نگاهی به مجموعهی ” سایه دیمه ” (چهار دفتر از سرودههای رحیم چراغی)
” سایه دیمه و سه دفتر دیگر”، مجموعهای است از سرودههای گیلکی رحیم چراغی، با برگردان فارسی که انتشارات گیلکان در سال 85، در 414 رویه چاپ و پخش کرده است.
همهی سرودههای این مجموعه گونهای از سرودههای امروزی گیلان با نام “هسا شعر” هستند. هسا شعر یعنی شعر اکنون، شعر امروز؛ و آن سرودهی کوتاهی است که سراینده پس از کشف پدیدهها و چیزها در زمانهای بحرانی، اندیشه و عاطفهی خود را با آن بازتاب میدهد. برای آگاهی بیشتر از اینگونه سروده ← بیانیهی هساشعر، ماهنامهی گیله وا، سال چهارم، ضمیمهی 32.
***
پیش از هرچیز باید گفت که هر نوشته یا سرودهای ممکن است کمبودها و کاستیهایی داشته باشد. سراینده یا نویسنده مانند هر انسان دیگر مصون از اشتباه نیست و بیش از هر موجود زندهی دیگر قابلیت رشد و تکامل را دارد. بیگمان او میتواند با شناخت درست از کاستیها و اشتباههای گذشته، و به گونهای با دفن آنها، نیرومندتر و شکوفاتر نمود پیدا کند و با نگرشی نوتر و برتر و ریزبینانهتر به پشت سر، در خاک همان کاستیهای مدفون شده، ریشههایی نیرومندتر بدواند، بگستراند، و با تنهی استوارتر برافرازد، و در زندگی، حتی پس ازآن هم، سودمندتر باشد و این توانایی در آقای رحیم چراغی به گونهای بارز نمایان است. به امید آنکه ایشان بتوانند با فروتنی و سرافرازی و راستی از تواناییهای خود بهره گیرند و بهره رسانند.
* * *
آنچه از دفترهای شعرآقای چراغی برمیآید این است که وی به خوبی میتواند با واژهها اندیشههای خود را، آنجا که باید، در پرده، و در جای دیگــر، بی پــرده به تصویر کشد؛ و به همان گونه نیز میتواند پردههـای طبیعی را تراش، و سپس سمت و سو داده، در چارچوب اندیشههای خود به گونهای دلخواه، به نمایش بگذارد، ولی گاهی کوشش پیوستهی او برای دستیابی هر چـــه بیشتر به فشـردگی، بهجای پیشرفت منطقی به سوی عمق، او را به سقوطی غیر قابل کنترل به عمق وامیدارد، یا به عبارتی دیگر به شیرجهای ناخواسته.
انسان دوستی او قابل قدردانی و ستایش است؛ آزردگی و اندوهش آشنا و دوستداشتنی است؛ رنجی کـه او می کشد، اگر چه دردناک است و در اشعارش در پرده، ولی شیرین است، چه نشان از آرمانی انسان دوستانه و جامعه گرایانه دارد.
او میتواند به خود ببالد، زیرا تواناییهای ویژهای دارد؛ ولی باید از نوآوریهای ساختگی سخت بپرهیزد و واژههای مناسب تری برای بیان اندیشههایش برگزیند. و باید مراقـب باشد که تمجیدها و” بهبه چهچه “های بی اساس و اغراق آمیز دوستان! بال و پرش را قیچی نکـند و پاهایش را در” لپّه “ی [lappə : باتلاق ( به گویش خاورِ گیلان] خودبزرگ بینی بند نکند که به راستی حیف است. تمجیدهایی از آن دست که به کتاب دو جلدی “شاعران گیلک و شعر گیلکی ” آقای هوشنگ عباسی عنوان بهترین یا برترین تحقـیق را دادند. و این درحالی صورت پذیرفت که 1- آن کتاب در اساس تحقیق نبوده و تنها رونوشتی از سرودههای فرستاده شدهی شاعران گیلکیسرا به ماهنامهی گیله وا بوده است. 2- آن دو جلد کتاب، به ویژه در بخش برگردان فارسی لبریز از اشتباهات بزرگ و کوچک است که اگر بهراستی نقد شود، شاید به اندازهی همان دو جلد کتاب کاغذ سیاه شود!
***
به سر سخن خود بازگردیم؛ با این همه در”سایه دیمه و سه دفتر دیگر”، که بر روی هم چهار دفتر شعر از آقای چراغی است، بسا دیده میشود که واژهها نادرست به کار گرفته شدهاند و برگردان فارسی، گاهی دلخواه انجام گرفته، نه براساس سروده… از این رو برخی از کاستیها و نادرستیهای این مجموعه را یادداشت کردم که در زیر میآید و با این کار ناگزیر شدم این رسم چیره، ولی ناپسندِ برخی از نشریات گیلان را برهم بزنم که تنها به تعریف و تمجید از هم دیگر میپردازند و گاهی نیز همدیگر را چندبرابر بزرگ مینمایانند و خودشان هم باورشان میشود! به ویژه برخی از دوستان گیلانی ما که دارای نشریهاند از هرگونه نقد، هرچند دوستانه وهمراه با رعایت ادب و احترام، هم چون جن از بسم الله گریزاناند و اگر کسی از سر دلسوزی هم نقدی بر نوشتههای آنان، یا دوستانشان بنویسد، در نشریههایشان چاپ نمیکنند؛ نه آنکه بیپرده بگویند، ولی چاپ نمیکنند و منتقد میبایست چشم به راه پیآمدهای آن باشد! این است که در نشریات مورد اشاره ، اگر هم نقدی چاپ میشود، بیشتر تمجید است و اگر در واقع نقد است ، نقد بر آثار رقبای
فرهنگی (!) آنان است.
