MahMag Farsi

زررشته­ های خود را پنبه نکنیم!/ بهروز عسکرزاده

زررشته­ های خود را پنبه نکنیم!

(نگاهی به نوشته­ ی آقای شهاب موسوی زاده با نام  “رئالیسم – واقع گرایی، … “)                       بهروز عسکرزاده

   نه مقدّر شده است که یک هنرمند بایستی در همه ­ی رشته­ ها­ی هنری صاحب نظر باشد و نه کسی چنین توقعی از یک هنرمند دارد؛ جایگاه خود را بشناسیم و زر رشته­های خود را پنبه نکنیم!

پیش گفتار :  

   “رئالیسم – واقع ­گرایی، واقعیت ­گرایی یا حقیقت­ گرایی” نوشته ­ا­­­ی است از آقای شهاب موسوی ­­زاده که در چیستای شماره 5 از سال بیست و هشتم (بهمن ماه 1389، ردیف 279 ، منتشر شده در مرداد یا شهریور 1390) از صفحه­ ی 77 تا 92 چاپ شده است.

   پیش از بررسی نوشته ­ی نامبرده لازم است به آگاهی خوانندگان گرامی برسانم که از ظاهر امر چنین برمی ­آید که آقای شهاب موسوی­ زاده این نوشته ­ی بی انتظام و مغشوش را – که با حذف ­ها و افزوده ­های نابجا و غیر مسئولانه به صورت شیرِ بی یال و دم در چیستا چاپ شده است – برای چاپ در یک فصلنامه­ ی هنرهای تصویری به نام “حرفه – هنرمند” ]به مدیریت و صاحب امتیازی آقای شهریار توکلی و به سردبیری بانو شمیم مستقیمی[ نوشته بود. انگیزه­ ی وی به گفته­ ی خودش، “دل خُرد” بودن از نظریات برخی هنرمندان بوده است :

    “… که چون نشریه­ ی سنگین حرفه : هنرمند ]حرفه – هنرمند[ آن­ها را نشر می­ کند دردناک­تر می ­شود، نشریه­ ای که کوشش چشمگیرش در بازتاب اندیشه و کار هنرمندان ایران و سرزمین­ های دیگر ستایش برانگیز است. (صفحه­ی 77 سطر 6 به بعد).

    و وقتی که در سطر 12 می­ نویسد:

    “…از این رو می ­کوشم معنای درستی را که از آن دریافته ­ام با خوانندگان در میان بگذارم …”،

بی شک منظور نویسنده از “خوانندگان” در جمله­ ی بالا، خوانندگانِ فصلنامه­ ی حرفه – هنرمند بوده است، زیرا نوشته­ هایی که آقای موسوی زاده را “دل خُرد” کرده­ بود، در نشریه­ ی حرفه – هنرمند چاپ شده­ بوده، نه در چیستا یا دانش و مردم. و به احتمال قریب به یقین مدیر آن فصلنامه به دلایلی – از جمله دلایلی که سبب نوشتن این بررسی شده است – از چاپ در آن خودداری می­ کند. سپس ایشان این نوشته را برای چاپ به دفتر چیستا می ­رساند. در این هنگام، جمله­ ای که در بالا از سطر 6 (تا سطر 8) صفحه­ ی 77 نقل شد، تغییر می­ یابد، یعنی “خوانندگان حرفه – هنرمند”، می شود “خوانندگان” و عبارت “…اگرچه در محدوده ­ای مشخص و نه بی ­نظر.” ! به آن افزوده می­ شود، زیرا گویا ایشان از گردانندگان آن فصلنامه نیز آزرده شدند که چرا نوشته­ ی ایشان را چاپ نکردند؛ ملاحظه بفرمایید:

   “… نشریه ­ای که کوشش چشم­ گیرش در بازتاب اندیشه و کار هنرمندان ایران و سرزمین ­های دیگر ستایش برانگیز است، اگر چه در محدوده ­ای مشخص و نه بی­نظر.”!! 

   ولی گویا یادشان رفته است که صفات نیکوی “ستایش برانگیز” و ” نشریه ­ی سنگین” را – که در وصف فصلنامه­ ی «حرفه – هنرمند» بکار برده بودند – حذف کنند!

و اما سرگذشت مقاله ­ی آقای شهاب موسوی­زاده در دفتر چیستا:

   این نوشته در اواخر تابستان 1385 به دفتر چیستا و دانش و مردم فرستاده شد. در آغاز برای چاپ در مجله ­ی ” دانش و مردم” (شماره 10 سال هشتم، اسفند 86) در نظر گرفته شده بود و حتی صفحه بندی آن هم مشخص شده بود، ولی سپس برای چاپ در چیستا نامزد گردید! یکی دو تن از ویراستارانی که با چیستا همکاری می­ کردند، با چاپ آن نوشته در چیستا یا دانش و مردم به شدت مخالفت کرده و حتی از ویرایش آن سرباز زدند (به دلیل آن که این نوشته قابل ویرایش نبوده است. به قول یکی از دوستان: ازسر نوشتن مقاله­ ای مانند آن بسیار آسان­تر از ویرایش آن است.) ولی سرکار خانم ناهید اکبری، با سوء استفاده از اعتماد استاد پرویز شهریاری، و با حذف و اضافه­ های غیرمسئولانه اقدام به چاپ آن در چیستا کرد؛ چرا؟ بماند، چون شرم دارم برملا کنم که چرا چنین شده است! 

 

متن بررسی و نقد:

   در سال­ های پایانی عمر ماهنامه­ ی گرامی چیستا نوشته ­هایی در آن چاپ می ­شد که اگر استاد شهریاری آنها را می خواندند (و یا اگر برای ایشان می­ خواندند)، بی­ گمان آنها را چاپ نمی ­کردند و یا دستِ­ کم بدون جرح و تعدیل اساسیِ آن نوشته­ ها، دستور چاپ نمی ­دادند. یکی از آن دستْ نوشته­ ها، مقاله ­ی “رئالیسم – واقع ­گرایی، واقعیت­ گرایی یا حقیقت گرایی” نوشته ­ی آقای شهاب موسوی ­­زاده است که در چیستای شماره 5 از سال بیست و هشتم (بهمن ماه 1389، ردیف 279 ، منتشر شده در مرداد یا شهریور 1390) از صفحه­ ی 77 تا 92 چاپ شده است و در اینجا به بررسی آن می ­پردازم و برخی از کاستی­ های آن را برمی ­شمارم و بررسی و نقد فنی آن را به اهلش – که من نیستیم – وا می ­گذارم :

1)  در چند جایِ نوشته از واژه­ های ” نظر ” به مفهوم تئوری، ” نظرپرداز” به مفهوم تئوریسین یا نظریه­ پرداز، “نظرپردازان” به مفهوم تئوریسین­ ها یا نظریه ­پردازان، “نظربافی” به مفهوم نظریه ­بافی یا تئوری ­بافی و مانند اینها استفاده کرده است. ( برای نمونه نگاه کنید به صفحات 77 سطور 1 و 14 ، 78 سطر 26 ، 79 سطور 3 و 10 ، 82 سطور 2 و 25 ، 85 سطور 6 و 16).

     پُر آشکار است که واژه­ های نامبرده درست بکار نرفته است. برای نمونه : واژه­ ی “نظر” نمی ­تواند به مفهوم تئوری بکار رود و در هیچ جای دیگر هم بکار نرفته است، زیرا تئوری هیچ ربطی به “نظر” ندارد؛ حتی ” نظریه” را با احتیاط به جای تئوری بکار می ­برند. آنان که وسواس بیشتری در بکارگیری واژه­ ها دارند، ترجیح می­دهند که از ترکیب نظریه­ ی علمی و دلایل علمی بجای آن استفاده کنند.

