نگاهی به “دانش پزشكی در اوستا” بهروز عسكرزاده
اگر حتی همين اوستای بجا مانده باريك بينانه نگريسته و ژرف كاوی شود، از لابلای نوشته های آن می توان پی برد كه در ايران باستان افزون بر آنچه در مقالۀ ياد شده آمده، رشته های پزشكی ديگری نيز شناخته شده بوده است كه شايد باور آن برای مردم امروز بسيار سخت باشد و مايه ی شگفتیِ ژرف … اين، جدا از هر گونه ملی گرایی كور، مايه ی شادمانی و غرور ملی است كه در ايران باستان می دانستند و می توانستند تخمه ها را از تن مردم و جانوران ديگر جدا كرده و آنها را با يكديگر جفت نموده و نگاهداری [در دستگاهی؟] كنند، اين گونه نيست؟ (از پيشگفتار)
پيش گفتار:
“دانش پزشكی در اوستا” نوشته ای است كه در ماهنامه ی گرامی چيستا شماره ی دهم از سال بيست و هفتم چاپ شده است. در همانجا نويسنده ی آن احمد نوری و برگرداننده ی آن (؟) رضا دستجردی اعلام شده است. بی گمان نویسنده هر آنچه در توان داشته، به كار بسته است تا آگاهیهایی را از لابلای نوشتههای باستانی و امروزی بيرون كشيده و به خوانندگان پيشكش كند و اين درخور آفرين و درود و سپاس است ولی بر اساس آنچه در پی خواهد آمد، كوشش نویسنده نه تنها بس نبوده است بلكه افزون بر آن برخی كاستی ها و بی دقتی ها و نارسایی ها کوشش نویسنده را کمرنگ و آن نوشته را غيرقابل اعتماد و ارجاع كرده است.
پيش از آنكه به بررسی نوشته ی ياد شده بپردازم، با باور و ايمانی قلبی يادآور می شوم كه آنچه درپی می آيد نه تنها در راستای آن نيست كه دانش ـ و دانش پزشكی ـ در اوستا ناچيز و اندك يا فرومايه شمرده شود، بلكه در اين راستاست كه:
1) آنچه از دانش پزشكی در بخش های گوناگون اوستا شناخته شده و روشن است، در نوشته ی “دانش پزشكی در اوستا” به درستی و رسایی نمايانده نشده است.
2) آنچه در نوشته ی “دانش پزشكی در اوستا ” (← چيستا 27: 10، رويه های 5-9) آمده است تنها بخشی از آگاهی های پزشكی است كه در بخش های گوناگون اوستا از آنها سخن رفته يا اشاره ای به آنها شده است چه اگر حتی همين اوستای بجا مانده باريك بينانه نگريسته و ژرف كاوی شود، از لابلای نوشته های آن می توان پی برد كه در ايران باستان افزون بر آنچه در مقالۀ ياد شده آمده، رشته های پزشكی ديگری نيز شناخته شده بوده است كه شايد باور آن برای مردم امروز بسيار سخت باشد و مايه ی شگفتیِ ژرف؛ برای نمونه:
الف) در اردی بهشت يشت بند 6 ، پس از برشمردن پزشكان با تخصص های گوناگون، از كسی (پزشكی) نام می برد كه “امعا و احشای مرد پاك (اشو) را درمان می كند” و چنين كسی را “درمان بخشِ درمان بخشندگان” می داند؛ استاد پورداود چنين كس را پزشكِ “امراض داخلی” (← يشت ها ج 1: 143 زيرنويس 2) دانسته است. اين مفهوم (بند 6 اردی بهشت يشت) در ونديداد فرگرد هفتم بند چهل و چهارم نيز آمده است و اگرچه در آنجا به گونه ای ديگر برگردانده شده (“منظور آن است كه درمانگری كه با كلام مقدس ايزدی درمان می كند، اندرون مرد پاك و پارسا را از درد و بيماری شفا می دهد.” ← ون 2: 749 و 823)، این در اساسِ واژه ای كه “امعا و احشاء”خوانده شده، تغييری ايجاد نمی كند: اوروثوان uruөwẳn ( اندرونی ها را، امعا و احشاء را) از: اوروثورِ uruөwré ، يا : اوروثونْ uruөwan به معنی زهدان، تخمدان، روده، اندرون، مغز يا درون چيزی ، … و اين نشان دهنده ی آن است كه در ايران باستان بيماری های اندرونی (داخلی) نيز شناخته شده بوده و درمان می شدند.
ب) در ونديداد فرگرد 7: 58 از يك بيماری با نام “پئوروشو- استی – وَرِسُو ” [pôuruŝu- asti – varəsô] یا پُواوروشو استی ورسُو ياد شده است كه برخی آن را “پيرموی، پيرسر، پيری زودرس” (← ون 2 : 842، زير يادداشت 359) دانسته اند ولی همان گونه كه استاد هاشم رضی در همانجا آن را مركب دانسته اند از: پئورو = پُر + استی = است، هست + ورسو = (از وَرسَ varəsa) مو، می توان معنی تحت اللفظی آن را “پُرمویی” هم دانست. هرچند به گمان من پرمویی، يا (رويش) انبوهِ مو ـ درستتر است (به ويژه در چهره ی بانوان)، به هر روی حتی اگر پيرمویی يا پيری زودرس از آن اراده شده باشد [آن گونه كه در گزارش پهلوی ونديداد آمده: “پير. هست. مو.” (← همانجا)]، به عنوان يك بيماری شناخته شده در ايران باستان و به احتمال شناخته شده بودن راه درمان آن در آن زمان، شگفت انگيز و افتخارآميز است.
ج) در ونديداد، فرگرد 5 پس از بند 45 در باره ی خوراك و پوشاك و درمان و دستورهای تطهير و قرنطينۀ زن مرده زا (زنی كه فرزندش را مرده بزايد) آمده است؛ به ويژه در بند 51 ، آنجا كه از چكانيدن چند يا چندين قطره از دارویی آميخته و ويژه در زهدان زن مرده زا سخن می رود، و يا در بند 52 كه از خوراك نيروزا و پرهيزانه ی آن زن سخن می رود، می توان به گونه ای چنين برداشت كرد كه رشته ای از پزشكی كه امروزه آن را “زنان و زايمان” می ناميم ـ جدای از اندازه ی پيشرفت و گسترش آن ـ در ايران باستان نيز شناخته شده بود.
د) از برخی نوشته های اوستا، ازجمله ونديداد، فرگرد دوم چنين برمی آيد كه دانش ژنتيك نيز در ايران باستان شناخته شده بوده است: اهورمزد با ايزدان در ايرانويچ انجمن می كنند تا جمشيد را كه با “بهترين مردان” در آنجا گرد آمده بود، برای مقابله با توفان و برف راهنمایی كنند. اهورمزد به جمشيد دستور ساختن ” وَرْ”ی را ـ با برشمردن ويژگی های آن ـ می دهد. از نكته هایی كه به ژرف نگری و باريك بينی و پژوهش بيشتر نياز دارد اين است كه اهورمزد به جم دستور می دهد كه: بند 27) “به آنجا [= به ور var] از همه ی نران و مادگان تخم را ببر، كه هستند به اين زمين بزرگترين و بهترين و زيباترين. به آنجا از همه ی انواع جانوران سودمند تخم ببر كه هستند به اين زمين بزرگترين و بهترين و زيباترين. 28) به آنجا از همه ی گياهان تخم ببر كه هستند به اين زمين بلندترين و خوشبوترين. به آنجا از همه ی خوراكها تخم ببر كه هستند به اين زمين خوردنی ترين و خوشبوترين. آنها را بكـُن جفت [از نر و ماده] زوال ناپذير؛ همه را تا هستند آن نران در خانه های وَرْ.”
اين، جدا از هرگونه ملی گرایی كور، مايه ی شادمانی و غرور ملی است كه در ايران باستان می دانستند و می توانستند تخمه ها را از تن مردم و جانوران ديگر جدا كرده و آنها را با يكديگر جفت نموده و نگاهداری [در دستگاهی؟!] كنند!
يا هنگامی كه اهورمزد از جمشيد می خواهد كه:
“مبر به آنجا [= به وَرْ ] پيش كوژ، نه پشت كوژ، نه عقيم، نه ديوانه، نه تهی دست، نه فريفتار، نه پست [اندام]، نه خميده [اندام]، نه كج دندان، نه پيسی كه جداتن [باشد از ديگران] ونه هر ديگر نشان ها كه هستند از اَنـْگرَ مَئين
يو (= اهريمن) [كه چون] داغ بر مردم برنهاده.” (ونديداد 2: 29 ، ← ون 1: 255) ،
اين درخواست (يا دستور) می تواند به اين معنی باشد كه: پس ايرانيان باستان می دانستند كه تخمه های نرينگان و مادگان ـ چه از آنِ مردم و چه از آنِ جانوران ديگر ـ ويژگی های بد آنان را نيز به نسل های پس از آنان انتقال می دهد! و اينها به تنهایی ثابت می كند كه دانش ژنتيك پيش از هرجای ديگر در ايران شناخته شده بود! …
پس اين بررسی در راستای ارج نهادن بر نياكان ما و دانش آنان است و نیز برای بهتر نماياندن دانسته ها و باورهای آنان، نه چيزی ديگر.
***
اكنون بررسی نوشته ی “دانش پزشكی در اوستا” را آغاز می كنم كه در رويه های 5-9ماهنامه ی چيستا، شماره ی 10 از سال 27 به قلم احمد نوری چاپ شده است. چون آن نوشته با نام “جمشيد” آغاز شده است، از همو آغاز می كنم:
╬ در باره ی جم (= جمشيد):
در نخستين سطرِ نوشته، جمشيد را “چهارمين شهريار پيشدادی” خوانده و در پايينتر (همان رويه، سطر 5) عبارت “جمشيد پدر پيشداديان” ، و در سطر 17 عبارت مغشوش “آبتين (پدر شهرياران پيشدادی، فريدون)” را آورده اند و با اين تناقضات خواننده را در اين سردرگمی رها می كنند كه آيا جمشيد پدر پيشداديان است يا آبتين يا فريدون، و يا هيچ كدام؟! (در باره ی فريدون و پدرش به دنباله ی اين نوشته نگاه كنيد).