***
بگذریم، در گیلان کم نیستند گیلکیسرایان برجسته و دانا و خوشسخن، مانند محمد فارسی، محمد بشرا، افشین پرتو، علیرضا پنجهای (علیرغم آنکه بیشتر فارسی میسراید تا گیلکی)، جعفر بخشزاد محمودی، غلامحسن عظیمی، … که اگر آقای چراغی ویراستاری کتاب خود را به یکی از ایشان میسپرد و ایشان نیز لطف میکردند و میپذیرفتند، این کتاب میتوانست به گونهی شایستهتری به دست خوانندگان برسد و من – صادقانه میگویم – بسیار افسوس میخورم که چنین نشده است.
* * *
بررسی خود را از نخستین سرودهی مجموعهی “سایه دیمه” آغازمیکنم که بیگمان شاعـر این سرودهی خود را خیلی دوست دارد و از آن راضی است، چه آن را در شمار چند سرودهی برگزیدهی خود در ضمیمهی “گیله وا”ی شمارهی 86 آورده است. گردآورندهی این ضمیمه خود ایشان بوده است.
(آنچه در نقل نوشتهها در داخل کروشه [ ] میآید از کتاب نیست، که شکل دیگری از نگارش است و از این رو آورده شده که آسانتر خوانده شود).
* نخستین شعر مجموعه چنین آغاز میشود :
“سینه سورخهی- زنه توک/ ویشتایی جا- چیچهک [چیچَکه] خون [خونه]…” و چنین به فارسی برگردانده شده است: ” سهره از گرسنگی نوک میزند به خون سینه…” ( در رویهی 56 نیز ـ سینه سورخه ـ سهره ترجمه شده است).
نخست اینکه “سینه سورخهی” sinə(a) surxey [= سینه سورخه sinə(a) surxê] سهره نیست که سینه سرخ است و این پرنده از خانوادهی Turdidae (توکا ) است با نام علمی Erithacus rubecula . نام آن در زبان انگلیسی Robin ، در آلـمانی Rotkehlchen، در فـرانسه Rouge – gorge familier میباشد. (← فرهنگ گیلکی مرعشی). برخی هـم آن را با پرندهای دیگر با نامهای: زیزه zizə = زیزی zizay [= ziza:y] = زیزئه zizǣ = زیـزا zizâ یکی دانستهاند که درست نیست.
دوم اینکه چیچه či(î)čə [= چوچهčučə = چیـُوچهčüčə …] به معنی پستان است؛ پستان آدمی و دیگر جانوران پستاندار، بهویژه پستان زنان یا مادینهی جانوران پستاندار که در حالت تحبیب و تصغیر: چوچی، چوچئی čuča(a:)y = چیوچئه čüčǣ، چوچئه čučǣ = چوچای čučáy ، یا همین چیچک či(î)čak [حرکت -ə در انتهای čî(i)čak در شعر کسرهی مالکیت است : چیچکه خون : خونِ پستان.] گفته میشود، یعنی پستانک یا پستانِ کوچک، یا پستان دوست داشتنی، یا پستانکی که در دهان نوزاد و کودک میگذارند. سینه سرخ پستاندار نیست و بهکار بردن پستان بهجای سینه، یا برعکس، درست نیست.
* در رویهی 16، واژهی آمیختهی “میچـینه مزا” mičinə-ma(ə)zâ ، که در اساس : مچین مزاmačin-mazâ (= مچینه مزاmačinə-mazâ ) میباشد، یک زبانزد (= اصطلاح) است به معنی نازا، و بیشتر برای استر بهکارمیرود به سبب نازایی آن. آن گونه که سترون هم اشاره به استر دارد + ون (مانند) یعنی مانند استر (نازا).
اگرچه هر بخش از آن جداگانه به معنی “نازا” یا “سترون” است [مـَ (نفی) + چین، از مصدر چئن čê(əê)n (= چین čiyan =čəyan) به معنی زاییدن؛ یا مـَ (نفی) + زا zâ، از مصدر زاسن zâ(á)sən = زئنza:(əa:)n به معنی زاییدن. هر دوی این واژهها (مزا، مچین) نهی از زادن هم هستند: مزا، به دنیا میاور، زایمان مکن.]، ولی برگزیدن برگردان “نازای سترون” برای آن نشانگر این است که 1- دستکم به زبانزد بودن آن توجه نشده است. 2- دقت نشده است که “نازای سترون”!! بیمعناست!
