بلند می‌شد

و بدن شیرینش را
کش و قوس می‌داد

بگذار جورابهای ساق بلندش بیفتد.

لورنس فرلینگتی
دوشنبه، 13 ژانویه 2003


شاعر، نمایشنامه‌نویس، ناشر و فعال لارنس فرلینگتی در 24 مارس 1919 در یانکرز، نیویورک به دنیا آمد. پدرش که مهاجری ایتالیایی بود، نام خانوادگی را به محض ورود به آمریکا کوتاه کردبه فرلینگ اما وقتی فرلینگتی به عنوان یک بزرگسال به نام اصلی یعنی فرلینگتی پی برد ، آن را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. او جوانی پرتلاطمی داشت که بخشی از آن در فرانسه، یتیم‌خانه‌ای در چاپاکوا، نیویورک و در عمارت خانواده ثروتمند بیسلند در برانکسویل، نیویورک گذشت. او در مدرسه روزانه ریوردیل، کوه هرمون، یک آکادمی مقدماتی در ماساچوست و دانشگاه کارولینای شمالی تحصیل کرد، جایی که در رشته روزنامه‌نگاری تخصص داشت. پس از فارغ‌التحصیلی، به نیروی دریایی ایالات متحده پیوست. پس از ترخیص، فرلینگتی از مزایای لایحه جی‌آی برای ادامه تحصیل استفاده کرد. او مدرک کارشناسی ارشد خود را در سال 1948 از دانشگاه کلمبیا گرفت و دکترای خود را در سال 1951 در دانشگاه پاریس به پایان رساند. سپس به سانفرانسیسکو، کالیفرنیا نقل مکان کرد، جایی که نقش کلیدی در تحریک رنسانس ادبی سانفرانسیسکو در دهه 1950 ایفا کرد و برای تأسیس جنبش بیت نقشی مهم داشت. در سال 1998، او به عنوان اولین شاعر لوریت (ملک الشعرا) سانفرانسیسکو نامگذاری شد..

مشهورترین مجموعه فرلینگتی، “جزیره کوونی ذهن” (1958)، بیش از یک میلیون نسخه در آمریکا و خارج از کشور فروخته است. او نویسنده بیش از 30 مجموعه شعر دیگر بود، از جمله “زمان آگاهی مفید” (2012)، “شعر به عنوان هنر شورشی” (2005)، “اشعار سانفرانسیسکو” (2001)، “چگونه نور خورشید را نقاشی کنیم: اشعار غنایی و دیگران، 1997-2000″، “صخره‌ای دور از قلب” (1997)، “اینها رودهای من هستند: اشعار جدید و منتخب، 1955-1993″، و “زندگی بی‌پایان: اشعار منتخب” (1981). جوایز و افتخارات فراوان فرلینگتی شامل جایزه دستاورد مادام‌العمر ایوان ساندروف از حلقه منتقدان کتاب ملی، مدال یادبود رابرت فراست، و جایزه لیتریاریان بنیاد کتاب ملی بود، در میان دیگران. او در سال 2003 به عضویت آکادمی هنرها و ادبیات آمریکا انتخاب شد و در سال 2007، به عنوان فرد ارشد هنر و ادبیات فرانسه منصوب شد.

در طول دوران حرفه‌ای خود، فرلینگتی به طور مداوم وضعیت موجود را به چالش کشید و ادعا کرد که هنر باید برای همه مردم قابل دسترس باشد، نه فقط تعداد کمی از روشنفکران بسیار تحصیل‌کرده. شعرهای او خوانندگان را درگیر می‌کند، جنبش‌های سیاسی محبوب را به چالش می‌کشد و تأثیرات زبان عامیانه آمریکایی و جاز مدرن را منعکس می‌کند. در “لارنس فرلینگتی: شاعری در گسترا “، لری اسمیت خاطرنشان کرد که نویسنده ” لورنس شعرهای واقعاً به‌یادماندنی می‌نویسد، شعرهایی که درذهن آگاه خواننده جا می‌گیرند و آگاهی و تغییر ایجاد می‌کنند. و نوشتارش هم آهنگ است، با موسیقی غمگین و طنزآمیز خیابان‌ها.” اسمیت مشاهده کرد که از اولین شعرهایش به بعد، فرلینگتی به عنوان “مرد معاصر خیابان‌ها که حقایق تجربه مشترک را بیان می‌کند، اغلب به ضرب‌آهنگ منعکس کننده موسیقیدان جاز” می‌نویسد. چنین احساساتی در میان جوانان نیمه قرن بیستم که بر سر مسابقه تسلیحاتی و سیاست‌های جنگ سرد دچار اضطراب بودند، مخاطبان قدردانی پیدا کرد. یکی از همکاران نشر نیو پیج، جان گیل ادعا کرد که خواندن اثری از فرلینگتی “باعث می‌شود احساس خوبی نسبت به شعر و نسبت به جهان داشته باشید – مهم نیست چقدر جهان آشفته باشد.”