بينيم جم كه بود:
از جم در گاتها ( اهنودگات)، تنها يك بار در قطعه ای مبهم ـ هات 32 بند 8 ـ سخن رفته كه به صورت يمه (ييمه) Yima آمده است و سپس در بخش های ديگر اوستا واژه ی خْشَئِتَ (خشیت)Xšaêta (= شيد) را به آن افزوده و سرانجام جمشيد شده است. برخی از بخش های ديگر اوستا كه نام جم در آنها آورده شده چنين اند : يسنا 9: 3- 5 ، يشت 5: 25 – 27 ( قربانی كردن برای آناهيتا و درخواست فرمانروایی بر همه ی كشورها)، يشت 9: 8-11 (قربانی كردن برای درواسپا Drvâspâ)، يشت 13: 130 (درخواست از فروهرها)، يشت 15: 15-17 (قربانی كردن برای وَيُو و درخواست فره مندی از او و درخواست ناميرایی برای چارپايان و مردمان)، يشت 17: 28-31 (قربانی كردن برای اشی ونگوهی Aši vaņuhî – ارد، ارت، ایزد نگهبان دارایی و ثروت ـ و درخواست زندگانی بدون نيستی، و دورمرگی برای آفريدگان)، يشت 19: 30- 38 (ستايش فرهِ كيانی و بازگویی داستان دروغ انديشی جمشيد و گريختن فره از او)، يشت 19: 45 و 46 (ستايش فرهِ كيانی و داستان دو نيمه شدن جم با اره به دست سپيتورَ )، يشت 23: 3 (آفرين وخشور زرتشت)، ونديداد 2: 1-19 (داستان هم سخنی اهورمزدا برای نخستين بار با جم و گسترانيدن زمين)، ونديداد 2: 20-43 ( داستان ورِ جمشيد)…
از كتاب هشتم و نهم دينكرد برمی آيد كه در بخش های گمشده ی اوستای ساسانی نيز چندين بار از جم نام برده شده بود مانند چهرداد نسك ، سوتگرنسك (فرگرد چهارم و بيستم) ، ورشت مانسر نسك (فرگرد نهم )،…
دوران جم بودگی، يا بر اساس وداها “يمتوم Yamatvam”، و يا به گفته ی كريستنسن Yamaism (يمه ايسم)، يعنی
دورانی كه جم “برای همه ی آفريدگانِ اورمزد بی مرگی فراهم آورد و آنان را عاری از درد و پيری و آفت كرد.” (← مينوی خرد بند 25و 26) در نوشته های گوناگون يكسان نيست. در ونديداد آن دوره “هزار زمستان” دانسته شده است:
“(نخست و پس از آن مدت هزار زمستان با راستی جم [شهرياری] كرد. درطول اين مقدار زمان جهان، مينوی،
پاك [و] با داد بود.)” (ونديداد 2: 20 ، ← ون 1 : 252 (.
اين بند از ونديداد را مشكوك دانسته اند و اين با توجه به ناهمخوانی مفهوم آن با ديگر منابع درست می نماید.
این زمان (زمان جم بودگی) در مينوی خرد بند 25 شش صد سال (در چاپ پشوتن شش صد سال و شش ماه و شانزده روز)، در اوگمديچا بند 95، شش صد و شانزده سال و شش ماه و سيزده روز، در جاماسپ نامه هفت صد وهفده سال وهفت ماه نوشته شده است. هشام ابن كلبی آن دوران را شش صد ونوزده سال گفته است. (← نانش 401). پس از آنكه اهريمن او را فريفت و او مورد بی مهری اهورمزدا قرار گرفت، فره در سه مرحله به هيئت مرغی از او بيرون رفت سپس صد سال آواره و سرگردان و پنهانی می زيست تا آنكه او را يافتند و سرانجام كار او آن بود كه سپيتورَ او را ـ در حالی كه در درون درختی پنهان شده بود ـ با اره به دو نيم كرد.
[ آيا همانندی سرانجامِ اشعيا و جمشيد اتفاقی است؟ :
“… و سرانجام
درختی اشعیا را در خود گرفت
تا دست دشمنان به او نرسد
ولی اهریمن
به شکل چرخ ریسکی
دشمنان را “دخشه” * کرد
پس درخت و اشعیا
با اره دو پاره شدند!
خونِ تنِ درخت و اشعیا به هم آمیخت …
و من به یاد جمشید خون می گریستم
چه او هم چنين پيشتر كشته شد
با اره ی سپيتوره ی گجسته!” ( “از آدم تا مسيح” ـ چاپ نشده ـ)]
جم در سانسكريت يَمَ (يمه) Yama نام دارد. نام پدر او در اوستا ويونگهنهVivaņhana [= ويوَهْوَنـْتْ Vivahvant = Vivohvont ( آندرياس)] و در سانسكريت ويوَسْوَنـْتْ Vivasvaņt است كه در پهلوی ويونگهان Vivanghân شده است و در عربی او را ويونجهان می گويند.نام مادر جم (يمه = ييمه) و زن ويوسونت در ريگ ودا (10: 17 : 1 و 2) سَرَنيو Saraņyu(û) ، و نام پدر سرنيو (= پدربزرگ يمه) توَشْتـَرْ Tvaştar آمده است. توشتر خدای سازنده ی همه ی اشكال و صوَر، و به وجود آورنده ی نژاد بشر است. اين واژه با واژه های تيشه [در گيلكی: تشه Tašǝ = تاشه Tá(â)šə]، تراشيدن [در گيلكی: تشتن taštǝ(a)n، تاشتن tá(â)štə(a)n = تشئن tašên = تاشئن tá(â)šên : تراشيدن، شكل دادن،…] همريشه است.
بر اساس ريگ ودا “ويوسونت” همان كسی است كه آتش [= اگنی Agņi ] را به وسيلۀ پيك خود از جهان ديگر برای آدميان فرستاد تا رابطۀ نزديكتری با آنان و خدايان برقرار كند و شايد افسانه ی “پرومته” برگرفته از همين استوره باشد.
همين اگنی كه “همه ی دانش ها را می داند” سپس دوست یکدل يمه (= جم ) می شود. (← نانش 286)
جم و جمك در اساتير ايرانی، همان يمه Yama و يمی Yamî در اساتير هندی اند و از اينجا می توان دانست كه اين افسانه ی مشترك هنديان و ايرانيان به زمانی تعلق دارد كه هنديان و ايرانيان با هم می زيستند، يا فرهنگ و باورهای يگانه داشتند. همانندی نام پدرانشان در افسانه های ايرانی [ويوهونت] و افسانه های هندی [ويوسونت] احتمال درستی اين گمان را افزايش می دهد.
اينكه جمشيد را چهارمين شهريار پيشدادی دانسته اند از تخيلات و تحريفاتی است كه سپس در نوشته های باستانی راه يافته است چه او نخستين انسان و نيز نخستين شاه روی زمين بوده است:
“… از يك سو جم نخستين انسان و نخستين شاه روی زمين است؛ بعدها هنگامی كه گيومرث و هوشنگ و تهمورث جای او را می گيرند، جم نقش خود را به عنوان يكی از نخستين شاهان روی زمين حفظ می كند؛ از سوی ديگر سنت عامه ـ و نیز تخيلات روحانيان ـ وی را به عنوان شخصيت اصلی در ديار غير زمينی كه به نيكبختان متعلق است، جای می دهد، رشته ای كه در دو مرحلۀ هستی نخستين انسان را به هم وصل می كرد از هم گسسته است.” (نانش 344)
” شايد معنی لفظی جم توامان و همزاد و جنابه باشد چه بسا در اوستا كلمۀ يمَ [Yəma] به معنی توامان است. در نزد برهمنان نيز يَمَ و خواهرش يَمی نخستين نر و ماده ی نوع بشراند و اين عقيده ممدّ ِ معنی فوق است.” (پورداود ← يشت ها ج 1: 181)
از سوی ديگر گيه مرتن Gaya-marətan (در فارسی كيومرث = گیومرث) در اوستا ـ مانند آدم در دین های سامی ـ نخستين بشر شمرده شده است. (← يسنا ج 1: 35)
گويا در چهردادنسك ـ كه در باره ی تخمه ی مردمان بوده است ـ (← دينكرد هشتم 13: 1) گيومرث نخستين انسان دانسته شده بود.
در ميان نوشته های پهلوی، بندهش بيشتر به داستان آفرينش جهان انسانی پرداخته است؛ در آنجا نيز مشی و مشيانه (= آدم و حوا، در استوره ی آفرينش ايرانی) از نطفۀ گيومرث در آغاز به صورت گياه ريواس آفريده شدند و سپس هردو به صورت انسان درآمدند و از آنان هفت جفت فرزند توامان زاده شد كه هر كدام از برادران و خواهران زن و شوهر شدند. (← بندهش 15: 1-24). در بندهش 24: 1 نيز آمده كه گيومرث نخستين كس از نوع انسان بود. در دادستان دينيك، فصل 37: 82 گيومرث “انسان يكتا “و در همانجا فصل 77: 2 او “انسان مقدس” نام گرفته است. در مينوی خرد فصل 27: 17 آمده كه “مردمان و همه ی فروهرانی كه پيشرفت را به وجود می آرند، نران و مادگان، از تن او [= گيومرث] آفريده شدند.” در دينكرد فصل 3: 2 می خوانيم: “… گيومرث اصل مردمان و نخستين گلشاه بود.” در دينكرد سوم فصل 143: 2 نيز گيومرث نخستين ( انسانی) است كه در جهان آفريده شده است. در دينكرد هفتم فصل 1: 9 و در همانجا فصل 2: 70 و در گزيده های زادسپرم فصل 13: 6 او نخستين انسان يا نخستين بشر شناسانيده شده است…
با اين همه بر پژوهندگان روشن است كه گيومرث بعدها جانشين جم به عنوان نخستين بشر شده است و جم پس از گيومرث و هوشنگ و تهمورث، در رده ی چهارم جای گرفته است:
“چون گيومرث و هوشنگ و تهمورث جای جم ـ نخستين انسان ـ را گرفتند وی جای ثابت خود را در رديف نخستين پدران بشر يافت: وی برادر و جانشين تهمورث شد…” (نانش 387)
“دارمستتر Darmesteter نيز جم را قهرمانی افسانه ای می داند كه در اصل نخستين انسان بوده است.” (نانش 329)
آيا ويونگهان “نخستين پزشك ايرانی” بود؟ آيا او در اساس پزشك بود؟
[پيش از هر چيز در اينجا بايد يادآور شوم كه نام پدر جم، ويونگهان Vivanghân، در رويه ی 5 همان شماره ی چيستا به سه گونه نوشته شده كه هيچ يك ازآن سه درست نيست؛ بنگريد : 1- ويونگهن (سطر 12). 2- ويوانگهن (سطر 15). 3- وينگاهن (سطر 16)!]