“مچین ـ مزا” زبانزدی در برخی پیمانهای دامداری هم هست…
* در رویهی 23 ” ناجه تاسیانی” به “خلوتی آزارنده از حسرت”! برگردانده است.
تاسـیان tâsi(ə)yâ(á)n, tâsiyón ، تاسئن tâsê(əê)n، تاسِـن tâsen ، تاسیون tâsə(i)yôn در گیلکی به معنی اندوه و دلتنگی و ملال، یا فضای غمانگیزی است که از نبودن کسی یا فقدان چیزی ناشی میشود. مانند اندوه و ملالی که از سفر یاری یا عزیزی ناشی شود یا در اثر فقدان کسی و یا … ” تاسیان: اندوه در نتیجه (ی) سفر عزیزی.” (معین،حاشیهی برهان). برای نمونه، هنگامی که گفته میشود: تی تاسیونی مره بکـوشت. ti tâsəyônî marə(e) ba(o)kušt. [= تی تاسیانی مرا بوکوشت. ti tâsə(i)yánî mərá bukušt.]، یعنی: اندوهِ ناشی از دوریِ (جدایی) تو مرا کشت؛ یا : تو بوشویی امی خانه تاسیانی پوره. tu bušoî(yî), ami xâ(á)nə tâsə(i)yânî purə. یعنی تو رفتهای (و) خانهی ما پُر از تاسیانی ( اندوه ناشی از رفتنِ تو یا دوریِ تو) است؛ پس “ناجه تاسیانی” یعنی اندوهِ ناشی از فراقِ حسرت! واین بی معناست، چه کسی از فراقِ حسـرت غمین نمیشود. جدای ازآن، “خلوتی آزارنده از حسرت” برگردان درستی از “ناجه تاسیانی” نیست.
نیز در رویهی 56 واژهی “تاسیانی” ، “غربت” ترجمه شده است که این هم برگردان نارسایی از واژه است.
“سبزینهی شالی” برگردان نارسایی از “توم پیته” [tum-pi(î)tə] است. توم (تیم) پیته tu(û,i)m ~ به مشتی (کم و بیش) از نشای شالی گفته میشود که از سوی ریشه با گل به هم پیوسته باشند.
* در رویهی 24 “نومود” [numud = نمود nəmud] را ، که به معنی نمود و جلوه و تجلی است، “برازنده” ترجمه کردهاند! و در رویهی 226 هم این واژه را “برازندگی” دانستهاند! که هیچکدام درست نیست. جالب اینجاست که در جایی دیگر واژهی “وافراز” = vâf(fə)râz]واپراز vâpǝrâz = وابراز vâbǝrâz … : درخور، سزاوار…] را، که به معنی برازنده نیز هست، “بالاجبار” ترجمه کردهاند! (← یادداشت بر رویهی 191).
* در رویهی 27، “همیشک” [hamišak : همیشه] میبایست پیش از “ونگ” va(ə)ng میآمد تا معنی برابر برگردان باشد.
* در رویـهی 29، “ رچ“، یا “رچه” [ra(ə)č ، ra(ə)čə] میتواند به معنی رد پا، یا ایز (در اینجا ) بهکار رفته باشد، نه به معنی “راه” ، که اینگونه ترجمه شده است.
* در رویههای 30، 345 و چند جای دیگر”متن” [mə(a)tə(a)n = موتن mutə(a)n = مختن mə(a)xtə(a)n] را به معنی کاویدن و جستجو کردن بهکار برده است ، در حالی کـه وامتن [= واموتن vâmu(ə)tən = وامختنvámə(a)xtən ] به معنی بازرسی کردن، جُستن، کاویدن، وارسی کردن است؛ متن mətən در اساس به معنی گام زدن، گامیدن، پرسه زدن، گشتن (گشت زدن)، تفرج کردن و تفریحی گذر کردن، گشت و گذار کردن است هر چند که به اشتباه، به معنی کاویدن و جستجو کردن هم به کار میرود.
این واژه در پهلوی هم متن matan است و “آمدن” فارسی هم از این بنیان است.
* در رویهی 38، عـبارت ” وارجینا صدا” [vâ(á)rjinâ(á)-sə(a)dâ] را “صدای جنگل تراشی” ترجمه کرده اند! وارجئن، وارجن vá(â)rjê(e)n = ورجئن varjên ، حتی به معنی تراشیدن هم نیست چه رسد به جنگل تراشیدن.
این مصدر به معنی ریزریزکردن، قطعه قطعه کردن، بخش بخش کردن است که بهویژه برای ریزریز کردن وتکه تکه کردن هیزم (برش در درازا) بهکار میرود، هیمه ورجین himə(a)-va(á)rjin یعنی خرد کننده و ریزریزکنندهی هیزم، هیزم شکن.
چون عمل وارجئن [= وارجن = ورجئن (ورجن)] با تبر یا داس انجام میشود، از “وارجینا صدا” صدایی اراده میشود که از تبر زدن و داس زدن ایجاد میگردد؛ یا صدایی که با خرد کردن هیزم ایجاد میگردد؛ در هر صورت “صدای جنگل تراشی” برگردان درستی از ” وارجینا صدا” نیست، چون عبارت نه پیوندی با جنگل دارد و نه با تراشیدن.