   یا واژه­ ی مرکب “نظرپرداز” به معنی “بيننده، درنگرنده” است، نه به معنی تئوریسین یا نظریه پرداز.

2)   نخستین جمله ­ی نوشته (صفحه­ ی 77 ) چنین است:

   ” در ادبیات جدید نقد و نظرپردازی هنر، مگر دگرنویسی واژه ­ها،  همان وارونه نمودن رئالیسم به شگردها و یا بی رنگ کردن و پنهان کردن معنای درست آن در پس بزرگ ­گویی ­ها و زیاد گویی ­ها ادامه می ­یابد.”

   (در باره­ ی “نظرپرداز” و ترکیبات بکار رفته­ ی نظیر آن، به یادداشت نخست، در چند سطر بالاتر نگاه کنید).

   نخست آنکه عبارت “مگر دگرنویسی واژه ­ها” به چه معنی است و در این جمله چه کاره است؟

   دوم آنکه ” وارونه نمودن رئالیسم به شگردها” چی؟ دنباله ­ی جمله، یا فعل آن کو؟ آیا فعل آن همان “ادامه می ­یابد” است که به قرینه حذف شده است؟ در این صورت آیا جمله­ ی ” وارونه نمودن رئالیسم به شگردها… ادامه می ­یابد.” جمله­ ی درست و کاملی است؟!

3)   در صفحه­ ی 77 ،  سطر 4 آمده است:

    ” امروزه می ­توان تا مرز دردناک تردید در راستی نظر نویسندگان، تردید در راستی خواست آنان، حتا کسانی که نام دارند و بر اندیشه چیره، می ­باید پیش رفت…”! 

   نخست آنکه بفرمایند بالاخره ” می­ توان … پیش رفت”؟  یا ” … می ­باید پیش رفت”؟

   وجود “می­ توان” جمله را از “می ­باید” بی نیاز می ­کند، یعنی تنها یکی ازاین دو می­ تواند در جمله نقش داشته باشد، پس دیگری زاید است و می ­بایستی حذف می ­شد. در غیر این صورت جمله در حقیقت چنین خواهد بود :

   امروز می ­توان تا مرز … می ­باید پیش رفت!

     دوم آنکه اگر منظور از ” نام دار” نامی و نام­آور (نامور) و بلند­آوازه است – که چنین به نظر می­ رسد – می ­بایستی پیوسته (یعنی به صورت : نامدار) آورده می ­شد، نه جدا از هم.

     سوم آنکه الف) “بر اندیشه چیره” چی؟  ب)  و منظور از این عبارت چیست؟ ج) فعل جمله کو؟ و بر اساس کدام قرینه حذف شده است؟

     چهارم آنکه باور کنید که بکار بردن عبارات مبهم و گنگی مانند ” راستیِ خواست” (سطر 5) و ” بخواستِ راست” (سطر 11) و مانند اینها نشانه­ ی پارسی نویسی – یا پارسی گویی – نیست که هیچ، نشانه­ ی چیز دیگری است.

4)   در صفحه ­ی 77 ، سطر 18 آمده است:

    ” اندیشه معنایی ندارد مگر دریافت پویای وابستگی بین جزء ­های واقعیت به ­وسیله­ ی مغز، انتزاع و تجزیه ­ی آن، تحلیل و تبیین آن، پس درک پویای آن و پس طراحی کار و پویش در آینده بر اساس شناخت واقعیت… ”

     نخست آنکه در اینجا می ­بایست بجای ” و پس“ِ دوم،  آورده می ­شد: و سپس ، یا : و آنگاه ، زیرا واژه ­ی “پس” یک بار پیش از آن آورده شده است.

     دوم آنکه این پرسش برای خواننده پیش می ­آید که منظور نویسنده از “دریافتِ پویا“، آن هم “دریافتِ پویایِ وابستگیِ میان اجزاءِ واقعیت“، یا ” درکِ پویا“یِ همان “ وابستگی” چیست؟

   “پویا” یعنی “پوينده، رونده. و برخی دونده را گويند.” (برهان قاطع)، یا: آن که می ­پويد، آن که می ­رود، از مصدر پوییدن به معنی رفتن، یا دویدن. “پوییدن : رفتن، رفتنی نه به شتاب و نه نرم.” (لغتنامه­ ی فرس اسدی، چاپ اقبال) :

“به رَه چون روی هیچ تنها مپوی

نخستین یکی نیک ­همره بجوی.” ( اسدی ، گرشاسب­ نامه).

” و راست گفته است آن حکیم که سگ را گرسنه دار تا بر اثر تو پوید.” (کلیله و دمنه).

” برو سعديا دست  و دفتر بشوی

براهی  که  پايان  ندارد مپـوی .”   (سعدی، لغتنامه ­ی دهخدا).

   به نظر می ­رسد که نویسنده واژه ­ی “پویا” را به مفهوم جستجوگر ، یا : جستجوگرانه؟، و “پویش” را به مفهوم جستجو،

کوشش… بکار برده باشد که اشتباه کرده است.

   در صفحه ­ی 83 سطور 15 و 17 نیز از واژه ­ی “پویش” چنین استفاده کرده است :

    ” … و نیز مسلم است که اساس این باورها و شعور، آفرینش هنری است که به طور مستقیم با زندگی (واقعیت زندگی و واقعیت پویش زندگی) در ارتباط است و یا انعکاس آن محمل حقیقت می ­شود. آفرینش هنری است که می ­تواند حقیقت را بازتابد، حقیقت که در مجموع پویشِ خود در زندگی و تاریخ انسان در سمت و جهت مردم قرار می­ گیرد، یعنی درست همان که به زعم و آرزوی طبقه ­ی غالب نباید اتفاق بیافتد …”

   نخست آنکه درباره­ ی کاربرد ” بازتابد ” – به مفهوم : بازتاب دهد- ، در جای دیگر توضیح داده شده است. (به یادداشت 35 نگاه کنید).

   دوم آنکه به نظر می ­رسد که به جای “و یا ” می ­بایست: و با آورده می ­شد، یعنی : و با انعکاس آن محمل حقیقت می شود.

   سوم آنکه یا نمی ­بایستی “که” پس از “حقیقت” (حقیقت که …) آورده می ­شد، یا می ­بایستی جمله ادامه می ­یافت؛ به هر روی جمله ناقص است.

5)   در صفحه ­ی 77 ، سطر 22  آمده است :

   ” نه که بتوان این مکتب اندیشه­ ی همزاد اندیشه ­ی انسان را در همه­ ی تاریخ از ابتدا تاکنون یکسان و دگرگون نشده و دگرگون نشونده دانست… بلکه گوناگون، دگرگون شده و دگرگون شونده. در هر لحظه­ ی ضروری. (همه­ ی نشانه گذاری ­ها بر اساس متن است).

   نخست آنکه “مکتب اندیشه” خواندن رآلیسم درست نمی ­نماید. دوم آنکه “همزاد اندیشه ­ی انسان” دانستن رآلیسم نشانه­ ی عدم شناخت آن است. سوم آنکه چون “دگرگون نشده” در “دگرگون نشونده” نهفته است، آوردن هردو زیاده گویی است و همان ” دگرگون نشونده” بس بود. چهارم آنکه فعلِ بخشِ ” بلکه گوناگون، دگرگون شده و دگرگون شونده.”  کو؟ و بر اساس کدام قرینه حذف شده است؟! پنجم آنکه اگر “در هر لحظه­ی ضروری.” دنباله­ ی جمله­ ی پیشین است، چرا با نقطه (.) از آن جدا شده است؟ اگر جمله­ ای جداگانه است، چرا سر و دُم بریده است؟!

6)  درچند جای این نوشته – ازجمله در صفحه ­ی 78 سطر 8 ، و در صفحه­ ی 79 سطر 17 ، عبارت “برگشته است” را به مفهوم : برگردانیده شده است، ترجمه شده است، بکار برده ­است؛ اشتباه کرده­ است.