در آن نوشته، رويه ی 5 سطر 7، ويونگهان (= ويوهونت = ويوسونت) ” نخستين پزشك ايرانی ( آريایی)” به شمار آمده است:
“بند سوم يسنای نهم اوستا كه به نخستين پزشك ايرانی [منظور «ويونگهان» است.] اشاره دارد …”
اين نيز برداشتی غیرقابل اثبات است، چه:
1) نخستين پزشك بر اساس خود اوستا كس ديگری است. (← بخش در باره ی اترت = ثريته، و ↓)
از ونديداد فرگرد 20 فقرههای 1 و 2 چنين برمی آيد كه ثريته Thrita(= اترت) نخستين مردی است كه ناخوشی را بازداشت و از اين، دستِ كم می توان اين نتيجه را گرفت كه او ( اترت) نخستين پزشك (از ديدگاه اوستا) بوده است نه ويونگهان كه حتی روشن نيست پزشك بوده يا نه.
” 1- پرسيد زرتشت، اهورا مزدا را : ای اهورا ـ مزدا ، ای مينویِ پاكترين، ای دادارِ جهان استومند، ای اشو؛ چه كس ـ نخست، از [ميان] مردمان و درمان دهندگان و ورجاوندان و كامروايان و توانگران و شكوهمندان و نيرومندان و پيشداديان [= قانون گزاران گذشته ـ “چون هوشنگ”]؛ بيماری را- از بيمار بازداشت. مرگ را ـ از مرگمند پيشگيری كرد. ضربتِ خنجر را (ضربه به استخوان را ) درمان كرد. آتشِ [گرمای] تب را بازداشت از تنِ مردم؟. 2- آنگاه گفت اهورامزدا : ثريت بود نخستين، ای سپی تمه زرتشت، از ميان مردمان و درمان دهندگان و ورجاوندان و كامروايان…. [كه] بيماری را از بيمار بازداشت. مرگ را از مرگمند پيشگيری كرد. ضربت خنجر را درمان كرد. آتش [گرمای] تب را بازداشت از تن مردمان.” (ونديداد 20 : 1 و 2 ← ون 4: 1839 و 1840)
[اين بندها از ونديداد به گونههای ديگر نيز برگردانيده شده است كه يكی از آنها برگردانِ استاد پورداود است كه بسيار روان هم هست. (← يشت ها ج 1 : 198 و 199)]
“… بنا بر اين تريتَ در اوستا نخستين طبيب و اولين درمان بخش نوع بشر است به منزلۀ اسكلپسيوس Asklepsios يونانیها، Aesculapius رُم ها می باشد.” (پورداود ← يشت ها، ج 1: 199)
2) اگر چه ويونگهان در جای پدر بشر و نخستين قربانی كننده جای گرفته، اساس زمينی نداشته است … :
آرتور كريستنسن در دفتر دوم از “نمونه های نخستين انسان و نخستين شهريار” (نانش)، رويه ی 327 آورده است :
“… او [= روت [Roth يـَمه ـ يـِمه و خواهرش را نخستين زوج بشر می داند كه حاصل وصلت ميان نور گنبد آسمانی [= ويوسونتVivasvaņt ] و ابر تاری كه خبر از توفان می دهد [= سرنيو Saraņyu ] ، هستند.”
و در همانجا، رويه ی 328 آمده است :
“ماكس مولر Max müller ويوسونت را آسمان و سرنيو را سپيده دم، يمه را روز و خواهرش يمی را شب
می داند.” (← نانش 328)
“بنا براين به سهولت می توان دريافت كه آرياييان نخستين انسان را كه در سرزمين نيكبختان می زيسته است، پسر خورشيد به شمار آورند ، و از اين روست كه جمشيد “دارای نگاه خورشيد” است و شايد از اين روست كه او لقب ثابت خشيته [= خشئته [Xŝaêta (= درخشان) را كه در پهلوی شيد (با يای مجهول) شده ، داراست.” (نانش 342)؛ “جم پسر خورشيد بوده است.” (همانجا 354)
3) در اساس روشن نيست او (= ويونگهان) پزشك بوده است يانه؟ در واقع از هيچ جای اوستا نمی توان به روشنی دانست كه ويونگهان در اساس پزشك بوده است. تنها شايد از يسنا هات 9 فقرۀ 10 چنين برداشتی بتوان كرد؛ به اين گونه كه از واژه ای كه به “فشردن، آماده كردن،…” برگردانيده شده است چنين برداشت كرد كه:
الف) شايد اين به معنی افشردن و شيره (عصاره) گرفتن از هوم بوده باشد.
ب) كسی كه دست به چنين كاری می زند به احتمال از ويژگی های درمانی آن آگاه بوده، پس وی شيره ی آن گياه را برای دارو و درمان گرفته است.
ج) از اين رو می توان چنين نتيجه گرفت كه او يك پزشك يا داروساز بوده است.
و پُر روشن است كه شايدها واحتمالات نمی توانند ستون های استوار و محكمی برای خانه ی داوری و حكم باشند.
برخی حتی جمشيد را نخستين پزشك دانسته اند و اين شايد از آن روی بوده است كه وی بی مرگی يا دورمرگی و بی آفتی را برای مردم و چارپايان فراهم آورده بود:
“به زعم طايفه ای از مورخان جمشيد اول کسی است که استنباط علم طب نمود و به وضع حمام اشارت کرد.” (دهخدا)
و یا به گفته ی فردوسی “… که بیماری و مرگ کس را نکاست” :
“…چنین گفت با سالخورده مهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی که دید
جهان را به خوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم
به دارو و درمان جهان گشت راست
که بیماری و مرگ کس را نکاست
جز از من که برداشت مرگ از کسی
اگر بر زمین شاه باشد بسی …” (شاهنامهی ژول مول ج 1 : 28، به نقل از تاطب ج 1: 15)
و در بخش فريدون و آبتين خواهد آمد كه برخی نيز فريدون را نخستين پزشك دانسته اند، يا “نخستين كسی كه استباط علم طب نمود”.
╬ برگردان شگفتی آور، نارسا و ناقص:
در سطر هفتم از رويه ی 5 آمده است :
” بند سوم از يسنای نهم اوستا كه به نخستين پزشك ايرانی اشاره دارد، عنوان می كند كه زرتشت گفته است: «ای هوم…آفرين بر تو. كه از برای تو مردم دنيا را به ارمغان آورد؟ چه ميزان اجر و پاداش كسب كرد؟ چه اقبال بزرگی در انتظار توست؟»…”!!
نویسنده (احمد نوری) از خود نپرسيده است كه ـ مگر مردمِ دنيا را برای هوم به ارمغان برده بودند تا روشن شود كه چه كسی آن كار را كرده است؟ـ . پرسش ديگر اين كه “در انتظار توست؟” را از كجای بند سوم يسنای 9 درآورده اند؟
اكنون ببينيم استاد پورداود همان بند از يسنای نهم را چگونه به فارسی برگردانده اند:
“بدو گفت زرتشت: نماز [درود] به هوم ـ كه [چه كسی] ترا نخستين بار ای هوم، در ميان مردمان خاكی جهان آماده ساخت؟ كدام پاداش به او داده شد؟ چه نيكبختی به او رسيد؟” (← يسنا ج 1: 159)
يا : “زرتشت از هوم پرسيد كه [= چه کسی] تو را در ميان مردمان، نخستين بار در اين جهان مادی بيفشرد و چه پاداش نصيب آن كس گرديد…” (← يشت ها، ج 1: 181)
و يا : “… از آنكه مراسم هوم پيش از زرتشت هم در ميان ايرانيان معمول بوده از خود اوستا به خوبی برمی آيد در يسنا 9 آمده است «در صبحگاهی فرشتۀ هوم خود را به زرتشت ظاهر ساخت زرتشت از او پرسيد نخستين كسی كه در جهان مراسم هوم را بجای آورد كيست هوم در پاسخ گفت ويونگهان نخستين بار هوم بفشرد و به او در عوض پسری چون جمشيد داده شد دومين ستايندۀ هوم آبتين است در عوض فريدون به او عنايت شد سومين اترط میباشد كه در پاداش دو پسر مثل اورواخشيه و كرشاسب به او بخشيده شد چهارمين پوروشسب است كه در پاداش پسری مثل تو زرتشت از او به وجود آمد.” (← يشت ها ج 1: 473 زيرنويس)
همين بند در كتاب “نمونه های نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانهای ايران” (نانش) از آرتور كريستن سن، برگردان ژاله آموزگار و احمد تفضلی چنين آمده است:
“آنگاه زردشت گفت: درود بر هوم! نخستين انسانی كه ترا، ای هوم، برای جهان مادی فشرد كه بود؟ چه بهره ای بدو داده شد؟ چه نيكبختی بدو رسيد؟…” (رويه ی 298)
خوانندگان باريك بين و تيزنگر خود به درستی درمی يابند كه چه اندازه برگردانی كه در نوشته ی “دانش پزشكی در اوستا” آمده است، با برگردان استاد پورداود و آرتور كريستنسن (برگردان ژ. آموزگار و ا. تفضلی)، و نيز در اساس با بند 3 يسنای 9 (متن اساس) بيگانه است و نيازی به “توضيح واضحات” نيست.