واژههای اجئن (= اجـن) e(ê)jê(e)n، ایرجئن irjên ، ارجئن erjên، انجتن e(ə)nje(ə)tən ، ایجئن i(ey)jên ، … نیز در گیلان به معنی انجیدن است یعنی ریزریز کردن، قطعه قطعه کردن، خرد خرد کردن، بخش بخش کردن؛ مانند ریزریزکردن هیزم (برش از پهنا )، سبزی، کاه، علف، گوشت،…
واژههای زیر نیز با آن همریشه اند : درجئـن (= درجـِن) da(e)rjê(e)n، درانجـتن dare-(ə)njə(e)tən به معنای ریزه ریزه کردن و بریده بریده کردن است؛ درجین ورجیــن (= درجین برجین) da(e)rjin-v(b)a(e)rjin یعنی قلع و قمع، بریده بریده ، قطعه قطعه شده، ریزریز، ریزه ریزه شده، بخش بخش شده،…
این واژهها همانندهایی در زبانهای باستانی ایران و سانسکریت دارند؛ در فارسی باستان bâji (باج)، نیز baga (بخش)، در سانسکریت bhága (بخش، مقـسم )، فعـل در سنسکریت bhájati (بخش میکند)، در اوستا bag (= بج baj : خرد کردن، بخش کردن)، در پهلوی baxtan (بخش کردن)؛ در اوستا : همچی hamči : ریز ریزه کردن.
” انجیدن بر وزن رنجیدن به معنی ریزه ریزه کردن هم گفته اند.” (برهان).
* در رویهی 39 ، ” روخان کولان” ruxâ(á)n-kulâ(á)n] = روخونه کولـون ruxô(ó)nə(a)-kulô(ó)n = روخونه کولن ~ ku(û)lan] که جمعِ روخان کول [ruxâ(á)n-kul = روخانه (روخونه) کول ruxa(ô)na(ə)-~] است ، چنین برگردانده شده است: “بلندای رودخانهها”؛ درحالی که معنی دقیق آن ـ بلندیهایِ (کنارِ) رودخانه ـ است که همان کنارههای بلند رود باشد. (در جایی دیگر “کول” را به معنی دیواره گرفته است. کول، جدای از معانی دیگر، به معنی کوهه، برآمدگی، کنارههای (بلند) رود یا استخر [↓ سله کول salə-kul ] است ؛ و نیز به معنی بلندی، تپه، دوش،
شانه، کتف، کوهان، کوتاه، کند …
سله کول salə-kul : کنارهیِ (بلندِ) استخر، که به گونهی طبیعی بالاتر از سطح آن است.
روخانه (روخونه) کول ruxâ(ó)na(ə)-kul : کنارهیِ (بلندِ) رودخانه، که بالاتر از سطح رودخانه واقع شده باشد. به ساحل رود، در جایی که چندان بلندتر از سطح رود نباشد، روخانه (روخونه) لک ~ lak (در خاور گیلان) گفته میشود.
ورزه (ورزا ) کول varza(â,á)-kul : کوهان یا برآمدگی پشت ورزا، یا دوش ورزا.
در سانسکریت نیز [کولَ] “kûla ” به معنی کناره، ساحل، ساحل دریا یا رود است. ( ← فرهنگ سنسکریت، ج 2 رویهی 483 )
” کول :… و مردم گیلان بیه پس پشته و تل را [گویند].” (برهان)
* در رویهی 48، ” تسک” [tə(a)sk] را به معنی “باریک” بهکار برده و “باریک” هم ترجمه کردهاند. ( در صورتی که به معنی ـ تنگ ـ هم میتوانست در سروده بهکار رود.) در رویهی 77 همین واژه (تسک) را ” تنها ” دانستهاست! و در رویهی 113 نیز “تسکی” [tə(a)skî] ، “تنهایی” ترجمه شده است! هم چنین است در رویهی 365.
تسکtə(a)sk در گیلان به معنی ـ تنگ ـ است، در برابر گشاد و فراخ؛ مانند تنگی پوشاک، تنگی دل (دل تنگی)، تنگی جا. تسکه دل (~ دیل) tə(a)skə-də(i)l ؛ تنگ̊ دل، که هم به معنی دلتنگ است و هم به معنی کم حوصله و نا شکیبا، در برابر “پیلا دل (~ دیل)pilâ-də(i)l ” [= پیلو دیل pilô(ow)-~ = گته دل gatə-dəl] که به معنی پر حوصله و دریا دل و شکیباست.
تسک tə(a)sk تنگ است، نه “باریک، تنها” ؛ تسکیtə(a)skî تنگی است، نه باریکی یا “تنهایی”.
* سان sâ(á)n, són [= سـون sôn]، در گیلان به معنی مناسب و آرام و بر وفق مراد و باب میل و دلخواه و … است، و بی سونbi-sôn = بی سان bi-sâ(ó)n، یعنی نامناسب و نا آرام و طوفانی و پرشورش (دریا) و برخلا ف میل و …
ایسه ده تی سونه isə dê ti sônə ، یعنی اکنون دیگر به دلخواه توست، اینک دیگر بر وفق مراد توست؛ امروزه دیگر دورْ دورِ توست؛ هوا (هاوا) بیسونه ha(â)vâ bi-sô(ó)nə یعنی هوا نامناسب است، یا: هوا پس است، اوضاع نامناسب است.