7)   در صفحه­ ی 78، سطر 11 فعل مرکب ” به کار می ­آورد” را به مفهوم : بکار می ­گیرد، بکار برده است. “بکار آوردن” به معانی “الف) استعمال کردن. ب) بجا آوردن، انجام دادن. ج) کشتن، قتل کردن.” است نه به مفهومی که ایشان بکار برده اند.

8)   در همان­ جا، سطر 17 آمده است :

   “برگردان درست رئالیسم واقعیت ­گرایی است نه واقع­ گرایی و اینجانب ارجح می ­دارد حقیقت­ گرایی را که دیگر جای شبهه باقی نمی ­گذارد.”

   اگر ایشان به خود زحمت می­ دادند و به لغتنامه­ ی دهخدا نگاهی می ­انداختند، می ­دیدند که پیش از ایشان بسیاری از لغت

شناسان “حقیقت­ گرایی” را بر معانی دیگر رئالیسم مقدم داشته ­اند. در لغتنامه ­ی دهخدا در توضیح “رئالیسم” آمده است:

   “رئاليسم . رآليسم . حقيقت گرايی. واقعيت گرايی. واقع بينی. حقيقت پرستی. واقع گرايی. عمل رآليست. || کشش

و ميل باطنی تعدادی از نويسندگان و هنرمندان به نشان دادن طبيعت است همان­ گونه که هست (= من حيث هی هی) بی آنکه خصوصيات نفسانی هنرمند در آن دخالت داشته باشد. رئاليسم عبارتست از مشاهده دقيق واقعيت ­های زندگی، تشخيص درست علل و عوامل آنها و بيان و تشريح و تجسم آنها. (مکتبهای ادبی ص 129). در ادبيات مکتبی است که به موجب آن طبيعت و ساير مظاهر طبيعی بايد با تمام زشتی ­ها و زيبایی ­هايش در هر اثر هنری نمودار گردد، بطور کلی پيروان اين مکتب معتقدند که هنر بايد بيان مستقيم واقعيات و تجزيه و تحليل علل آن باشد.اين مکتب درسال 1850 م. در فرانسه بوجود آمد و در اندک زمانی در تمام زمينه­ های علمی و ادبی و فلسفی موثر واقع گشت. (از فرهنگ اصطلاحات خارجی در زبان پارسی). روشی است که طبيعت را در همه مظاهر واقعی و حقيقی و محسوس آن با هر زشتی و زيبايی که دارد معرفی می ­کنند و بعضی از مظاهر آن را پنهان نمی­ کنند يا تغيير نمی ­دهند و هر چه را همان ­طور که هست شرح می ­دهند. (از شاهکار نثر فصيح  فارسی تاليف سعيد نفيسی) …”

9)   در همان ­جا، سطر 22 آمده است :

   ” این که نظرپردازان ]بخوانید : نظریه پردازانِ[ گوناگون به شیوه و استدلال­های گوناگون ] بخوانید : به شیوه­ها و با استدلال­های گوناگون [ همگی به نتیجه ­ی یکسان می ­رسند و رئالیسم را بر اساس ترجمه­ ی ناقص آن به واقع گرایی و نمودن آن به سان مکتبی که تنها گرایش به بازنمایی طبیعت و واقع دارد و نه گرایش به جست و جوی حقیقت که در ورای تحلیل واقعیت یافته می ­شود، نمایانگر یک مبارزه ­ی نظری جدی بین هنرمندان و نظرپردازان ]بخوانید: نظریه پردازان[ است که بر پایه­ی برداشت و درک طبقاتی آن ­ها، به علت وابستگی بی چون و چرای طبقاتی آن ­هاست.”

   نویسنده یادش رفته است که چه می­ خواسته بگوید، زیرا فعل اصلی جمله گم شده است! ” رئالیسم را بر اساس ترجمه­ ی ناقص آن به واقع گرایی” چی؟ فعل جمله کو؟

   دوم آنکه هنرمندان و نظریه پردازان را از دو طبقه­ ی جداگانه، و در نتیجه دارای درک طبقاتی جداگانه دانسته است! آیا در واقع چنین است؟ آیا در جوامع شناخته شده طبقه ­ای به نام “نظریه پردازان” و طبقه ­ای به نام “هنرمندان” داریم؟!

10)   در صفحه ­ی 79 سطر 7 آمده است:

   “ البته اگر جایی، در بازنمایی واقعیت، در اثر هنری، دستی برده شده باشد ، بسته به این که هنرمند برای بیان، چه می ­خواسته است ، منتقدان برجسته، آنان را گناهکار و یا بی ­گناه اعلام می ­کنند.” !

   خوب، نخست آنکه آیا نیاز بود که این همه (هفت) ویرگول آورده شود؟!  البته که نه. اگر به درستی جمله بندی می کرد،  دو ویرگول بس بود.

   دوم آنکه بجای “ در اثر هنری ” می ­بایستی آورده می ­شد: در اثری هنری، یا : در یک اثر هنری.

   سوم آنکه ما نفهمیدیم منظور نویسنده از عبارت ” بسته به این که هنرمند برای بیان ، چه می­خواسته است” چیست؟

11)   در صفحه ­ی 79 ، سطر سوم آمده است :

   “چشمگیر و شگفتی ­آور است که در غرب نیز، نظریه پردازان نام آواز هزاران کتاب و مقاله سرهم و منتشر و فیلسوفان ریش بلند و ابرو کلفتی در دانشگاه ­ها و رادیو تلویزیون­ ها سخنرانی ­ها برگزار می­ کنند که معنی درست

 رئالیسم (واقع گرایی) را وارونه نمایند (بیچـاره نظرپردازان ] بخوانید : نظریه پردازانِ [ ما در ایران گناه زیادی

ندارند) …”

   نخست آنکه پس از “سرهم و منتشر” می ­بایست فعلی می ­آمد، که نیامده است. شاید فعل جمله­ ی بعدی (برگزار می ­کنند) را برای آن هم در نظر گرفته ­اند!

   دوم آنکه “سخنرانی” می ­کنند، نه “سخنرانی برگزار می ­کنند”.

   سوم آنکه ایشان فکر نمی ­کنند که بکار بردن واژه­ ی “بیچاره” برای نظریه­ پردازان ساکن ایران – بدون تفکیک – بی ادبانه است؟ لابد خودشان از این قاعده مستثنیٰ­ هستند، چون ساکن ایران نیستند؟!

   چهارم آنکه سرانجام مشخص نشد که ترجمه­ ی درست “رئالیسم”- از نظر آقای موسوی زاده – “واقعیت ­گرایی” است، یا “حقیقت ­گرایی”، و یا “واقع­ گرایی” ؟ اگر بر اساس آنچه پیشتر گفته ­اند: “این جانب ارجح می­دارد حقیقت گرایی را” (صفحه ­ی 78 ، سطر 17)، پس چرا در اینجا  “واقع ­گرایی” آمده ­است؟

12)   در همان­ جا، سطر 13 آمده است:

   “هنرجویان باید درامتحان ­ها به پرسش­ هایی پاسخ دهند که جواب را باید در آن کتاب­ها جست و جو می ­کرده بوده باشند…”    

     من هر چه دقیق شدم، نتوانستم فعل ” می­ کرده بوده باشند ” را با یکی از هفت گونه فعل گذشته (ماضی) در زبان فارسی تطبیق دهم. خواهشمندم ما را روشن بفرمایند.

13)   در همان ­جا، سطر 21 آمده است:

    “… و خواننده، از خواندن آن به اعتبار عبث ، دل خرد می ­شود که من نیز شده ­ام.”