در همان نوشته (دانش پزشكی در اوستا) برگردانِ بند چهارم از يسنای 9 چنين آمده است:
“هوم پرهيزگار، آن كه همگان را از مرگ بازمی دارد، پاسخ آورده: ويونگهن [ويونگهان] از ميان تمامی مردمان كرۀ زمين، جمشيد مالك رمگان نيك را به من عطا فرمود، كسی كه در دوران شهرياری خويش مردمان و حيوانات را ابدی و جاويدان ساخت.” (رويه ی 5)
از اين برگردان چنين برمی آيد كه ويونگهان، جمشيد را به هوم “عطا فرمود”! و نویسنده (احمد نوری) نيانديشيده است
كه اين چگونه می تواند دستِ كم پاسخ آن پرسشی باشد كه خود در برگردان بند 3 يسنای 9 آورده بود: ـ “كه از برای تو [ای
هوم] مردم دنيا را به ارمغان آورد؟”
اكنون برگردان استاد پورداود را بنگريد:
“آنگاه به من پاسخ گفت اين هوم پاك، دور دارنده ی مرگ : ويونگهان مرا نخستين بار در ميان مردمان خاكی جهان آماده ساخت؛ اين پاداش به او داده شد، اين نيكبختی به او رسيد كه او را پسری زاييده شد، آن جمشيد دارنده ی رمه ی خوب، خرهمندترين در ميان مردمان زاييده شده و خورشيدسان نگران…” (← يسنا 1: 160)
و اينك برگردان ژ. آموزگار و ا. تفضلی از نوشته ی آرتور كريستنسن را بخوانيد:
“…آنگاه هوم مقدس، دور دارنده ی مرگ گفت : ويونگهان نخستين انسانی بود كه مرا برای جهان مادی فشرد. اين بهره بدو داده شد، اين نيكبختی بدو رسيد كه او را پسری زاده شد، جمشيد (يمه ی درخشان) دارنده ی رمه ی خوب، فره مندترين در ميان مردمانی كه به دنيا آمده اند، كه نگاهی چون خورشيد دارد، كسی كه در شهرياری خود چارپايان و مردمان را ناميرا، آب و گياه را ناخشكيدنی، خوردنی ها را تمام نشدنی ساخت.” (← نانش 298)
در اينجا هم گمان نمی كنم نياز باشد برای سنجش برگردان ها چيزی بيافزايم.
در سطر پايانی رويه ی 8 آمده است :
“… در بند چهل و چهارم از بخش هفتم ونديداد اين طور آمده است: روش های بسياری برای درمان بيماری ها وجود دارد، به وسيله ی چاقو، كارد و گفتار مقدس. آنكه از طريق گفتار مقدس درمان شود تأثيربخش ترين درمان بر وی صورت گرفته است.”
ولی ببينيم در واقع بند 44 از فرگرد هفتم ونديداد چه می گويد:
” اگر كه بسياری ـ پزشكان با هم گرد آيند ای سپیتمه ـ زرتشت [كه با] كارد درمان كنند، با گياه درمان كنند، [كه با] كلام ايزدی درمان كنند؛ كسی كه در اين انجمن با كلام مقدس ايزدی درمان كند او هرآينه هست از پزشكان درمانگرترين كه با كلام ايزدی درمان كند، كه از مردِ اشو اندرونی ها را درمان كند.” (← ون 2: 749)
بازهم از خوانندگان می خواهم در باره ی دو برگردان از يك بندِ نوشته ای باستانی (ونديداد 7: 44) داوری كنند.
[برای آگاهی بيشتر خوانندگان و سنجش ريزبينانه ی برخی، يادآور می شوم كه همين مفهوم در بند 6 از اردی بهشت يشت هم آمده است: “كسی [از پزشكان] به واسطۀ اشا معالجه كند كسی به واسطۀ قانون شفا بخشد كسی با كارد علاج نمايد كسی با گياه درمان دهد كسی با كلام مقدس شفا دهد در ميان درمان بخشان درمان بخشترين كسی است كه با كلام مقدس شفا دهد. كسی كه امعا و احشای مرد پاك را معالجه كند، چنين كسی درمان بخشِ درمان بخشندگان است.” (پورداود ← يشت ها ج 1: 142)]
در رويه ی 9، بند پنجم از اردی بهشت يشت را چنين برگردانده اند:
“دعایی كه منطق های اهريمن و تمامی ديوها و افسونگری ها را دفع كند عالی ترين، قوی ترين، پيروزی بخش ترين و در نهايت شفابخش ترين گفتار مقدس است.”
ببينيم استاد پورداود بند 5 از اردی بهشت يشت را چگونه به فارسی برگردانده اند:
“(نماز) ائيريامن كه تمام خرد خبيث و همۀ جادوان و پری ها را براندازد بزرگترين كلام ايزدی است بهترين كلام ايزدی است زيباترين كلام ايزدی است به غايت زيباترين كلام ايزدی است در ميان كلام خدایی قوی است قوی ترين كلام خدایی است در ميان كلام خدایی محكم است محكم ترين كلام خدایی است در ميان كلام خدایی پيروزمند است پيروزمندترين كلام خدایی است در ميان كلام خدایی درمان بخش است درمان بخشترين كلام خدایی است.” (← يشت ها ج 1: 141)
[در اينجا سخن از نماز ائيريمن است وابسته به ايزد ائيريمن، همو كه اهورمزد در ونديداد فرگرد بيست و دوم از وی می خواهد كه 99999 بيماری اهريمن آفريده را درمان كند پس از آنكه “ايزد نيايش و دعا”، يا “ايزد سرپرست درمان ها” (= مانثرسپنته) از پذيرش انجام آن سر باز زد (← ونديداد فرگرد بيستم ، به ويژه از بند 7 تا بند 26) زيرا بر اساس يشت 3: 5 همين نماز است كه همه ی خرد خبيث و جادوان و پريان را میزند.]
در اينجا نيز خود آشكار است كه از دو برگردان كدامين دقيق و درست است، و كدامين نارسا و ناقص، و گاهی نادرست. من تنها به اين بسنده می كنم كه نويسنده ، و يا برگرداننده ی نوشته ی مورد بحث در اين بخش نيز در باره ی مفهوم “ديو” به خطا رفته است چه در متن اساس “ديو [Daeva]” نيامده است و به جای “همه ی جادوان و پريان” آورده اند: “تمامی ديوها و افسونگری ها “!
اين تركيب، يعنی: ياثوانـْمْ پَئيريكَ نـاَنـْمْچَه [يا : ياثوامْ پَئيريكَ نـامْچَه] Yâөwẳm – Pairikanẳmča : جادوان و پريان را، به جادوان و پريان، از جادوان و پريان، افزون بر همينجا (يشت 3: 5 = اردی بهشت يشت بند پنچم ) چندين بار ديگر هم در اوستا آمده است (← آبان يشت بند 26، زامياد يشت بند 32، مهريشت بند 34، فروردين يشت بند 13، يسنا هات 9: 18) و در همه جا از آن “جادوان و پريان” (در حالات گوناگون) اراده شده است نه ” ديوها و افسونگری ها“! بخش نخست از ياتو Yâtu ( از ريشه ی Yâ ) ساخته شده است به معنی جادو، جادوگر، جادوگری (← فوا 3: 1175) ؛ و بخش دوم از پئيريكا Pairikâ به معنی پری يا زن زيبای فريبكار، زن زيبای جادوگر، يا “زن زيبایی كه مردان را با جادو و فريب و نيرنگ می فريبد.” (← فوا 2: 860)
در رويه ی 8 ، سطر 10 آمده است:
“در بند ششم از بخش بيستم ونديداد به طب گياهی اشاره شده است: ما همه ی گياهان را می پرستيم، ما در جست و جوی گياهان هستيم و از آن ها به خاطر ترس از سردرد، مرگ، آتش سوزی، تب، اژانه، وژهوه، جذام، نيش مار، داروكـه، بيماری های مسری، چشم بد، ناپاكی و تباهی هایی كه اهريمن برای انسان به ارمغان می آورد نگه داری می كنيم.”
نخست آنکه آنچه در آغاز اين برگردان در باره ی “پرستش” گياهان (نه آفرين و نماز) و “جست و جوی” آنها آورده شده، مربوط به بند 5 و بند 3 از همان فرگرد است. و اما در باره ی برگردان چند واژه:
1) واژه ای كه در اينجا بجای آن “به خاطر ترس از” آمده است، در متن “پئی تيش تاتئه” [paitištâtəe] است كه در اساس به معنی “برای ايستادگی، برای پايداری” است ( نه “به خاطر ترس از”!). اين واژه از واژه ی ديگر اوستایی “پئیتيشتائیتی ” [paitištâiti] درآمده است كه به معنی پايداری، ايستادگی، با ايستادگی است و اين خود از “پئیتی ستا” [paiti-stâ] به معنی ايستادگی كردن و پايداری كردن، در برابر ايستادن، در مقابل ايستادن… و اين هيچ پيوندی با “ترس” ندارد. (← ون 4: 1846 و 1847 و 1840 و 1841 ، ← فوا 2: 841 و 854)
2) “آتشسوزی” را در برگردان ” داژو” [dâžu]ی اوستایی آورده اند، غلط است.