در رویهی 62 “سان” به معنی دقیقاً ضد خود بهکار رفته است یعنی در برگردانِ “هوا سان [سانه] را“[havâ sá(â)nə-râ] آمده است: “در مسیر ناصافی هوا.”! چرا؟
* اونگا اونگا [ungá(â)-~ = اونغا اونغا unγá(â)-~ = اونغه اونغه unγa-~ = …] به ونگِ پی در پی نوزاد یا کودک شیرخواره میگویند که از گرسنگی، درد ،… سر میدهد و همیشه با گریه همراه است؛ ونگ و وونگ.
در رویهی 68، در برگردانِ ” اونگا اونگا ” آورده شده است: ” گریهی تولد”؛ و در رویهی 308 همین واژه را “گریههای تولد نوزاد” دانسته است. حتی گریه هم برگردان نارسایی از این واژه است، چه رسد به اینکه “تولد”، یا “تولد نوزاد” را هم به آن بیفزاییم. این ترکیب به معنی گریهی پیاپی با آوا میباشد و میتوان آن را : ونگ ونگ، ونگ و ونگ، ونگ و وونگ ترجمه کرد که به همین معنی است با این یادآوری که این واژه تنها برای نوزادان و کودکان شیرخوار بهکار میرود.
* در همان رویه “واسی” درعبارت ” پیله بو واسی“، “به گاه” [زمانِ ، به هنگام] ترجمه شده است: “به گاهِ بزرگ شدن.”!
واسیvâ(á)sî [= واستیvâ(á)stî ، واسر vásar، وئسر va:sar ، ویسین visin، وسه və(a)se…] یعنی برایِ، به خاطرِ، به منظورِ، به دلیلِ. نیز “واسی” [= وسvas ، وَاس vás …] به معنی: میبایست، بایست، بایستی، و … است.(همانگونه که در رویهی 104 به معنی درست خود بهکار رفته است.) که هیچ پیوندی با گاه و هنگام ندارد.
این واژه به معنی نخست، در زبان پهلوی وسنادv(w)asnâd است.
“پیله بو واسی” یعنی : برای بزرگ شدن یا به خاطر بزرگ شدن، نه “به گاه بزرگ شدن.”
* واژهی “رافا”râfâ (= راپاrâpâ )، به معنی منتظر، چشم انتظار، دیده به راه است و “رافایی” râfâyî یعنی راه پایی، دیده به راهی؛ و نیز به معنی : در انتظار، به انتظار بهکار میرود.
رافایی [= راپایی] گسترشی است از “راپا” ( راه پای، پاس دهندهی راه) که در اساس باید به معنی عمل یا کارِ “دیده
به راه” باشد، یعنی چشم به راهی یا چشم به راه بودگی.
در رویهی 75، بخشی از سروده چنین است: “دزه درا شب ـ رافایی / سایه در [دره] پوشت / تنهایی…” و ترجمهی آن چنین آمده است: “شب / در را / به انتظار / بسته است / سایه – پشت در/ تنها / مانده است…”
شب در را بسته است، تا اینجا هیچ مشکلی نیست؛ بر سرِ معنی “رافایی” هم جدل نمیکنم، پرسش این است که در را “به انتظار”، چرا “بسته است”؟ در اساس، اگر راه را میپاید و چشم به راه است، در اندرون چه میکند؟ در را به انتظار، نمیبندند و در اندرون، با درِ بسته، راه نمیپایند. حالا بگذریم که (شب) چشم انتظارِ چه یا که بود؟ وانگهی “تنهایی” همان تنهایی، یا: به تنهایی است، از کجا “مانده است.” پیدایش شد؟
آری، اگر “مانده است” افزوده نمیشد، ترجمه، همانگونه که شعر، ازنظر دستوری هم چیزی کم داشت.
پرسش آخر: ارتباط سایه و در و تنهایی با شب چیست؟
شاید پرسشهای من مانند پرسشهای آن کسی است که روزی از یکی پرسید: آن دختر کدام امام بود که از ترس شغال به بالای مناره گریخت ولی سرانجام شغال او را درید؟ و آن شخص با کمک رمل و اسطرلاب فهمید که منظور پرسشگر یوسف است، پس گفت:که نخست آنکه او امام زاده نبود و پیغمبرزاده بود؛ دوم آنکه او دختر نبود و پسر بود؛ سیم آنکه بالای مناره نبود و تهِ چاه بود؛ چهارم آنکه شغال نبود که او را درید، گرگ بود؛ پنجم آنکه در اساس گرگی درکار نبود و برادرانش از حسد ردایش را به خون بز آغشته کرده بودند!