   نخست آنکه آیا نیاز بود پس از “خواننده” و “عبث” ویرگول آورده شود؟

   دوم آنکه آیا پس از ” دل خرد می­ شود” نیازی به ویرگول نبود؟

   سوم آنکه عبارت “به اعتبار عبث” مناسب این جمله است؟

   چهارم آنکه معنی ” دل خُرد ” بر خواننده روشن نیست.

14)   در همان جا، سطر 25 آمده است:

   ” در فهرست آغاز کتاب هنر در گذرگاه زمان در سه فصل، پنج بار به نام رئالیسم بر می ­خوریم”.

   سپس با افزودن نشانه­ ی “ : ” خواسته است آن سه فصل و پنج مورد را برشمرد، ولی تنها به یک فصل (فصل شانزدهم) از سه فصل، و به دو مورد از پنج مورد اشاره شده است و از بقیه نشانی نیست؛ آن هم چنین ناقص :

    ” در فصل 16 … درباره ­ی سده­ نوزدهم … رئالیسم و امپرسیونیسم در رویه ­ی 598 (که شماره­ ی اصلی رویه 598 است) رئالیسم در معماری در رویه ­ی 606″ !

   (نقل قول به طور دقیق از متن است و چیزی کم یا زیاد نشده است).

   همان جا، در پاراگراف پایانی به نظر می ­رسد که چند وصله­ ی ناجور را بهم چسبانده­ اند، ببینید:

   ” البته در رویه ­ی 598 ] از کتاب “هنر در گذر زمان”[ با اشاره­ ی دقیق تاریخی، رئالیسم انوره دومیه (نقاش انقلابی فرانسه) را چون عکسبرداری پلیس از صحنه­ ی جنایت توصیف می ­کند و در بیان نیروهای فوق العاده­ ی این نقاش مبارز که در جست و جوی حقیقت بود این «پیش درآمد خلوص و صفایی است که با به کار گرفتن دوربین پنهانکار عکاسی به هنرهای بصری راه خواهد یافت» و در…” 

   ما که نفهمیدیم نویسنده چه می­خواهد بگوید، شما چی؟

   شاید همه­ ی این اشکالات تقصیر نویسنده نباشد، چه برخی از جملات فریاد می­زنند: “من مال این پاراگراف نیستم”! و این ممکن است در اثر جابجایی ناآگاهانه ­ی جملات یا تلخیص غیرمسئوولانه رخ داده باشد. (و← یادداشت 20 و 37 و …).

15)   در صفحه­ ی 80 ، سطر 7 آمده است:

   “من همچنین معتقدم که نقاشی یک هنر در ماهیت عینی است و می ­تواند تنها با شبیه سازی از اشیای واقعی و موجود شود.” !

   متاسفانه بازهم مفهوم نیست که نویسنده چه می­خواهد بگوید؛ “ نقاشی … می تواند تنها با شبیه سازی از اشیای واقعی و موجود“، چهشود” ؟!

16)    در صفحه ­ی 80 ، سطر 21 به بعد آمده است:

   “… از این رو هنرمندان بسیاری که حتا تا به آن هنگام وابسته­ ی دربار و کلیسا بودند به سمت مردم و زحمتکشان جهت یافتند که در میان ایشان کسانی چون فرانچسکایا گویا رئالیست بزرگ اسپانیا و انووره دومیه نقاش رئالیست بزرگ و مبارز فرانسه و نیز البته کوریه نقاش بزرگ آن کشور و بسیاری دیگر آفریده ­اند.” !

   خوب، این هم قبول که “ هنرمندان بسیاری… به سمت مردم و زحمتکشان جهت یافتند”، گیریم نقصی در نگارش نیست، دستِ کم به ما می ­گفتند که همه­ی این هنرمندان چه چیزی را  “آفریده ­اند“! لازم نبوده است؟!

17)   نام بانو “هلن گاردنر” (نویسنده ­ی کتاب “هنر در گذر زمان “) با بی­ دقتی به صورت­ هایِ غلطِ زیر نیز آمده است :

      “گارد” (صفحه­ ی 80 ، یک سطر مانده به آخر)، “گاردیز” (همان­ جا، سطر آخر)، “گاردر ” (صفحه­ ی 81 ، سطر 3)!

     البته در این مورد نویسنده تقصیر ندارد.

18)  خواننده سرانجام نمی ­تواند از روی نوشته ­ی آقای موسوی ­زاده دقیقاً بداند که کتاب بانو هلن گاردنر “بسیار حجیم” (صفحه­ ی 80 ، سطر آخر) است، یا ” یکی دو صفحه” (صفحه­ ی 81 سطر 4).

19)   در صفحه­ ی 81 ، از سطر 12 به بعد، یعنی از ” به موازات رئالیسم ” تا ” به آن داد”  می ­بایستی در گیومه آورده می­ شد، و عبارت ” و دیگر هیچ… و دیگر هیچ…” (که آشکار است از نویسنده­ ی مقاله است) می ­بایستی در ادامه و ترجیحاً در سطر بعد (سر سطر) می ­آمد. همین روش می ­بایستی در سطر 18 نیز، از ” نکته ­ی قابل توجه” تا ” ستوده می ­شود” در پیش گرفته می ­شد، که چنین نشده است.

20)   در صفحه­ ی 82 ، سطر 8 آمده است:

   “بازتاب هستی هر پدیده به ­صورت عللی ]بخوانید: عِلّیِ[ آن در هنر، دیده می­ شود و غیر آن امکان وجود نمی­ تواند داشته باشد.”!

   نخست آنکه ویرگول ( پس از هنر ) بیجا گذاشته شده است، هر چند اگر آن را برداریم باز هم جمله گنگ خواهد بود. ( به

توضیح بعدی نگاه کنید).

   دوم آنکه در نگاه نخست، به نظر می­ رسد که دو جمله­ ی ناقص و بی ­ربط را از دو بخش جداگانه برداشته و آنها را به هم چسبانده باشند، زیرا حکم صادره در عبارت قابل اثبات نیست؛ این طور نیست؟

   با اندکی دقت در همان صفحه آشکار می ­شود که اشکال کار از نویسنده نبوده است. صورت کامل جمله­ ی اول چنین است:

انعکاس هستی هر پدیده به صورت عللی [بخوانید: عِلـّیِ] آن در هنر، انعکاس واقعیت است به شکل هنری.” (در جایی دیگر از نوشته آمده است. ← ص 82 سطر 9 ).

   و بقیه را از جایی دیگر به آن چسبانیده­ اند:

   “هر پدیده­ ی اجتماعی دارای جایگاه وقوع است، یعنی بر اساس مکان و زمان مشخصی به طور عللّی [بخوانید: علّی] ضروری واقع می ­شود و غیر آن امکان وجود نمی ­تواند داشته باشد.”! (همان صفحه سطر 5).

  این همه بی دقتی نشانه ­ی چیست؟

21)   یک چیز را هم به صورت ستاره دار یا داخل پرانتز یادآوری کنم و آن این که در بسیاری از بندهای این نوشته، نشانه­ ی “…” (سه نقطه) آورده شده است، مانند :

     صفحه­ی 78 سطور 1 و 3 و 8  ، صفحه­ی 79 سطور 24 و 25 ، صفحه­ی 80 سطور 6 و 7 ، صفحه­ی 81 سطور 10 و 11 و 15 و 24 ، صفحه­ی 82 سطور 1 و 4 و 5 ، صفحه­ی 83 سطور 18 و 24 ، صفحه­ی 84 سطور 12 و 13 و 19 ، صفحه­ی 85 سطور 2 و 5 و 16 و 17 و 23 و 25 و 29 و 30 ، صفحه­ی 86 سطور 1 و 4 و 5 و 7 و 8 و 10 و 11 و سطر آخر، صفحه­ی 87 سطور 19 و 20 و 22 ، صفحه­ی 88 سطور 5 و 28 ، صفحه­ی 89 سطور 3 و 4 و 5 و 17 و 19 و 20 و سطر آخر و غیره.