در سال 1953، دو سال پس از ورود به سانفرانسیسکو، فرلینگتی با پیتر. د. مارتین همکاری کرد تا مجله‌ای به نام : سیتی لایتس. چراغ‌های شهر” منتشر کند. برای یارانه دادن به انتشار، مارتین و فرلینگتی فروشگاه کتاب چراغ‌های جیبی شهر را در محله‌ای در حاشیه چایناتان باز کردند. این مکان به مکانی محبوب برای گردهمایی نویسندگان، شاعران و نقاشان پیشرو سانفرانسیسکو تبدیل شد. شاخه نشر فروشگاه کتاب، سری شعرهای جیبی سیتی لایتس، مجالی برای نویسندگان بیت مانند آلن گینزبرگ، کنت پچن و گریگوری کورسو فراهم کرد. کتاب کوچک فرلینگتی “تصاویر از جهان از دست رفته” (1955) اولین انتشار در این سری بود. تا سال 1955، فرلینگتی در میان دوستانش شاعران چون کنت رکس روت، آلن گینزبرگ، و فیلیپ وایلن و همچنین رمان‌نویس جک کرواک را داشت. فرلینگتی در تماشاگران در خوانش شعر تاریخی “شش شاعر در شش گالری” در سال 1955 بود، جایی که گینزبرگ شعر خود “زوزه” را برای اولین بار خواند. فرلینگتی بلافاصله آن را به عنوان یک اثر کلاسیک شناخت و در سال 1956، اولین نسخه از “زوزه و اشعار دیگر” را در سری شعرهای جیبی منتشر کرد. این مجموعه به سرعت به فروش رفت و محموله دوم کتاب – که توسط گمرک آمریکا توقیف شده بود و سپس آزاد شد – محاکمه بدنام “زوزه” را به همراه داشت. پلیس سانفرانسیسکو فرلینگتی را به اتهام چاپ و فروش مطالب ناپسند و مستهجن دستگیر کرد. فرلینگتی از اتحادیه آزادی‌های مدنی آمریکا برای دفاع خود استفاده کرد و ازپرونده خود به عنوان آزمایشی برای آزادی بیان استقبال کرد. او در 3 اکتبر 1957 این پرونده را برد. تبلیغاتی که این پرونده ایجاد کرد، رنسانس سانفرانسیسکو و جنبش بیت را انرژی بخشید.

فرلینگتی هدف داشت تا شعر را از برج عاج دانشگاه‌ها رها کند و آن را به عنوان تجربه‌ای مشترک با مردم عادی ارائه دهد. در مصاحبه‌ای با خبرنگار سانفرانسیسکو کرونیکل، هایدی بنسون، فرلینگتی توضیح می‌دهد که چرا ترجیح می‌دهد از اصطلاح “شعر باز” به جای “بیت” در توصیف کارهای خود استفاده کند: “شعر باز اشاره دارد به آنچه پابلو نرودا در سال 1950 در کوبا در آغاز انقلاب فیدلیستی به من گفت: نرودا گفت، ‘من عاشق شعر باز تو هستم.’ او یا به محتوای گسترده شعر من اشاره داشت، یا به روشی دیگر، به شعر بیت.”

در سال 1958، نیو دایرکشنز مجموعه “جزیره کوونی ذهن” فرلینگتی را منتشر کرد. در “لارنس فرلینگتی”، اسمیت پیشنهاد داد که در این مجموعه، فرلینگتی “موضع خود را گسترش داد و به توسعه موضوعات اصلی هرج و مرج، فساد جمعی، مشارکت و باور به فراواقعیت و شگفتی زندگی پرداخت. … این یک هنر انقلابی نارضایتی و کاربرد معاصر بود که مشترکاً یک شعر غنایی را به قلمروهای جدید بیان اجتماعی و خود بیان می‌کشید. این مجموعه می‌درخشد، می‌خواند، صاف می‌شود و از این صاف بودن خشم یا عشق ایجاد می‌کند، همان‌طور که به دنبال انگیزه اصلی خود در رسیدن به واقعیت و ساختن از آنچه می‌توانیم است.”