* در رویهی 76 سروده چنین است: ” آسمان [آسمانه] سربندی جیر/ بی جیر/ منمه/ هو دیرو سایه- هسا…/ بی آفتاب گوله/ بی ماتاب گوله/ تاریکی سر نیشتِه/ رایا / رافا…” و ترجمه چنین : ” اینک منم – همان سایه که دیروز…/ بدون آفتاب درخشان/ بدون ماهتاب درخشان / زیر سقف آسمان / بر زمین/ نشسته بر تاریکی/ راه را در انتظار …”
همهی سروده و برگردان آورده شد تا خواننده ببیند که چگونه درترجمه سطرهای متن سروده جا به جا شده است، در حالی که اگر چنین ترجمهای منظور سراینده میبود، به همین ترتیب هم میتوانست سروده را بنویسد تا مجبور نباشد در ترجمه، واژهی “هسا hasá(â)” را که به معنی ـ اینک ـ است، از سطر پنجم به اول بیاورد و سپس سطر سوم را در کنارش بگذارد، آنگاه سطر چهارم و ششم و هفتم، سپس اول و دوم … ؛ و هیچ اتفاقی هم نمیافتاد!
وانگهی “هو دیرو سایه”[hu diru sâyə] یعنی ـ همان سایهی دیروزـ؛ “که” برای این وارد ترجمه شده تا نارسایی ترجمه را، که ناشی از جابهجایی نادرست است، جبران کند. “بی جیر” [bijir] در متن اضافی است، چه “زیر سقف آسمان” [= آسمانه سربندی جیر] مفهوم روی زمین را با خود دارد.از سوی دیگر،”سربندی” [sar-bandî] به مجموعهی کارهایی گفته میشود که برای پوشش بالای ساختمان انجام میشود، که “سقف” تنها بخشی از آن است، پس “سقف” ترجمهی درستی برای “سربندی” نیست.
پرسشی دیگر: “سرِ تاریکی [تاریکی سر(در سروده)]، یا “بر تاریکی” [در ترجمه] یعنی چه؟ در تاریکی بهتر نبود؟
* در رویهی 80 مصدر”فیچئنfičên “به معنی گشودن، باز کردن بهکار رفته است! یعنی عبارت ” فیچه شب [شبه] جا“، ” گشوده به شب ” ترجمه شده است. در رویهی 256 نیز، همین بلا بر سر فیچئن آمده است .
فیچئنfičên [= (درغرب گیلان) اوچئن (= اوچن) učê(e)n] یعنی جمع کردن، فراچیدن، گردآوری کردن، برداشتن، جمع کردن چیزی از روی زمین، بستن و جمع کردن یا به هم نزدیک کردن پلکها و … ؛ که به معنی آخری، در غرب گیلان، فوچئن (= فوچن) fučê(e)n بهکار میرود.
اگر واقعا ً “فیچئن” در یکی از گویشهای گیلان به معنی “گشودن” بهکار میرود، باید از آقای چراغی ممنون بود که این را مکتوب کردهاند.
فیچئن (= فیچن) fičê(e)n از پیشوند: فی fi + چئن (چیدن، برچیدن، دراشتیاق چیزی بیطاقت شدن، زاییدن …) درست شده است. در اوستا نیز: چی či به معنی چیدن و جمعآوری کردن محصول (فرهنگ واژههای اوستا 506) است؛ فرَچی fra či در اوستا یعنی: گردآوری کردن به اندازهی بسنده. (همانجا)؛ فعل آن در پهلوی čênišn و čîtan (فرهنگ پهلوی) است.
* در رویهی 85 ، بندی از سروده چنین است: ” باهاره، / تی پیران دره.” و چنین ترجمه شده است : ” بهار / در پیراهن تو است.”، یعنی “باهاره”، “بهار” ترجمه شده است، که درست نیست.
“باهار” [bâhâr] همان بهار است و این یک جمله دو فعل دارد [یکی “ـ ه ” – ə، در”باهاره” ( اگر مراد بهار باشد،
گرنه “باهاره” میتواند به معنی بهاره، یا شکوفهی نارنج و پرتقا ل و مانند آنها هم بهکار رود.) به معنی “است، هست” و دیگری “دره” به معنی هست ، وجود دارد ، اندر است؛ از مصدر : دبوئن dabôn = dobôn ـ [ یا : دوبوئن
dubôn]، ولی در برگردان به ناگزیر میبایستی یک فعـل بیاید، و از این رو “باهاره” به “بهـار” برگردانده شده است.
برای پیشگیری از این نقص، به آسانی میتوانست “ه” را از انتهای “باهاره” بردارد و یا …
* در رویهی 90 در برگردان ِ ” فاگیفتمه” [fágiftəmə] آمده است: “برسر گرفتهام”، در حالی که تنها به معنی “گرفتهام” میباشد. از این که بگذریم؛ هنگامی که کسی چادر سیاه شب را بر سر گرفته است، چگونه شبانه میتواند آن را بدوزد؟ : ” شب [شبه] سییا چارشبا/ فاگیفتمه/ شبانا دوجمه.”
اگر در برگردانِ “فاگیفتمه” ، ” بر سر گرفتم ” نمیآورد، برگردان به متنِ سروده نزدیک میشد و دچار این کاستی نمیگردید. وانگهی “چارشب”، “چادر” نیست، چادرشب است.