     و ما نفهمیدیم که نویسنده با این همه سه نقطه­ می ­خواست چه چیزی را ثابت یا القاء کند؟ دانش بسیار خود را ؟ ناگفتنی ها را؟  یا چیزی دیگر را ؟

22)   در صفحه ­ی 82 ، در پاراگراف پایانی می ­خوانیم :

    ” این که چرا رئالیسم در سراسر دنیای غرب این همه مورد نفرت روشنفکران سرمایه داری و هدف مبارزه ای نابرابر قرار می ­گیرد و این که چرا درآن کشورها کوشش می ­شود رئالیسم را عقب مانده، کهنه، سطحی و پیش پا افتاده و آن را به بازنمایی جُلی طبیعت و اشیا و چهره­ها و یا موضوع­ های بی معنا و بی احساس متهم بکنند، باز هم روشن تر می ­شود.”

   نخست آنکه پس از “پیش پا افتاده” بایستی فعلی می ­آمد – مانند: بنمایند، وانمود کنند- ، که نیامده است. می ­توان ادعا کرد که آن فعل به قرینه ­ی فعل “متهم بکنند” حذف شده است، پاسخ چنین ادعایی این است: در این صورت چرا با عبارت “و آن را” میان این دو بخش جدایی افتاده است؟

   دوم آنکه منظور از “بازنمایی جُلیِ طبیعت و اشیا و چهره­ها” چیست؟ از اساس “جُلی” – که به ­صورت  joli اعراب گذاری شده است – به چه معنی است؟ ما که به هر کسی و به هر لغتنامه­ ای مراجعه کردیم نتوانستیم به معنی آن پی ببریم!

   سوم آنکه فعل “روشن تر می ­شود” در پایان جمله با پرسش ­های جملات بعدی در تناقض است، زیرا جملات بعدی با این پرسش آغاز می ­شوند:

   ” آیا در حقیقت به این دلیل­ هاست که …”

23)   در صفحه­­ ی 83 ، سطر 7 ، به نظر ما به جای ” وسایل به اصطلاح جمعی” می ­بایستی آورده می ­شد: – وسایل ارتباط جمعی، یا : وسایل به اصطلاح ارتباط جمعی – .

24)   در همان ­جا، سطر 29 آمده است:

    ” روشن است که این هنرمندان که نوید دهنده­ ی شعار هنر برای هنر بودند…”

   آیا در واقع خود ایشان باور دارند که “نوید دهنده” در این جمله به ­درستی بکار رفته است؟! نويد دادن به معانی زیر است : ” وعده دادن. وعده به شر دادن. بيم دادن. مژده دادن. بشارت دادن. خبر خوش دادن. اميدوار کردن. دعوت کردن. به

ضيافت دعوت کردن. صلای پذيرایی زدن.” (لغتنامه ­ی دهخدا ).

   با توجه به معانی ” نوید دادن”، عبارت ” نوید دهنده­ ی شعار هنر برای هنر” به چه معنی خواهد بود؟   

25)   در ادامه، در صفحه­ ی 84 ، سطر 1 آمده است:

    “فیزیک هسته ­ای و تبدیل انرزی ذرّه­ای به همان اندازه واقعیت است که همه ­ی موجودات جهان و درخت و میوه و کوه و ساختمان و مردم و زندگی انسانی و هر چیز دیگری که نقاشان واقعیت گرا نقش کرده ­اند، و لیکن مدافعان هنر انتزاعی آن­ چنان بی پروا سرزنش و به تجربه گرایی کور متهم شان کرده ­اند و می ­کنند.”

   شگفت زده نشوید، جمله تمام شده است! ولی همان گونه که می ­بینید، هنوز معلوم نشده که منظور از “آن چنان…” چسان بوده است؟!

26)   در همان صفحه ­ی 84 ، سطر 12 آمده است:

   ” از ویژگی ­های رئالیسم نو بودن آن است تنها یک شاهد به یاری می ­آورم شاهد بی مدعا را حافظ بزرگ را ” (همه­ ی سه نقطه­ ها از متن است).

     خوب، این همه نقطه ­چین یعنی چه؟!

27)   در همان­ جا، پس از سطر 19 ، دو بیت از یک غزل حافظ را به صورت زیر آورده است:

” ساقی به نور باده ، بر افروز جام ما       مطرب بزن چنگ ، که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده­ ایم             ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما.”

   نخست آنکه در مصراع اول ویرگول پس از “باده” بیجا آمده است، زیرا وجود آن سبب می­شود که “– ده ” در ” باده ”  مصوت بلند شود، در حالی که مصوتی کوتاه است و این تغییر، وزن شعر را به هم می­ ریزد.

   دوم آنکه در مصراع دوم از بیت نخست نیز ویرگول زاید است.

   سوم آنکه هر کس که می­ تواند شعر بخواند، به آسانی درمی ­یابد که مصراع دوم از بیت اول ( مطرب بزن چنگ، که کار جهان شد به کام ما) از نظر وزن غلط است و این به آن دلیل است که واژه­ ی “چنگ” را حافظ شیرین سخن به کار نبرده بود، بلکه افزوده ­ی آقای شهاب موسوی زاده است! نیز چنین است ویرگول پس از “چنگ”.

   ]در بیشترِ نسخه ­هایِ معتبرِ دیوانِ حافظ به جای “مطرب بزن …”، آمده است: “مطرب بگو…”؛ از جمله در دیوان ­های چاپ قزوینی، نسخه­ ی ایا صوفیه، نسخه ­ی دکتر قریب، چاپ دکتر خانلری، چاپ جلالی نایینی و نذیر احمد. و در برخی از نسخه ­ها به جای “شربِ مدام ” آمده است: ” عیشِ مدام “.[.

   و چهارم آنکه در دنباله پرسیده­ اند :  ” آیا مدعی حافظ بزرگ کسی هست؟” ، یعنی که نیست؛ خوب، که چه؟

28)   در همان صفحه، سطر 25 آمده است:

    “همه ­ی مکتب ­های دیگر هنری، اگر نمرده ­اند، کهنه و بلکه در قهقرای تاریکی نسیان فرو شده ­اند.”

   نخست آنکه می ­بایستی پس از “کهنه”، فعل (شده­اند) آورده می ­شد، که چنین نشده است و از ظاهر جمله آشکار است که آن فعل – یعنی “شده ­اند”- را به قرینه ­یِ لفظیِ فعلِ “فرو شده ­اند” حذف کرده ­اند! بسیار اشتباه کرده­ اند، زیرا “شده ­اند”ِ نخست به معنی: گشته­ اند، و “شده­ اندِ” دوم (در “فرو شده ­اند”) به معنی: رفته­ اند (در­ کل: فرو رفته ­اند)  بکار رفته است!

   دوم آنکه عبارت “ قهقرای تاریکی نسیان” بی ­معنی نیست؟

29)   در همان صفحه، سطر 29 آمده است:

    ” نگارنده خواسته است که آگاهانه معنای اصلی رئالیسم (واقعیت گرایی و بهتر از آن حقیقت گرایی) را تا آن جا که داناییش به او یاری می ­کند برای آگاهی مردمی که در  برابرشان گول و دغل شعبده بازی می ­کند بازنویسد و البته کاملاً آگاهانه.” !

   نخست آنکه یا ” آگاهانه” نمی ­بایستی آورده می ­شد، و یا “و البته کاملاً آگاهانه”؛ این طور نیست؟

   دوم آنکه اگرچه چندان مهم نیست، ولی لازم است گفته شود که نویسنده ­ی مقاله در برخی جاها که نیاز نبوده است، پشت سر هم ویرگول آورده است، اما در برخی جاها که نیاز بوده – مانند همین جمله ­ی نقل قول شده- ، از آن استفاده نکرده است.