دو مجموعه دیگر از اشعار فرلینگتی بینش‌هایی از توسعه سبک و رویکرد موضوعی نویسنده فراهم می‌کنند: “زندگی بی‌پایان: اشعار منتخب” (1981) و “اینها رودهای من هستند: اشعار جدید و منتخب، 1955-1993.” اشعار در “زندگی بی‌پایان” تحت تأثیر ای. ای. کامینگز، کنت رکس روت و کنت پچن هستند و به موضوعات معاصر مانند جنبش‌های ضد جنگ و ضد هسته‌ای می‌پردازند. جوئل اوپنهایمر او را در نقد کتاب نیویورک تایمز تحسین کرد و معتقد بود که او “یاد گرفت چگونه شعر بنویسد، به روش‌هایی که آن‌هایی که شعر را قلمرو عده‌ای اندک و تحصیل‌کرده می‌دانستند هرگز تصورش را نمی‌کردند.” فرلینگتی بر مسائل سیاسی و جنسی معاصر در “اینها رودهای من هستند” (1993) تمرکز می‌کند. همان‌طور که روچل راتنر در “مجله کتابخانه” اشاره کرد، این اشعار در تکنیک تجربی هستند و اغلب فاقد دستگاه‌های شاعرانه معمول مانند شکستن بند هستند و به صورت‌های غیرمعمولی روی صفحه ظاهر می‌شوند، “با خطوط کوتاه در حاشیه چپ یا حرکت در صفحه همان‌طور که دست چشم را دنبال می‌کند.” اشلی براون که فرلینگتی را “برترین وقایع‌نگار زمان ما” در “ادبیات جهان امروز” نامید، اظهار داشت، “فرلینگتی در یک زبان بسیار قابل دسترس می‌نویسد؛ او به اندازه شاعران مدرن که تاثیر می‌گیرند از فرهنگ پاپ و ورزش استفاده می‌کند.”

فرلینگتی همچنین داستان‌های تحسین‌شده‌ای منتشر کرده است. آخرین رمان او “پسر کوچک” (2019) بود که ران چارلز آن را “انفجاری آتشفشانی از خاطرات شخصی، هجوم‌های سیاسی، نظرات اجتماعی، اعتراض‌های زیست‌محیطی و تحلیل‌های فرهنگی” در “واشنگتن پست” توصیف کرد. رمان تحسین‌شده او “عشق در روزهای خشم” (1988) در پاریس در سال 1968، در دوران انقلاب دانشجویی رخ می‌دهد؛ این رمان داستان عاشقانه‌ای بین یک نقاش آمریکایی مقیم و یک بانکدار و آنارشیست پرتغالی را به تصویر می‌کشد. الکس راکسین در بررسی کتاب “لس‌آنجلس تایمز” در مورد “عشق در روزهای خشم”، این اثر را به عنوان “رمانی اصیل و قوی” تحسین کرد که در آن حساسیت فرلینگتی به عنوان یک نقاش “بیش از هر جای دیگر آشکار است.” پاتریک برسون در نقدی برای “بررسی کتاب‌های سانفرانسیسکو”، توضیح داد که این کتاب “خواننده را در چندین سطح سبک‌شناسی به چالش می‌کشد زیرا تلاش می‌کند شورش آنارشیستی سال 68 را بازتاب دهد که به طور موقت روشنفکران، هنرمندان و پرولترها را در یک هدف مشترک متحد کرد.”

نمایشنامه‌های کوتاه و سورئالیستی فرلینگتی اغلب در تئاترهای سانفرانسیسکو اجرا شده‌اند و او در بسیاری از گالری‌ها نقاشی‌ها و نقاشی‌های خود را به نمایش گذاشته است.

او در اوایل سال 2021 در سن 101 سالگی درگذشت. او در سانفرانسیسکو زندگی می‌کرد، جایی که خیابانی به نام او نامگذاری شده است




دو شعر از لورنس فرلینگتی/ ترجمه از مهناز بدیهیان/ روشنفکرترین شاعر جهان was last modified: جولای 18th, 2024 by mahmag
خروج از نسخه موبایل