کلاغ که پر گرفت،
گونههای مترسک
از تنهایی خیس شد!۱۴۰۰
(۲)
آویختهام به رختآویز،
دلتنگیهایم را!
وقتی که “تو” هستی
به در میآورم
این پیرهن گشاد را…
(۳)
دهانم،
مسلح با رگباری بوسهست…
تا نبوسمت
اسحله را زمین نخواهم گذاشت!
(۴)
تو که نیستی
مغزم زنی نازا!
شعرهای ناقص
در بطناش دارد.
(۵)
شاعری یک لاقبایم وُ،
شعرهایم،
کفاف دوست داشتنت را،
نمیدهد!
(۶)
هر روز
به مادرم میاندیشم،،،
هنوز هم نمیداند
اندک جهازش را
کجای جهان بچیند؟!
(۷)
سیگارش خیس،
–بر لب
چترش زیر بغل
یکریز میبارد
باران، نه!
شعر از گلوی بغض گرفتهاش…
(۸)
به گمانم اندوه،
پرندهایست تنها،
در غم جفتاش،
[غمگین[
که حدِ فاصلِ دو کوچ،
بالهایش را سست میکند.
(۹)
عقربههای ساعتم–
زیر خروارها جرم و زنگ،
خواب رفتهاند..
***
در خانهای که چشمهای تو طلوع نمیکند
گذر زمان معنایی ندارد؟!
(۱۰)
پروانه نیستم
اما سالهاست
دورِ تو میچرخم؛
وجودت
شمعی است روشن.
(۱۱)
و عشق بُغضِ است
فرزند دوری و دلتنگی
که هر نیمه شب
گلو گرفته و جان مرا…
(۱۲)
چه توفیری دارد
برای زندانی
رنگ لباسش سفید باشد
یا سرخ
همین کافیاست؛ که بدانی:
روزگارش سیاهاست.
(۱۳)
در دهانم،
واژههای تلنبار شده بسیاراند!
اما تنها تویی،
كه با هر شعر-
از دهانم بیرون میآیی.
(۱۴)
چشم در چشمِ
پنجرههای شهر شدهام؛
اما تو
پشت هیچ پنجرهای نیستی!
(۱۵)
کاش،
مترسکی بودم
پای جالیز خیالت
تا غروبگاهان نوک بزنتد
کلاغهای سمج،
تنهاییام را!
(۱۶)
کلبهای دارم
خیس از خاطراتت!
سالهاست
که از سقفش
یادِ تو میچکد!
(۱۷)
پیراهن یوسف وُ
انتظار یعقوب،
غافل که زلیخا
ز تن، پیراهن دریدهست.
(۱۸)
گیرم که آفتاب بر آید وُ،
از لقاح با افقِ باکره
سایه روشن سحر،
صبحی بزاید زیبا!
…
مرا چه سود که؛
بی تو؛
همهی روزهایم تاریک است!
(۱۹)
اینجا،،،
لبریزِ شبست!
خورشیدی بیاور…
(۲۰)
گریه
سوغات دلتنگی شبانهست…
نیمه شبها
خطخطی میکند،
سلولهای تنام را
(۲۱)
دیرگاهان دریائی بودم،
–آبی و بیکران–
مادر که مُرد، برکه شدم!
با سفرِ پدر؛
–خشکیدم!
(۲۲)
من
همان شاخهی خشکام
شکسته ز تن درخت،،،
دِگرم نیست
در اندیشه
جوانه زدنی…
(۲۳)
تقویم
ماه هاست
نیامدنات را
به رخام میکشد.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
چند شعر کوتاه از زانا کوردستانی
چند شعر کوتاه از زانا کوردستانی was last modified: آوریل 18th, 2022 by