“داژو” را می توان سوختگی يا اثر داغ شدگی و داغ كردگی دانست به ويژه داغ شدگی يا سوختگیی كه با يك ابزار داغ
(سرخ شده) بر تن آدمی يا جانور ديگر می ماند. همين واژه امروزه در خاور گيلان و باختر مازندران به صورت دجه dajə بكار می رود و آن داغ يا نشانی است كه با ابزاری به نام “داغمه dâγmə”، يا با ابزار ديگری به نام “آسون âs(ss)ô(ó)n، آسان âs(ss)ân، آسنâs(ss)on ، اسام os(ss)âm ،..”(1) ، و يا با هر ابزار آهنیِ سرخ شده ی دیگر، بر تن آدمی يا جانوران ديگر می نهند. (اگرچه امروزه در مناطق برشمرده به نشانه هایی که با بریدن و شکافتن و رنگ کردن هم گذاشته می شود ـ به خطا ـ “دجه” می گویند). دامداران بر تن چارپايان خود “دجه”یِ ويژه ای می گذارند تا به هنگام نياز از چارپايانِ دامدارانِ ديگر به آسانی بازشناخته شوند. شايد واژه ی “دوج = دود duj(d)” كه در همانجا، به معنی اثرِ زخم يا نشانِ سوختگی ـ كه پس از بهبودی بر تن می ماند ـ بكار می رود نيز با دجه و داژو در پيوند باشد.
ريشه ی داژو در اوستا: دژ daž ، دگ dag ، دز daz است به معنی داغ كردن و سوزانيدن؛ در سانسكريت dah , daz , dath (سوزانیدن). در پهلوی: دزيتن dazîtan به همین معناست، dazišn: داغ (= آزار، شكنجه)، در سانسکریت داهه dâha همان ریشه ی داغ فارسی است.
3) “اژانه” درست نيست، ” اَژَنَ” [ažana] خوانده می شود (← ون 4: 1840 و 1847، ← فوا 1: 48) و آن گونه ای بيماری است. “كانگا حالت تهوع و استفراغ نظر داده…” (← ون، همانجا )؛ “يك جور بيماری، بدخویی، بيماری دماغی.” (فوا، همانجا)
4) “وژهوه” درست نيست كه “اَژَهْوَ[ažahva] ” خوانده می شود كه در همين فرگرد 20 بندهای 3 و 6 و 7 و 9 آمده است و آن را گونه ای بيماری روانی دانسته اند. (← ون 4: 1840 و 1847 ، ← فوا 1: 41)
5) ” داروكه” درست نيست كه “دوروكــَه” [duruka] خوانده می شود و آن گونه ای بيماری ولی ناشناخته است. (همانجا)
[فرگرد بيستم ونديداد كه پانزده بند دارد در باره ی پزشكی و بيماری هاست و از بيماری هایی در اين فرگرد، و نيز در فرگرد بيست و يكم، نام برده شده است كه هنوز هم برخی از آنها دانسته و شناخته نيست و يا مورد اختلاف اوستاشناسان است مانند: اوغرugra ، اغرا agrâ ، ايشيرهišire ، اغوئيری aguiri ، استه ئيریه astairya ، دوروكه duruka ، اژنه ažana ، اژهوه ažahva ، اژی واكه aži-vâka ، گذهgaδa ، اپه گذه apagaδa .]
╬ نارسایی جمله و صدور حكم قطعی بر اساس پندار و احتمال:
گاه در اين نوشته نارسایی جمله، و نيز گسستگی در آن، خواننده را آزار می دهد؛ بنگريد :
” … هيچ گاه اجسامی كه انداختنشان در آتش موجب دود به وجود آمدن می آورد [به وسيلۀ ايرانيان] در آتش رها نمی شد …” (همانجا رويه ی 7 )
و گاه بی دقتی و صدور حكم بر اساس پندار و فرضيه ـ نه سند ـ چنین است. در رويه ی 8 آمده است:
“ايرانيان نخستين ملتی بودند كه با خواص گياهان آشنا شدند و از آن ها برای درمان بيماری ها استفاده كردند. با گذشت يكهزار سال از آن زمان طب گياهی هم چنان در ايران و ديگر نقاط جهان از جمله هند و پاكستان كاربرد دارد. دانش طب گياهی ريشه در ايران باستان دارد و از آنجا به كشورهایی چون هند، چين، بين النهرين (ميان دو رود) و مصر منتقل شد.”
نخست اينكه سندی نيست تا بر اساس آن با قاطعيت بتوان گفت که گياه پزشكی از ايران به ديگر كشورها رفته است اگر
چه در كهنترين نوشته های ما از گياه پزشكی سخن رفته باشد و بی گمان اگر روزی چنين چيزی ثابت شود همه ی ايرانيان و من نيز از آن شادمان شده و به آن افتخار خواهيم كرد؛ دوم اينكه حتی اگر بپذيريم چنان باشد ـ يعنی حتی اگر بپذيريم که دانش گياه پزشكی از ايران به كشورهای ديگر رفته باشد ـ آيا فاصلۀ زمانی ما با مردمان آن دوره، يعنی با مردمان ايران باستان “يكهزار سال از آن زمان” است يا چند برابر آن؟ يا بيشتر؟
در رويه ی 9 سطر 11 آورده اند:
“دانش روان پزشكی در دوران باستان قرائت ادعيۀ دينی، اوستا و مطالعۀ كتاب های مقدس ديگر آيين ها و ملت ها را سفارش می كرد.“
من و همه ی خوانندگان سپاسگزار خواهیم شد اگر مرجع “سفارش” ياد شده را بدانیم.
╬ در باره ی ” اشوپزشك” [ اشا پزشك] و دادپزشك:
در رويه ی 6 در برگردانِ “اشو بئشز (= اشو بيشز) ” [ašô-baešaza] ی اوستایی “پزشك سلامتی” آورده اند. فرهنگ واژه های اوستا آن را “پزشك همگانی”، يا پزشكی دانسته كه خويشكاری او پيشگيری از بيماری ها بوده است (← فوا، ج 2: 726). در همانجا ج 2 ، رويه ی 1006 (زير واژه ی “بئشز” ) “اشو بئشزَ” را چنين دانسته اند:
“بهدار پزشك جلوگيری كننده پيش از بيماری.”
اگرچه استاد هاشم رضی نظر ديگری دارد؛ وی در ونديداد، بخش واژه نامه ی فرگرد هفتم، رويه ی 821 آورده است:
“… اشو- بيشز [= اَشُو بَئِشـَزَ [aŝô-baešaza : اشا پزشك، كسی كه با اشا، اَشَه (= اَشِم وُهو، دعا، راستی) درمان كند، يشت 6/3. كسی كه با كلام مقدس و دعا درمان كند.”
و در همانجا، رويه ی 822 آورده است:
“… به احتمال داتوـ پزشك روحانيان و موبدانی بوده اند كه با ذكر و دعا درمان می كرده اند و مَنْتـَرْ پزشك كسی بوده است كه با تعويذ و طلسم و برخی رازها و رمزها درمان می كرده است.”
“اشو” [aŝô] در اينجا برساخته از واژه ی “اَشَ” [aŝa] اوستایی به معنی 1- راستی، درستی، پاكی، پارسایی 2- (نمازِ) اشم وُهو [aŝəm-vohu]، نماز راستی، نماز اشا، راستی نيك ( نخستين سروده ی اشو زرتشت) است (← فوا 161 و 162 و 178) و از همين روی است كه “اشو پزشك” را “كسی كه با اشا، اشه (= اشم وهو) درمان كند”، يا “كسی كه با كلام مقدس و دعا درمان كند” (← ون 2: 821) نيز دانسته اند.
با پيش چشم نهادن آگاهی های برشمرده، عبارت گنگ “پزشك سلامتی” چه اندازه می تواند مفهوم واقعی “اشو بئشز” را به خواننده رسانيده باشد؟
در رويه ی 7 زير عنوان “اشو پزشك” آمده است:
“زمين و خاك همواره به دور از هرگونه آلودگی بودند و به اين دليل (ايرانيان) جسد مردگان را در بلندی ها قرار می دادند تا خوراك پرندگان و گوشت خواران شوند…”
ولی در همان رويه، 5 سطر پايين تر آمده است:
“اين دسته از پزشكان [= داد پزشكان] جسد مرده را مورد آزمايش قرار می دادند و پس از تحقيق علت مرگ،
اجازه ی دفن جسد را صادر می كردند…”
و در پيوند با همين “آزمايش” پنداری ـ و نه مستند ـ است كه در رويه ی 6 يك بار هم دادپزشك را “پزشك آزمايش” دانسته اند.
در اينجا پرسشی كه برای خواننده پيش می آيد اين است كه: اگر جسد مرده را دفن می كردند (بر اساس “اجازه ی دفن جسد” ↑)، پس “قرار دادن جسد مردگان در بلندی ها”، برای خوراك پرندگان و درندگان، چگونه می تواند واقعيت داشته باشد؟ نويسنده از كنار اين تناقض آشكار ـ که خود بحث مفصلی را می طلبد ـ بدون توضيحی گذشته اند.
جدای از اين، دادپزشك در اساس چنين خويشكاريی نداشته است. از نگاهی دیگر، “داتو بَيْشَزَ [= داتو بَئشـَزَ” [dâtô-baeŝaza] در اوستا، كه می توان آن را ـ پزشك قانونی ـ (و نيز پزشكی قانونی) ناميد، درمانگری بود كه با آيين و داد و داوریِ درست در ستيزه های كسان (← فوا 726 ) به درماندگان و بی چارگان ياری می رسانيد و از اين راه وضعيت آنان و نيز جامعه را بهبود می بخشيد و آن هيچ همانندیی با “پزشكی قانونیِ” امروزينِ ايران نداشته است كه كار كالبد شكافی و اجازه ی خاك سپاری مردگان از خويشكاریِ اين سازمان يا اداره است!