* “سَسْ“[sa(ə)s] ، که در رویهی 91 “بی حالت” (برای سایه) ترجمه شده است، در اساس به معنی بی نمـک یا کم نمک است و نیز به معنی بیمزه و نچسب بهکار میرود : سسه کرد و کار sa(ə)sə kard u kâr : اعمال بی مزه و نچسب؛ سسه آب ~ âb [~ آو ~ âv = ~ او~ a(o)w ] آب بی مزهای که بزاق، در اثر برخی بیماریها ترشح میکند، و یا آب بی مزهای که پیش از استفراغ در دهان جمع میشود؛ ولی به معنی بیحالت بهکار نمیرود. وانگهی “سایهی بیحالت” یعنی چه؟ تازه این شعر به بزرگوارِ فروتن و دانا و درویش، کاظم سادات اشکوری تقدیم شده است؛ برنج چمپا به آستانه برده است!
* در رویهی 93 ” کووار” [ku-vâr] را به ” تنداب کوهستانی” برگردانده است؛ غلط است.
واژهی آمیختهی ” کووارku-vâr ” از : کو (= کوه) + وار (وارش، بارش، باران) درست شده است. واژه یعنی : بارانِ کوه، یا بارانی که در کوه میبارد، یا بارانِ کوهستان و به بارانی گفته میشود که در کوهستان میبارد، ولی در جلگه نمیبارد؛ یا بارانی که بارش آن از کوه آغاز شده و سپس کم کم به جلگه هم میآید.
در هر صورت، به معنی “تنداب کوهستان” نیست که در ترجمه آمده است. “تنداب” (در اینجا) برگردانِ چه واژهای است؟
* در رویهی 102 در برگردان ِ ” راشی” آمده است: “راه باریکه”، اگرچه در یک واژه نامهی گیلکی “راشی” را به
این معنی آوردهاند، ولی درست نیست.
“راشی”râ(á)ši(î) به معنی مطلق ـ راه ـ است و درگویشهای گوناگون گیلان به شکلهای گوناگون زیرهم خوانده میشود: راشایی râšâyî, rášáyî ، راشائیrâšâî, rášáî ، راشهrâ(á)šə ، راغشی râ(á)γšî ، راخشیrâ(á)xšî ، راغشهrâ(á)γšǝ ، راخشهrâ(á)xšə ، رخشه raxšǝ ، رغشهraγšə ، رَشَیی rašayî ، رئشیی ra: šayî …
* در رویهی 114 ” دیمه” [dî(i)mə]، که بخشی از نام کتاب نیز هست، به “گوشه”، و در رویهی 126به “کنج” برگردانده شده است که درست نیست.
دیم di(î)m در گیلان به چند معنی است، ولی به معنی “گوشه” نیست. دیم یعنی رخ ، چهره؛ رو [ در برابر کون دیم ku(ü)ndim ( وارو، وارونه)]؛ نزد، کنار، پهلو، بر (ور)؛ کنار دست، دم دست… دیمه di(î)mə نیز به معنای کنار است، چه دیمه نئن (~ نان) ~ ná(a:)n در غرب گیلان یعـنی کنار نهادن، چنان که ـ دیم دئن ~ da:n ـ در گویشی دیگر به همین معنی – کنار نهادن و انداختن – است. دیمه ــ در برخی واژههای آمیخته به معانی 1- “دیم ” را، به “دیم” 2- متعلق به “دیم”، از آنِ “دیم” هم هست : دیمه کول dimə kul (= برجستگی یا برآمدگیِ چهره که از آن گونه اراده میشود.)، دیمه شور dimə šur ( = شویندهی دیم که از آن روشور اراده میشود.) …
* ” سو“[sû(u)] در رویهی 117 به “کورسو” برگردانده شده است که درست نیست. سو sû(u)روشن و روشنی است، نیز به معنی توان و نا و رمق، و نیز رنگ و ناهماهنگی خطی لبهی دامن و پیراهن و ناخن و …
* در رویهی 122 ” تازه” که در متن سروده آورده شده، در ترجمه نیست ولی “شاخ شمشاد” جایگزینِ آن شده است! چرا؟
* در رویهی 131، ” ایژگره پیچ پیچی” [ižgərə pič-pičêy] بهکار رفته که میتوان آن را “پچپچهی فریاد” (یا: “پچپچهی بانگی بلند” که خود سراینده در برگردان آوردهاند.) معنی کرد. ایژگره ižgərə [= اژگره ə(e)žgərə = ژگره žəgərə = ژگله žə(a)gə(a)lə = ژیگیریžigiri(î) =…] فریادی است برای کمک خواستن یا فریادی از سر ترس و هراس. حال پرسش این است این فریاد ویژه چه پچپچهای میتواند داشته باشد؟ خودِ پچپچه، یا حتی سکوت، میتواند سرشار از فریاد باشد، ولی اینکه فریاد، آن هم از نوع ” ایژگره “، پچپچهای دارد، اللهُ اعلم.
در رویهی 354 “ایژگره” را برای آوای خنده “هارهار= هرهر= کرکر” بهکار برده است ؛ آیا ایژگره با معنایی که
از آن در بالا گفته شد برای بیان آوای خنده مناسب است؟ بیگمان نه.