   سوم آنکه گویا نویسنده­ ی مقاله از ترکیب “گول و دغل ” خوشش می ­آید که بارها در این مقاله آن را به مفاهیم ناهمانند و نیز نابجا بکار برده است.

   “گول” به معنی ابله و کودن و احمق و مانند آنهاست و معنی “دغل” نیز چنین است: مکار و حيله گر و دغاباز. (غياث اللغات)، صاحب حيله و ناراستی. (آنندراج)، مزوّر. (فرهنگ معين)، کسی که ناراستی کند و تزوير نمايد. (ناظم الاطباء).

   حال بکار بردن این ترکیب چه حسنی دارد، اللـهُ اعلم.

   یکی دیگر از جاهایی که این ترکیب استفاده شده است، صفحه­ ی 85 ، سطر 7 است (به یادداشت بعدی نگاه کنید).

   در جایی دیگر (صفحه­ ی 79 ، سطر 10 ) نیز از “ گول و دغل” – البته در عبارتی عجیب ­تر – استفاده شده است:

    ” از آن خوان بی ­دریغ نظربافی گول و دغل نظرپردازان بورژوازی غرب، این جا و آن جا نیز در حد نیاز مقاله­ ای و کتابی در کشور ما به زبان فارسی ترجمه شده است و …”!!

     در باره­ ی نظربافی و نظرپردازان پیشتر توضیح داده­ ام.

30)   در صفحه ­ی 85 ، از سطر 3 به بعد آمده است:

    “این ناتورالیسم است که بازنمایی طبیعت و جامعه را آن طور که هست، اصل کار هنری می ­داند و درست در جایی که اگر پدیده­ های طبیعت و جامعه را به طور علی بررسی کند به رئالیسم دگردیسی می ­یابد، یا در گل می ماند و پیش نمی­ رود… و از همین شباهت در موضوع (یعنی پدیده ­های طبیعت و جامعه) است که نظرپردازان

رنگارنگ بورژوازی به گول و دغل، ناتورالیسم را به جای رئالیسم تعریف می ­کنند و جا می­ زنند.”

   نخست آنکه “… یا در گل می ­ماند و پیش نمی­ رود …” ، یا چه؟ چرا عبارت ناقص رها شده است؟ (شاید هم در اصل به جای “یا” ،  پا بوده است، یعنی: پا در گل می ماند؟).

   دوم آنکه سه نقطه­ ی پس از آن یعنی چه؟

   در باره­ ی “نظرپردازان” و “ گول و دغل” پیشتر آورده­ ام.

31)   در صفحه­ ی 85 ، سطر 20 آمده است:

    “جویندگان حریص و قاچاقچیان طلا بدان ]به آمریکا[ روی آوردند و دست به دست خلف بزه­ کارشان که دست

به خون صاحبان اصلی خاک (سرخ پوستان) آلوده بودند، بازماندگان آنان را نیز قتل عام کردند.” !!

   نخست آنکه ” خلف ” [xalaf] مفرد است و با توجه به فاعل و فعل جمله، می ­بایستی به صورت جمع آورده می ­شد، یعنی به صورت: اخلاف ]اخلاف یعنی: جانشينان، بازماندگان، پس ماندگان، اعقاب، بازپسينان، پس روان، از پس  چيزی آيندگان، جمع ِ خلف به فتحتين باشد، بمعنی  فرزند صالح که بعد موت پدر خود بصلاحيت مانده باشد.” (لغتنامه ­ی دهخدا )[؛ ولی از مفهوم جمله چنین برمی­ آید که می ­بایستی: پیشینیان می ­آمد، یا : نیاکان، یا : اسلاف! این طور نیست؟ نویسنده­ ی محترم “خلف” را با “سلف” و “اخلاف” را با “اسلاف” اشتباه گرفته است؟!

   وانگهی چگونه “از پس آیندگان” دست در دستِ (یا به گفته­ ی نویسنده: ” دست به دستِ“) درگذشتگانشان گذاشتند؟

32)   در همان­ جا، سطر 28 آمده است:

    “همه به یک سو، مردم جهان نمی ­تواند انفجار بمب ­های اتمی آمریکا را در هیروشیما و ناکازاکی و کشتار مردم ویتنام را فراموش کند … خون درعراق هر روز دل دردمندان را می ­فشرد … مردم اسیر و زجرکشیده ­ی فلسطین در برابر چشم جهانیان  تنها برای تکه سرزمین آبا و اجدادیشان هزاران و هزاران به دستِ دستْ نشانده­ ی آمریکا، اسراییل کشته می ­شوند… وغیره و الی غیرالنهایه…” (همه­ ی نشانه گذاری­ها – بی کم و کاست – از متن است و ما نفهمیدیم منظور از ” “ها چیست!).

   نخست آنکه “مردم” اسم جمع است و فعل آن نیز می ­بایستی جمع آورده می ­شد، یعنی به جای ” نمی­ تواند” و “فراموش کند” باید افعالِ : نمی ­توانند و فراموش کنند، می ­آمد.

   دوم آنکه منظور از ” خونـ” ـی که “دل دردمندان را می ­فشرد” چیست؟

   سوم آنکه فکر نمی ­کنید بکار بردن ” تکه سرزمین آبا و اجدادیشان” بی­ حرمتی به مردم فلسطین است؟

     چهارم آنکه “هزاران و هزاران” غلو نیست؟

33)   در بسیاری موارد نشانه گذاری ­ها بجا نشده است و نیز در برخی موارد بیجا شده است :

   “… هرگز نمی ­تواند در واقعیت ، وجود داشته باشد.” (صفحه 86 سطر 24).

   ” تیپ هنری ، از نمونه ­اش در واقعیت ، غنی­تر است.” (همان جا 27).

   “… و درست آنچه را دربر می ­گیرد که بیان دقیق هنری، نیاز دارد. ” (صفحه 87 سطر 8). در اینجا نقطه­ ی پایان هم به اشتباه آمده است، زیرا جمله تا پایان پاراگراف ادامه دارد.

34)   در صفحه ­ی 86 ، سطر 8 آمده است :

    “مدرنیسم که در خود دیوانگی هار و مرگ آور ضد رئالیسم را همراه دارد، خانه­ زاد این سرزمین خونین ]آمریکا] است.” !

   نخست اینکه “در خود…همراه دارد” درست نیست؛ وانگهی در اینجا با حذف “در خود” و افزودن: به ، در پیش از “همراه” جمله روان ­تر نمی­ شود؟

 دوم آنکه بکارگیری صفت “دیوانگی هار و مرگ آور” برای مدرنیسم تا چه پایه منطقی و مجاز است؟

35)   در همان صفحه (86) ، سطر 11 آمده است:

   “… چه بی­ جاست اگر انتظار داشته باشیم در آمریکا رئالیسم هوای نفس کشیدن داشته باشد … البته درست است که انتظار داشته باشیم در آمریکایی که می ­شناسیم، فرهنگ ضد رئالیسم، فرهنگ مدرنیسم، فرهنگ بازنمایی پدیده­ های واقعیت اساس بررسی هنرشناس باشد زیرا هنرمند واقعیت گرا در اثر هنری­ اش داوری خود را نسبت به واقعیت اعلام می­ کند، چون که روند علّی حضور پدیده­ ی معینی است که در جهان هستی واقع شده است.”!

   خوب! برای تفسیر این جملات گسسته و بی­ پیوند و متناقض یا باید روح بالزاک – یکی از پیشوایان رئالیسم – را احضار کرد و یا به دنبال کسانی بود که توانایی تفسیر متون رئالیستی را – مانند ابوموسی اشعری و ابن عباس و شیخ طبرسی و ملاحسین واعظ کاشفی و… در تفسیر قرآن – داشته باشند. مطمئن باشید که آقای موسوی زاده نیز با خواندن جملات بالا، هم شگفتزده شده ­اند و هم خشمگین! چه هیچ کس بهتر از ایشان نمی ­داند که چرا چنین شده است.