استاد هاشم رضی “دات = قانون” را ـ در اين تركيب ـ محدود به “دينی و شرعی” دانسته است:
” داتو بيْشَزَ [dâtô-baešaza] : كسی كه با دات (= داد، يعنی قانون)، [با] قانون دينی و شرعی درمان كند. يشت 6/3.” (← ون رويه ی 821 )
به هر روی تنها همانندی اين دو در نام آنهاست نه چيزی ديگر و بی گمان همين نیز سبب اين اشتباه شده است.
╬ در باره ی جاماسپ:
جاماسپَ Jâmâspa در اوستا از خانواده ی هْوُگوَ Hvogva ، داماد زرتشت ـ شوی دختركوچك زرتشت پئوروچيستا Pouručistâ ـ و وزير كی گشتاسب از دارايان به نام بود. در يسنا هات 51 فقرۀ 18 زرتشت او را “دولتمند بزرگ” می نامد چه بر اساس آبان يشت فقرۀ 98 خانواده ی جاماسپ [هْوُوْوَ Hvôva ، در گاتها هوگوَ Hvôgva ] برسم به دست اردويسور ناهيد را ستايش كردند و از او ثروت خواستند، و “به زودی از ثروت بسيار توانگر شدند.” (← يشت ها ج 1: 279)
در يسنا هات 46: 17، و يسنا هات 49: 9 از او به نام، و در هات 53: 3 و 4 با اشاره ياد شده است. همچنين در يشت 5: 68 و يشت 13: 103 و 104 از دو تن از خانواده ی وی ياد شده است. فقرۀ 3 گشتاسب يشت هم او را “آباد دارنده ی كشور” ناميده است. در هيچ يك از بخش های برشمرده ی اوستا جاماسپ “پزشك” شناسانيده نشده است مگر آنكه از نوشته های پهلوی، شاهنامه، زراتشت نامه، مجمل التواريخ، … چنين برداشتی شده باشد. نوشته های پهلوی جاماسپ را “خردمند و دانا و آگاه از علوم ناپيدا، پيشگو” خوانده اند. فردوسی در شاهنامه وی را با چنين واژه هایی وصف کرده است: سرِ موبدان و شاه ردان، چراغ بزرگان و اسپهبدان، كه بودی بر او آشكارا نهان، ستاره شناسی گران مايه، ابا او به دانش كه را پايه بود؟… (← شاهنامه ج 6 : 1514)
بهرام پژدو در زراتشت نامه آورده است كه بوی مقدسی از يشته ی زرتشت بهره ی جاماسپ شد كه از آن بو، همه ی دانش ها بر او روشن شد:
“به جاماسپ دادش ازآن يشته بوی
همه علم ها گشت روشن بدوی
بدانست چيزی كه بايد بُدَن
و تا رستخيز آنچه خواهد شدن.”
[و از خوراك (دانه ی انار) همان يشته بود كه اسفنديار رويين تن شده بود.]
در مجمل التواريخ رويه ی 29 “جاماسپ حكيم” ناميده شده است. استاد پورداود در يشت ها ج 1: 228 آورده است:
“جاماسب در ادبيات زرتشتی به خرد و دانایی و هنر معروف است غالباً جاماسب خردمند يا دانا گفته می شود و بسا جاماسب حكيم خوانده شده است.”
╬ در باره ی آتبين (= آبتين) و فريدون:
نام فريدون در اوستا ثـْرَاِتـَئونَ (ثریتئون) өrae(ê)taona [يا: ثرائـِتـَئونَ (ثرایتئون) өrâetaona] ، در سانسكريت تريتـَهَه Tritaha [= تريتَ Trita ، يا : تريتَ آپتیَ Trita-âptya يعنی: تريته پسر آب]، نام پدرش در اوستا آثويَه âөwya ، در سانسكريت آپتيه âptya (= آپتيا) آمده است. در اوستا آثويانه âөwyâna نيز آمده به معنی ـ از خاندان آثويه ـ؛ آسپيان در پهلوی از آثويانه ی اوستایی گرفته شده است. در شاهنامه ی فردوسی نام پدر فريدون “آبتين” آمده است كه گمان می رود در آغاز “آتبين” âtbin (برگرفته از آثويه، آثويان، آسپيان) بوده و سپس آبتين شده باشد.
هاشم رضی در فرهنگ نام های اوستا (فنا) آورده است :
“اثویَ Aөwya يكی از نخستين راهبان يا سازندگان عصارۀ هوم بوده و به موجب همين امتياز بود كه دارای پسری چون فريدون شد.”
و در دنباله، برگردان يسنا 9: 7 و 8 را چنين می آورد:
“آبتين [= اثویَ] مرا دوم بار در ميان مردمان خاكی جهان آماده ساخت، اين پاداش به او داده شد … كه او را پسری زاييده شد، فريدون [= ثرائتونَ] از خاندان توانا، كه كشت اژدهاك سه پوزه ی سه كله ی شش چشم [را]…” ( رويه ی 383)
“… رواياتی ديگر از مبارزه یی ميان تريتَ آپ تی Trita-âptya يعنی تريته پسر آب با اژدهایی سه سر و شش چشم كه به دست او كشته می شود موجود است… همچنين در ريگ ودا مبارزه ی ترایتن Trâitan با داسَ Dâsa ، اژدهای خشكی و زندانی كننده ی ابرهای بارانی، قابل توجه است كه كاملاً ريشه ی اصلی و كهن اين روايت اوستایی را می رساند…” (همانجا ، رويه ی 198)
نام ثراتئون، آثویَ [= اثویَ]، يا اثويانَ âөwyâna هريك چند بار در اوستا آمده است (← يسنا هات 9: 7 و 8 و 9 ، ونديداد 2: 1 و 2 ، 1: 18 ، يشت 5: 33، يشت 9: 12و 13 ، يشت 14: 40 ، يشت 15: 23- 25 ، يشت 17: 33- 35 ، يشت 19: 36 و 37 ، ويسپرد 2،…) ولی در هيچ جای اوستا فريدون (= ثرائتون) يا پدرش (= آثویَه ) پزشك به شمار نرفته اند. درباره ی آثويه گويا همان يسنا هات 9: 9 سبب اين گمان شده است كه در نوشته ی “دانش پزشكی در اوستا” به گونه ی
غيرمسئولانه و نادرست به فارسی برگردانيده شده است.
تنها در روایات تازی وپارسی (كه شاهنامه را نيز شامل می شود) است كه فريدون را جادودان، جادوگر، پديد آورنده ی جادو، و نيز پزشك و ستاره شناس و سازنده ی پادزهر يا آميزنده ی ترياك دانسته اند. اساس اين روایات شايد اشاره هایی در اوستا باشد. بند 131 يشت 13 (= فروردين يشت) می تواند سبب اين گمان يا باور شده باشد كه در آنجا فروهر فريدون برای دوری از بيماری ها و رفع مار گزيدگی ستوده شده است:
“فروهر پاك دين فريدون از خاندان آبتين را می ستاييم از برای مقاومت [= ايستادگی] كردن بر ضد جَرَب و تب و… و لرزه تب و نـَئـِزَ [Naeza]، و واوَرْشا [Vâvarŝâ] ، از برای مقاومت كردن بر ضد آزار مار…” (← يشت ها ج 2: 102)
“فروهر فريدون از برای رفع ناخوشی ها و گزش مار ستوده شده به اين مناسبت كه او موسس طب و مخترع ترياق است چنان كه در تاريخ بلعمی مندرج است: و نخست پادشاهی كه در نجوم نگريست او (فريدون) بود و در علم طب نيز رنج ببرد و ترياق او ساخت. حمزه اصفهانی می نويسد: و فريدون احدث الرقی و ابدع الترياق من جرم الافاعی و اَسّس الطب و دل من النبات ما يدفع الآفات عن اجسام ذوی الارواح…” (پورداود، ← يشت ها ج 2: 102 زيرنويس 6).
و بی گمان داستان “پااوروَ ـ ويفرَ ـ نـَوَزْ ” [Pâurva-vifra-navaz]، رودبان رنگهَه Rangha [در شاهنامه: اروند = دجله] در اوستا، سبب باورهایی در باره ی جادودانی و جادوگری فريدون شده است؛ مفهوم کلی آن داستان چنین است: هنگامی كه فريدون می خواست همراه سپاهيانش از رود رنگهه (برای نبرد با ضحاك تازی) بگذرد، پااوروَ گذرِ آنان را به ارايۀ اجازه نامه ی شاه (ضحاك) مشروط می كند ، فريدون كه از كار او ناخشنود می شود او را همچون “كركسی آواره در آسمان” به پرواز در می آورد …
╬ در باره ی اترت (= ثريته):
و اما در باره ی اترت ـ كه در مقالۀ نامبرده به خطا، به صورت “اترات” آمده است ـ بايد گفت كه نام اترت در اوستا “ثريتـَهөrita ” [يا: تهريتَ Thrita ] پسرِ سام آمده است (← يسنا 9: 10 ، ونديداد 20: 2) كه نبايد با كسی ديگر به همين نام در اوستا كه از پسران سايوژدری Sâyuždri شمرده شده است (← يشت 5: 72، يشت 13: 113) يكی پنداشته شود. او در اوستا پدر كرشاسب و اوروخشه است و در ادبيات فارسی “اترط ” و “اثرط” نیز آورده شده است. از ونديداد فرگرد 20 فقرات 1 و 2 (و← يشت ها ج 1: 198 و 199 ) برمی آيد كه ثريته (= اترت) نه تنها پزشك بوده، كه نخستين مردی است كه ناخوشی را بازداشت و از همينجا می توان نتيجه گرفت كه پيش از او پزشكی دركار نبوده است.
در بند يكم از فرگرد بيستم ونديداد، زرتشت از اهورامزدا در باره ی نخستين كسی از مردمان و درمان دهندگان و…، می پرسد كه “بيماری را از بيمار بازداشت و مرگ را از مرگمند پيشگيری كرد…” و در دنباله، در بند دوم و سوم چنين آمده است:
” 2) آنگاه گفت اهورامزدا [به زرتشت]: ثريتَ ـ بود نخستين، ای سپی تمه زرتشت، از ميان مردمان و درمان دهندگان و ورجاوندان و كامروايان و توانگران و شكوهمندان و نيرومندان و داوران گذشته [پيشداديان]، [كه] بيماری را از بيمار بازداشت. مرگ را از مرگمند پيشگيری كرد. ضربت خنجر را درمان كرد. آتشِ [گرمای] تب را بازداشت از تنِ مردمان. 3) دارو و درمان را او [ثريتَ] خواست [و] بيافت،…” (← ون 4 : 1839 و 1840)
استاد پورداود در يشت ها ج 1: 198 آورده است:
“از آنچه بندهشن در فصل 31 فقرات 26 و 27 می نويسد، به خوبی يادآور سلسلۀ كرشاسب شاهنامه می باشد؛ بندهشن گويد: «كرشاسب و اوروخشAurvaxš دو برادر بوده اند از پسران اترت پسر سام پسر تورك پسر سپانياسب پسر دوروشاسب پسر توگ پسر فريدون.» …”
استاد هاشم رضی در کتاب “دين و فرهنگ ايرانی پيش از عصر زرتشت” (دفا)، رويه ی 388 آورده است:
“زرتشت از اهورامزدا می پرسد كه نخستين پزشك به معنی واقعی كلمه كه بيماری ها را دربند كرد و از مرگ بی هنگام جلوگيری كرد كيست؟ پاسخ می شنود كه ثريته өrita میباشد. «به موجب هوم يشت، نيكوكاری از خاندان سام می باشد» وی جهت درمان دردها از خْشَتْرَوَئيريَه، كه همان امشاسپند شهريور و سرپرستِ فلزات می باشد ياری خواست تا در برابر دردها و بيماری ها مجهز باشد. منظور از اين جملات آن است كه ابزار و كارد جراحی دريافت كرد تا بيماری را از طريق درمان كاردپزشكی (= جراحی) انجام دهد، و…”
از سوی ديگر تنديس پزشكی از زمان هخامنشيان به دست آمده است به نام “اثرس Athres [Aөres]”، ولی گويا اين “اثرس” مصری ـ از “سائیس” مصر ـ بوده است:
“… ما در باره ی يكی از مدرسه های دوران هخامنشی يك سند و يك گزارش مشروح داريم. سند مجسمه ای است از يك پزشك به نام اثرس Athres كه بر پايه ی آن نوشته شده: «من از سائيس برآمدم.» همچنان كه پزشكان امروزی مثلاً می نويسند: فارغ التحصيل دانشگاه تهران.” (غ. صدری افشار، دانش و صنعت در ايران هخامنشی ← چيستا سال 1: 4 : 404)
بر اساس نوشته ی “من از سائيس برآمدم” اين “اثرس” مصری بوده است؛ آيا “ثريته өrita”یِ اوستایی و “اثرس” مصری يك كس بوده اند؟ اگر پاسخ اين پرسش “آری” باشد می توان پنداشت كه دانش پزشكی ايران باستان وامدار دانش پزشكی مصريان است. این پندار و گمان با استنتاجات برخی محققان نیز همخوانی دارد؛ بنگرید:
“اقوام ایرانی پس از پای گذاردن به سرزمین ایران، پزشکی پیشرفتۀ مصر و بابل را که از طریق آشوریان به ایران راه یافته بود به میراث بردند وبا کسب این تجربه صاحب مکتب خاصی به نام مغان شدند…کورش وداریوش
حاذقترین پزشکان مصری و یونانی را به عنوان مشاور برگزیدند…” (تاطب ج 1 : 15 – 16)
╬ در باره ی پوروشسب (= پوروشسپ):
پوروشسب (= پوروشسپ) ـ در اوستا پُوئوروشسپَ Pôurušaspa ، در پهلوی پوروشسپ Purušasp ـ نام پدر زرتشت است به معنی دارنده ی اسبهای بسيار. در اوستا اين نام در يسنا هات 9: 13 ، يشت 23: 4 ، ونديداد 19: 4 و 6 و 46 ، يشت 5: 18 ، يشت 24: 2 آمده است.
پوروشسپ در يسنا هات نهم، چهارمين پرورنده يا ستاينده يا افشرنده يا راهب گياه هوم ـ و يا فرشته ی هوم ـ شناسانيده شده است. در ديگر جای های اوستا ـ كه نامی از پوروشسب برده شده است ـ آگاهی بيشتری داده نمی شود و در هيچ جای از اوستا اشاره ای هم به پزشك بودن او نمی شود مگر اين كه برخی از يسنا، های نهم ـ در پيوند با گرفتن افشره يا عصارۀ هوم ـ چنين برداشت كرده باشند كه او نيز پزشك بوده است و در اين باره پيش از اين، در بخش ويونگهان، آورده و گفته ام كه نمی توان با شايدها و اگرها و احتمالات و فرضيات داوری کرد و حكم داد.
╬ در باره ی ديو و ديويسنان:
در رويه ی 7 دوبار تركيب “شيطان پرست”، در برگردان تركيب اوستایی “دَئِوَيَسْنَ اِئيبيُو” [Daevayasna eibyô] آورده شده است كه در اساس به معنی “برای ديويسنان” است، يعنی: برای ديوپرستان. دَئِوَ يَسْنَ [Daeva-yasna] در اوستا اسم مركب است به معنی ديوپرست، كه ازآن غير زرتشتی يا كافر هم اراده می شود ولی به گمان من آن را می بايست غير مزداپرست يا غير يكتاپرست دانست و اين معنی هيچ پيوندی با “شيطان و شيطان پرست” ندارد چه اگر قرار بود نامی از شيطان، ابليس يا اهريمن آورده شود، از واژه های انگرَ aņra، يا: انگرَ مئينيُو ~ mainyô ، يا: انگرُو مَئينیو aņrô-mainyu بهره گرفته می شد نه دئوDaeva (= ديو). اگرچه در اوستا دَئِوَ Daeva [يا: دَيْوَ، آن گونه كه برخی می خوانند.]، در پارسی باستان دئيوَDaiva ، در پهلوی دئو dêv [= دِيْوْ] به معنی ديو يا الوهيت ناحق شناسانيده شده است، ولی در اساس معنی متضادی دارد كه همانا خدا و پرودگار و روشنایی بخش و قابل ستايش بوده است كه در ريگ ودا، كتاب دينی هندويان دوا Devá به همين معانی، يا الوهيت برحق بكار رفته است و نامی بوده است از برای خدايان گوناگون مشترك اقوام هند و ايرانی پيش از زرتشت.
موبد فیروز آذرگشسب نوشته اند:
“از لحاظ لغوی دیو به معنای روشنایی بخش و قابل ستایش و نیایش می باشد و نام خدایان آریان های هند و ایران پیش از آمدن زرتشت بود. واژه ی دیو، Deiu خدای فرانسه، زوس [زئوس] Zeus رب النوع یونانی، تئوس Theos خدای لاتین، و دوDev خدای هندی ها با هم مترادف بوده و همگی دلالت بر پروردگار دارد. در ایران باستان نیز دیو همین معنی رب النوع را داشت ولی بعد از آمدن زرتشت به تدریج معنی خداوند دروغی و گمراه کننده را پیدا کرد …” ( گاتها ج 1: 81)
دکتر حسین وحیدی در گزارش خرده اوستای خود آورده است:
“واژۀ دَئـِوَDaeva ، که فارسی آن دیو است، از واژه ی اوستایی « دو» گرفته شده است که به چم روشنایی است که در آغاز ـ در زمانی که مردم خورشید و فروغ آن، مهر را می پرستیدند ـ به چم خدا بوده است، خدای روشنایی…” (خرده، رویه ی 89)
اين واژه به معنایی كه در اوستا بكار رفته، پی آمد ظهور زرتشت و يكتاپرستی اوست كه همه ی خدايان ديگر، جز اهورامزدا را از دور خارج كرد؛ جدای از اين، اهوره، كه در ريگ ودا (به صورت اسوره) الوهيت ناحق داشت، در اوستا الوهيت برحق پيدا كرد!
اكنون با دانسته های گفته شده درباره ی ديو، اين پرسش پيش می آيد كه آيا يك نويسنده، يا مترجم، محق و مجاز است
که از سر بی دقتی يا ناآگاهی آن را با “شيطان” يكی بپندارد و با اين كار و كارهایی همانند، آگاهی های نارسا و نيمرنگ و درهم برهم را بجای متنی باستانی به خورد ذهن خوانندگان جوان ـ يا كسانی كه در اين زمينه مطالعۀ جدی و اساسی ندارند ـ
بدهد؟!
╬ در باره ی مانثرُ – بَئِشَزَ (~ – بيشزَ):
در رويه ی 8 سطر 21 آمده است:
“منتره پزشك (روان پزشك)، منتره به معنای تحريك و تهييج رفتار است…”!
در اوستا مانثرَ (مَنـْثـْرَ) [mẳөra] به معنی سخن و گفتار ايزدی است يا كلام مقدس، دعا، ورد…؛ در فرهنگ واژه های اوستا ج 2: 1137 ، در زير اين واژه آمده است:
” 1- گفتار ايزدی و سخنی كه انديشه های پاك را به ديگران منتقل می سازد. 2- واژه ی سپنتا، داد ويژه از اهورامزدا.”
اين واژه در زبان پهلوی “مانسر mânsr” شده است؛ در فرهنگ پهلوی آمده است:
“مانسر mânsr : كلام مقدس، وحی، كتاب مقدس، امر الاهی.” (← فپ 358)
واژه ی منتر [mantar] در فارسی و گيلكی و مازنی و… (منتر كردن، منتر شدن) با همين واژه پيوند دارد.
در فرهنگ معين آمده است:
“منتر mantar [ اوستایی manөra : كلام مقدس، دعا] 1- دعا و وردی كه شخص را قادر به تصرف در اشياء و اشخاص می سازد؛ افسون. 2- مسحور، افسون شده. 3- دست انداخته، مسخره شده.” (فرهنگ معین ج 4: 4379)
و در لغتنامه ی دهخدا به نقل از ناظم الاطباء آمده است:
“منتــَرْ: مأخوذ از سانسكريت. كلام و آواز مؤثر … ذكری كه مرتاضين برای دفع گزند گزندگان می سرايند.”