   واقعیت آن است که از آغاز نقل قول (یعنی از: “چه بی ­جاست”) تا واژه ­ی “فرهنگ”، پیش از “بازنمایی پدیده­ های واقعیت” – که در نقل قول پر رنگ نشان داده شده است – هیچ پیوندی با آنچه پس از آن آمده است، ندارد و این گسستگی و آشفتگی بی ­گمان به دلیل حذف غیرمسئولانه و ” کتره­ا­یِ ” بخش بزرگی از نوشته – یک یا دو صفحه – پدیدار شده است. این حذف غیرعمد نبوده است چه واژه­ ی “هنرشناس” در جمله بیگانه است، یعنی ویراستار (؟) آن را افزوده است بدون آن که بداند وصله­ ای ناجور است. دلیل دیگر آن که واژه­ ی “فرهنگ” را ناشیانه به “بازنمایی پدیده­ های واقعیت” چسبانیده است تا آن حذف به چشم نیاید!

   افزون بر آن، عبارتِ “چون که روند علّی حضور پدیده­ ی معینی است که در جهان هستی واقع شده است.” ، که پس از فعلِ ” اعلام می­ کند” آمده است، به فعل باز می­ گردد، در حالی که در واقع چنین نیست؛ یعنی “روند علّی حضور پدیده­ ی معین واقع شده” می ­بایستی برای تبیین و توصیف “واقعیت” آورده می­ شد … (و ← یادداشت 37 بر صفحه ­ی 87).

36)   در صفحه­ ی 87 ، سطر 6 ، فعل ” باز می­ تابد” را به مفهوم – بازتاب پیدا می ­کند، منعکس می­ شود – بکار برده است! این فعل علی­ القاعده می ­بایست از مصدر فرضیِ بازتابیدن – به ­مفهوم بازتاب پیدا کردن، منعکس شدن – آمده باشد؛ آیا چنین مصدری داریم؟!

37)   در آغاز صفحه­ ی 87 آمده است :

   ” ویژگی دیگر رئالیسم که باز در پیوند با آن دوی پیشین است،همانا بازتاب درک مشخص هنرمند از مقوله ­ی تضاد و در مجموع عملکردهای خود است.”

   بر این اساس می­ بایستی پیش از برشمردن این ویژگی رئالیسم – یعنی بازتاب درک مشخص هنرمند از مقوله­ ی تضاد –

دو ویژگی دیگر آن – و علی ­القاعده دو ویژگی مهم آن که در پیوند با ویژگی سوم باشد- آورده می ­شد، ولی در متن از آن دو ویژگی نشانی نیست و این نشان می ­دهد که خودسرانه و غیرمسئولانه بخش ­هایی از نوشته حذف شده است. (و← یادداشت 35 بر صفحه ­ی 86).

38)   در صفحه ­ی 87 ، سطر 19 آمده است :

   “هنرمند از ورای این شکل­ها [شکل­ های گوناگون واقعیت] آن را احساس و درک می ­کند و سپس در جامه ­ی واقعیتی دیگر آن را باز می ­آفریند. لیکن این واقعیت اخیر که به یکی از شکل ­های هنری و در شیوه­ های بسیار متنوع ظهورمی ­کند، برای مردم قابل احساس و درک است … واقعیتی که حقیقت را در شکل هنری و بر اساس قانون­های استتیکی ، تصویر کند و بازکننده­ ی این مقوله باشد، مرزهای تاریخ را از هم می ­درد.”

  نخست آنکه “تصویر کند” فعل مناسبی در جمله ­ی بالا نیست، چون این واقعیت اشاره به همان “واقعیت اخیر” در جمله ی پیشین دارد،‌ به نظر می ­رسد که افعالی چون: منعکس می ­کند، می­ نمایاند،… مناسب ­تر باشد. وانگهی چه نیازی به آوردن ویرگول پس از واژه­ یِ “استتیکی” بود؟

   دوم آنکه دنباله ­ی جمله، یعنی “بازکننده­ ی این مقوله باشد”، هیچ ربطی به آن ندارد و وصله­ ی ناجور است، زیرا “باز کننده” در اینجا بی ­­معنی و بی ربط است و نیز چنین است “مقوله”. در اساس منظور از “این مقوله” کدام “مقوله” است؟  به نظر می ­رسد که در اینجا – پس از “تصویر کند” و پیش از “بازکننده” – نیز بخشی از نوشته حذف شده است!

   نمی ­دانم در کجا خوانده ­ام : ” هر مکتب هنری که حقیقت را بازگو کند، مرزی نمی ­شناسد.” (نقل به مضمون). از این روی گمان می­ کنم که همین مضمون در بخش حذف شده­ ی نوشته آمده باشد که در این صورت “بازکننده” به اشتباه به جای “بازگو کننده” آورده شده است! و مراد از “مقوله” هم “حقیقت” بوده است!

   از سوی دیگر “دریدن مرزهای تاریخ” به وسیله ­ی “واقعیت” به چه مفهوم است؟ آیا واقعاً می ­پندارید “از هم دریدن” مناسب “مرزهای زمان” است؟

39)   در دنباله، هنگامی که از حافظ و شکسپیر به این صورت یاد می­ کند:

    “… و باز به حافظ و شکسپیر اشاره می کنم. آنها با کار سترگشان نه تنها مرزهای مکان، مرزهای زمان را نیز درهم شکسته ­اند.”،

این برداشت را پی ریزی می­ کند که اشاره به حافظ و شکسپیر به عنوان نماد یک مکتب است؛ از این رو در جمله ­ی پیشین واژه ­های “بازکننده” و “مقوله” وصله پینه به­ نظر می ­رسند، زیرا در حقیقت می ­بایستی به مکتبی اشاره می ­شد که نشده است و نمی ­دانیم چرا؟

   و در پایان باید گفت که در اینجا نیز فعل “درهم شکسته ­اند” مناسب جمله نیست، همان طور که در جمله ­ی پیشین فعل “از هم می­ درد” مناسب “مرزهای تاریخ ” نبود.

40)   در صفحه­ ی 87 ، سطر 23 آمده است :

    ” ویژگی دیگری این مکتب شورآفرین دارد که رزمجویی آن است. براساس ماهیت جست و جوگر آن برای کشف حقیقت و تبیین حقیقت، که خواه ناخواه همسوی زندگی مردم زحمتکش و آفریننده و ستیزه گر با نامردمان گول و دغل است و همین جانبداری است که به رئالیسم نیروی رشد زندگی در میان توده ها را می دهد و ایشان را

با زیبایی های زندگی و آینده می پرورد…”

   نخست آنکه چه اشکالی داشت که ” این مکتب شورآفرین” در آغاز جمله آورده می­ شد؟

   دوم آنکه برای پیشگیری از تکرار بیجای”حقیقت”، می ­بایستی بجای “برای کشف حقیقت و تبیین حقیقت”، یکی از دو عبارت زیر آورده می ­شد : 1) برای کشف و تبیین حقیقت. 2) برای کشف حقیقت و تبیین آن.

   سوم آنکه لطفاً بفرمایند تا بدانیم “نیروی رشد زندگی” به ویژه “در میان توده­ها” چگونه نیرویی است و هنگامی که رئالیسم از آن برخوردار گردد، چگونه به نظر می ­رسد؟

41)   در صفحه ­ی 87، سطر 29 آمده است:

   “…  این مکتب [رئالیسم] به طور ماهوی و ژرف با زندگی مردم و توده­ های مردم می ­آمیزد و به همه­ ی لحظه ها و ذره­ های آن به طور پوینده توجه می ­کند.”

   نخست آنکه عبارات “زندگی مردم” بس بود و نیازی به افزودن “و توده­های مردم” نبود. اگر منظور مردم و زندگی آنان بوده باشد، عبارات بکار رفته نارساست.

   دوم آنکه ” توجهِ پوینده­ ی رئالیسم به … ” یعنی چه؟ پوینده به معنی: دونده، دوان، رونده، جانور متحرک … است.

42)   در صفحه­ ی 88 ، سطر 2 آمده است :

    ” … بلکه تا  ارتش و جنگ و اسلحه و کشتار و بی قانونی را نیز به کار می ­برد.”

     در این جمله “ تا ” اضافی نیست؟

43)   در صفحه ­ی 89 ، سطر 8 آمده است:

    “حقیقت در آثار او چون خورشیدی می ­درخشد و کسانی که او را به دغل و نامردمی و نادرست می نمایند در باتلاق تیره­ ی بدنامی و فراموشی فرو می­ روند.”

   خودتان قضاوت کنید!

44)   در همان­ جا، سطر 10 آمده است:

   ” کبوتر صلح پیکاسو به همه سوی انسانی این جهان پرواز می ­کند…”

     ” همه سوی انسانی این جهان” یعنی چه؟

45)   در صفحه­ی 89 ، سطر 28 – به نقل از دکنر امیرحسین آریان پور – آمده است :

    ” … پس حقیقت پژوهی یا پژوهش به معنای تجسمی منظم که به تحریک واقعیت و به محض نیل به حقیقت صورت می ­گیرد، به سه وجه در می­ آید…”

 نخست آنکه آشکار است که  در این نقل قول، واژه­ هایی – در  فاصله­ ی میان “حقیقت پژوهی” و “پژوهش”- جا افتاده است و “به” – ، پیش از “محض” – افزوده شده است!   

   دوم آنکه “تجسمی منظم” در اینجا به چه معنی است؟ و چه ربطی به بحث دارد؟ تجسسی منظم درست است!

46)   در صفحه ­ی 90 ، سطر ششم آمده است:

   “… شاید نادرست نباشد که بخشی به نام «رئالیست چیست؟» از فصل نخست این کتاب [منظور کتاب «رئالیسم و ضد رئالیسم در ادبیات» نوشته­ ی سیروس پرهام است.] ارجمند را در این مقاله تکرار کنیم…”

   پُرآشکار است که عبارت “رئالیست چیست؟” به اشتباه به جای : رئالیسم چیست؟ آمده است. بگذریم از این که بهتر آن بود که به جای عبارات “شاید نادرست نباشد” و “در این مقاله تکرار کنیم”، عبارات مناسب­ تری بکار می ­بردند.

   در همان رویه، پنج سطر مانده به آخر – به نقل از کتاب یاد شده – آمده است:

    “…] او[ هر یک از این اجزا] بخوانید: اجزاء[ را مجزا ساخت و به پیگردی تاریخ حیات آن مشغول شد. سپس اولی را بر دومی و بالعکس مورد تحقیق قرار داد…” !

   پرسش این است که چه چیزِ “اولی را بر دومی و بالعکس مورد تحقیق قرار داد”؟ در اینجا نیز واژه­ ای جا افتاده است؛ واژه­ ای مانند: عمل، تأثیر!

47)    در صفحه ­ی 91 ، سطر چهارم آمده است:

    ” واقعیت مائده­ ی تغییرناپذیر نیست، بلکه پدیده ­ای تاریخی و اجتماعی است که تحت تأثیر جریان­ های متضاد دائما دستخوش تغییر و تحول است.”

   ما هر چه در دانسته­ ها و در اندوخته ­های ذهنی خود جست و جو کردیم، نتوانستیم به یقین بفهمیم که منظور نویسنده از “مائده­ ی تغییر ناپذیر” چیست.تا اینکه یکی از دوستان مسیحی ما، که از سرِ اتفاق پیش ما آمده بود، گره از کار فروبسته ی ما گشود و گفت که به­ احتمال ، نویسنده در نظر داشته است که به “مائده­ ی مسیح” اشاره کند ، مائده ­ای که در طول پنج روز هرچه از آن خوردند، کم نشد!!

   اگر در واقع منظور آقای موسوی زاده چنین بوده که دوستِ مسیحیِ ما گفته است، دستِ­ کم مرحمت فرموده و می ­نوشتند “مائده­ ی مسیح”، یا “مائده­ ی آسمانی”؛ در این صورت – در نهایت – خواننده می ­توانست با مراجعه به لغتنامه­ ها معنی آن را بیابد. همه ­ی خوانندگان که مانند ما دوست مسیحی ندارند تا به وسیله­ ی او به چنین رمزهایی یا اشاره­ هایی پی ببرند.

   این یادآوری را لازم می ­دانم که از نگارش آن پاراگراف آشکار است که نوشته­ ی آقای موسوی زاده نیست و قاعدتاً دنباله­ ی نقل قولی از لافارگ (بدون منبع) است. در این صورت نیز دور از تصور است که در اساس عبارت گنگ “مائده­ ی تغییر ناپذیر” به کار رفته باشد.

 48)    در همان­ جا ، سطر 22 آمده است:

    “… ]کمال الملک[ در سیر سه ساله­ ی آموزشی که در اروپا داشت …”

   صفت مطالعاتی یا پژوهشی برای سفرِ مورد اشاره­ ی استاد کمال الملک بجاتر است تا “آموزشی”، زیرا وی در آن سالیان به مطالعه­ ی آثار هنرمندان اروپا و پژوهش در باره­ ی آنها می ­پرداخت، نه آنکه پیش هنرمندان آنجا آموزش دیده باشد.

49)   در همان ­جا، سطر 24 از ترکیب ” بایا و شایا “، به معنی باید و شاید، سزاوار و ضروری، شایسته و بایسته، لایق و بایا، استفاده کرده است؛ “بایا” به درستی بکار گرفته شده است، ولی “شایا ” را از کجا درآورده ­اند؟ لابد چون فکر کرده­ اند “بایا” مخفف “بایان” است، پس “شایا” مخفف “شایان” خواهد بود!

50)   در صفحه ­ی 92 ، سطر 12 آمده است:

   “عبدالحسین نوشین هنرمند توانمند،… نظرگاهی نوین در تأتر ایران ایجاد کرد و…” !

     آشکار است که “نظرگاه” در اینجا به مفهوم دیدگاه، چشم انداز، بکار گرفته شده است که به این معنی نیست. به واژه­

نامه­ ها نگاه کنید.

51)   در صفحه ­ی 92 ، سطر 7 آمده است:

   “صادق هدایت… با آگاهی دقیق ­تر رئالیسیم را در ادبیات ایران شیوه­ ی نگرشش به جهان کرد.”

   ما نفهمیدیم که شیوه ­ی نگرش صادق هدایت به جهان رئالیسم بود، یا شیوه­ ی نگرش ادبیات ایران به جهان؟! اگر شیوه ­ی نگرش صادق هدایت به جهان رئالیسم بود، عبارت “در ادبیات ایران” در این میانه چکاره است؟ …

   و این همه­ ی کاستی­ های آن مقاله نبود ؛ خوانندگان باریک ­بین گرامی نامه­ ی چیستا می ­توانند بر روی ده­ ها مورد دیگر نیز انگشت بگذارند!

   نه مقدّر شده است که یک هنرمند بایستی در همه ­ی رشته­ های هنری صاحب نظر باشد و نه کسی چنین توقعی از یک هنرمند دارد؛ جایگاه خود را بشناسیم و زررشته­ های خود را پنبه نکنیم!           پایان.

 

زررشته­ های خود را پنبه نکنیم!/ بهروز عسکرزاده was last modified: ژانویه 21st, 2013 by mahmag
خروج از نسخه موبایل