اكنون با دانستن اين معانیِ “منتر = منثـرَ = مانثـرَ”، آيا می توان پذيرفت : “منتره به معنای تحريك و تهييج رفتار است…”!؟
و يا آيا می توان پذيرفت:
“… تمامی آموزه های زرتشت، انديشه ی نيك، گفتار نيك و كردار نيك همگی منتره بودند.“!؟ (همان نوشته، رويه ی 9 سطر 7)
انديشه و كردار ـ گذشته از نيك و بدش ـ چه ربطی به منثره دارد؟
در فرهنگ واژه های اوستا، در زير “مانْثْرُو بَئِـشـَزَ mẳөrô-baeŝaza ” آمده است:
“مانتره پزشك، پزشك روانی، كسی كه با مانتره سپنتا بيماران را به تندرستی برمی گرداند. كسی كه آرامش روانی و آرامی دل، با ازبر خواندن واژه های سپنتایی به ديگر كسان می دهد.” (← فوا 2: 1139)
استاد هاشم رضی (← ون 2: 821 و 822 ) آورده است:
“مانثرُ- بيشزَ [mânөrô-baešaza] : دعا پزشك، پزشكی كه به وسيلۀ مانثرَ (= مانْتْرَ – مَنْتـْرَ – مَنْتَرْ ) ، كلام
ايزدی، دعا و ذكر درمان كند. يشت 3: 6. ونديداد 7: 44. در يشت 3: 6 ( اردی بهشت يشت) از اين نوع پزشكان ياد شده است و…اما منظور از داتوبيشزَ را در يشت 3: 6 درست و مشخص نمی توان دريافت. به احتمال، داتوپزشك روحانيان و موبدانی بوده اند كه با ذكر و دعا درمان می كرده اند و مَنـْتـَر پزشك كسی بوده است كه با تعويذ و طلسم و بعضی راز و رمزها درمان می كرده است.”
در رويه ی 9 سطر 5 می خوانيم:
“… پس بر پايه ی فرهنگ و سنت های ايرانی منتره نابود كننده ی اهريمن، پليدی، انديشه های ناپاك و تمام زشتی ها بود. نام های خدايان، گاتاهای الاهی، يسنا، ادعيه، تمامی آموزه های زرتشت، انديشه ی نيك، گفتار نيك و كردار نيك همگی منتره بودند.”
[در ونديداد، فرگرد بيستم اين گونه آمده است كه اهورمزد برای درمان 99999 بيماری كه اهريمن آفريده بود از مانثر سپنته ياری خواست ولی پس از آنكه او (مانثرسپنته) انجام آن را نپذيرفت، يعنی نمی دانست كه چگونه آن كار را انجام دهد، اهورمزد پيكِ خود ـ نريوسنگ (در اوستا : نئيريوسنگه) ـ را برای طلب ياری نزد ائيريمن فرستاد و…]
پرسش اين است: هنگامی كه خود اهورمزد برای درمان 99999بيماریِ اهريمن آفريده، از ايزد نيايش و افسون و دعا، يا ايزد سرپرست درمان ها ( ايزد مانثر سپنته)، با وعده دادن “هزار اشتر نيرومندِ بلند كوهان” و “هزار چارپای خرد” (گوسفند، بُز) و “هزار اسب تيزتكِ چالاك” ياری می خواهد (← ونديداد 20: 2 تا 5) و آن ايزد كه “روان سپيد و درخشان و تابنده ی هرمزد” است (← يشت 13: 18) و “نيروی پاسداری كننده ای دارد” (← يشت 4: 4) و “در برابر ديوان سخت نيرومند است” (يشت 11: 3) نمی تواند، و يا نمی داند كه چگونه آن بيماری ها را درمان، يا دربند كند (← همانجا بند 6) يا واپس راند، چگونه تنها نامِ او (نام اهورمزد يا مانثر سپنته) می تواند “نابود كننده ی اهريمن…” باشد؟ يا هنگامی كه “ايزد نيايش و افسون و دعا” يا “ايزد سرپرست درمان ها” ـ كه خود “افسون مقدس” است ـ ناتوان از درمان كردن يا به بند كشيدن بيماری های اهريمن آفريده است، چگونه تنها دعا و افسون و ورد (منتره) “نابود كننده ی” همان اهريمنی تواند بود كه آن بيماری ها را آفريده است؟
بیاییم امانت دار باشیم، در سخنان و نوشته های دیگران دست نبریم و آنها را دیگرگونه ننماییم. پایان.
بهروز عسکرزاده
…………………………………………………………………………………………………………………………………..
يادداشتها:
* دخشه daxšə در خاور گیلان به معنی آگاه و آگاهی (پنهانی) و خبر و نشان … است، دخشه واگوتن ~ vâgut(d)ən [= دخشه وئودن ~ va(o)wdən = دخشه واودن (= ~ واوتن) ~ vâwt(d)ən =…] یعنی آگاه کردن (پنهانی يا دزدانه)، آگاهی دادن، نمایاندن، نشان دادن، باخبر کردن. این واژه ی گیلکی را بسنجید با :
“گشتاسپ شاه از جاماسپ پرسید که : به آمدن آن هنگام پسر من دخشه (علامت) و نشان چه نماید؟ جاماسپ گفتش که: گاه هوشیدر که پدید آید، این چند نشان در جهان پدیدار شود…” (ص.هدایت، یادگار جاماسپ دنباله ی دوم بند 1و2 ← نوپر 482-483)
اوستایی: “دخشارا daxšârâ: راهی. (هات 43: 7) پورداود و بارتولومه به معنی نشان وعلامت گرفته اند. آندرياس «از راه نشان» ترجمه كرده و اضافه می كند «از راه دستور و فرمان». ـ آرا -ârâ پسوند اين واژه است و خود قسمت اول يعنی دخش يا دخشت به معنی دستور دادن و نشان دادن آمده است.” (گاتها 2: 28). دخشت daxšat : نشان داد. (هات 43: 15)
1) واژه های آسان âs(ss)â(á)n ، آسون âs(ss)ôn (در خاور گيلان)، اُسام os(ss)âm (در تنکابن)، استوم asto(ô)m، اسون as(ss)ôn، آسومâs(ss)ôm ، اسوم as(ss)o(ô)m ، اَسامas(ss)â(ó)m (در جای جای گيلان)، به گونه ای “کفگیر آهنی” گفته می شود كه كاربرد گسترده تری از كفگير دارد؛ اين واژه را بسنجيد با: پهلوی âsan, âsên : آهن، اوستایی : asâna: یک سنگ، یک جنگ افزار، اسن asan: سنگ؛ سانسکریت: asan : سنگ ، مادی : asan به همان معنی، هند و اروپایی Aken، اوستایی asana، فارسی باستان aөanga، پهلوی sang، ژرمنی شرقی گوتیک stains، ژرمنی شمالی باستان steinn، آلمانی stein، ساکسون باستان stên، انگلیسی باستان stân، انگلیسی نو stone ، افـتری: آسوم âssom : کفگیر فلزی، بختیاری: اسوم asom : بشقاب فلزی برای پاک کردن بیل، فارسی باستـان asan: سنگ. و بسنجيد با ارمنی aselan, aseln (سوزن)، لاتین acidus, acere, acus (تند، تیز، برنده)، یونانی akê, akis (نوک)… و نیز بسنجید با فارسی: استام و ستام.
…………………………………………………………………………………………………………………………………..
سرچشمهها :
نشانه |
نام نوشته |
نویسنده یا مترجم |
تاطب |
تاریخ طب و طبابت در ایران |
محسن روستایی |
چیستا |
ماهنامه ی چیستا |
پرویز شهریاری و … برای نمونه: چیستا 1: 4 : 404 نشان دهنده ی سال نخست شماره ی 4 رویه ی 404 است. |
خرده |
خرده اوستا |
حسین وحیدی |
دفا |
دين و فرهنگ ايرانی پيش از عصر زرتشت |
هاشم رضی |
شاهنامه |
شاهنامه |
فردوسی |
فپ |
فرهنگ پهلوی |
بهرام فره وشی |
فرهنگ معين |
فرهنگ معين |
محمد معین |
فنا |
فرهنگ نام های اوستا |
هاشم رضی |
فوا |
فرهنگ واژه های اوستا |
احسان بهرامی به ياری فريدون جنيدی. برای نمونه : فوا 2: 860 نشان دهنده ی جلد دوم از آن نوشته، رويه ی 860 است. |
گاتها |
گاتها |
موبد فیروز آذرگشسب |
لغتنامه |
لغتنامه ی دهخدا |
علی اکبرخان دهخدا |
نانش |
نخستين انسان و نخستين شهريار |
آرتور كريستنسن، برگردان ژاله آموزگار، احمد تفضلی. |
نوپر |
نوشته های پراکنده |
صادق هدایت |
ون |
وندیداد |
هاشم رضی. برای نمونه: ون 2 : 178 نشاندهندهی جلد دوم وندیداد رويه ی 178 است. آنجا كه نياز به ارجاع به بندی از فرگردهای ونديداد بوده، برای نمونه آمده است: ونديداد 2: 29 يعنی بند بيست ونهم از فرگرد دوم ونديداد. |
ويسپرد |
ویسپرد |
پورداود |
يسنا |
یسنا |
پورداود |
یشت ها |
يشت ها |
پورداود. بر ای نمونه: يشت ها 2: 142 نشان دهنده ی جلد دوم رويه ی 142 از يشت هاست. در برخی موارد، آنجا كه نياز به مراجـعه به بندی از يشت ها بوده، برای نمونه آمـده است: يشت 3: 13 يعنی : يشت سوم (= اردی بهشت يشت) بند سيزدهم. |