* در رویهی 143 ” تور” [tu(û)r]، را “مبهوت و بیقرار” ترجمه کرده است!
تور tu(û)r، درگیلان به معنی دیوانه و خـُل است، و مجازی به معنی سرکش، یا بسیار خشمگین هم به کار میرود، و یا کسی که کارهای عجیب و غریب میکند. سرتورsar-tû(u)r : بسیار دیوانه، سرِ دیوانه(گان)؛ توره سک tû(u)rə-sak(g) : سگِ دیوانه، سگِ هار؛ …
* در همانجا ، و در رویههای 216 و 206 هم ، در برگردانِ واژهی ” هرماله” [هلمالهhal(r)mâ(á)lə ]،”هرگز” آورده شده است. اگرچه این واژه در برخی واژه نامههای گیلکی به معنی هرگز هم آمده است، به این معنی نیست.
این واژه در جملههای گوناگون دارای معانی گوناگون، ولی نزدیک بههم است؛ مانند: مانند همه، معمول یا معمولی ، به این زودیها، به این سادگیها، حالا حالاها، آنگونه که انتظار میرود و …
هلماله کس ~ kas، یا:هلماله آدم ~ âdəm یعنی کسی یا آدمی معمولی، یا کسی مانند همه؛ اون هلماله آدم نییه un ~ ~ niye یعنی او آدمی معمولی، یا کسی مانند همه نیست (مراد آناست که برجسته و ممتاز و … است.)؛ اون هلماله نانه un ~ nánə یعنی او به این زودیها یا به این سادگیها نمیآید، یعنی آنگونه نیست که انتظار میرود؛ هلماله آدمه
مگه؟ ~ âdə(a)mə ma(ə)ga یعنی مگر آدمی معمولی (مانند همه) است؟ یعنی آدمی معمولی نیست.
ازآنجا که این واژه بیشتر درجملههای منفی یا با مفهوم منفی بهکار میرود، بیشتر نویسندگان واژهنامههای گیلکی در معنی آن به اشتباه رفتهاند. زنده یاد سرتیپ پور در کتاب ریشه یابی واژههای گیلکی بهدرستی آورده است: ” به این زودیها، بر وفق انتظار، تا وضع چنین است.” ( رویهی 124). نظر زنده یاد سرتیپ پور دربارهی ریشهی آن، در همانجا آمده است. جناب آقای مرعـشی آن را “هیچگاه، هرگز” پنداشتهاند، و آقای نـوزاد هم مانند آقای مرعشی، ولی افزودهاند : ” نه همه وقت، لفظی برای نشان دادن فاصلهی طولانی دو ملاقات یا دو کار.” ! (گیله گب 479).
* در رویهی 145 در برگردان ” پایه ” [pá(â)ye(ə)] آمده است: ” پنهانی مینگرد”؛ ترجمه نارساست، پایه یعنی میپاید، زیر نظر دارد ، از مصدر پاستن pâ(á)stən = پاسن pâ(á)sən : پاییدن.
* در رویهی 148 در برگردان واژهی ” وروند” آمده است: “نوزاد بند گهواره”!
وروند[= وربند var-b(v)and] وربند است یعنی سینه بند، و آن نواری پارچهایست که با آن نوزاد (شیرخوار) را در گهواره یا ننو (ننی) [در گیلان گونهی دیگری از ننو هم هست که به آن: هالانه hâlâ(ó)nə ، هالـونهhâlônə ، هلونهhalônə ، الالا alâlâ، هلاچینhalâčin…گفته میشود.] از ناحیهی سینه میبندند و بازوان کودک نیز، به ناگزیر با آن بسته میشود و به سینه بند اسب هم میگویند و فارسی آن نیز وربند است، یا سینه بند، چه ور var (= بر) به معنی سینه هم هست.
* در همانجا ” شنگستن“[šə(a)ngəstən = شنگسـنšangə(a)sən ] را به ” خرامیدن ” برگردانیده است که درست نیست؛ معادل آن در فارسی شنگیدن است نه “خرامیدن”.
* در رویهی 149 واژهی ” مزرت ” به ” عذاب آور ” برگردانیده شده است.
مزرت maza(ə)rat = mazrat به معنی جن، یا ارواح پلید بهکار میرود، و مزرتی maza(ə)ra(ə)tî mazra(ə)tî = به معنی جن زده، یا آسیب دیده از جن، یا ارواح پلید. مزرتی بوئن ~ bô(əô)n [= مزرت بوئن ~ bô(əô)n] یعنی جنی شدن، جن زده شدن.
“عذاب آور” از کجای این معانی درآمد؟
* در رویهی 152″ بوجور بوشوم“[bujô(o)r bušôm] یعنی بالا رفتم، نه “بالا کشیدم”، در رویهی 313 نیز همین بی دقتی دیده میشود.
* در رویهی 156، عـبارت ” تام دکفته گب” را بهکار برده، و آنرا به “حرفی خاموش” برگردانده است.
این درست است که تام tâ(á)m [= تم، تئمta(a:)m ] در گیلان به معنی خموش، ساکت، بدون سخن و ونگ و گریه است و با مصادر همانند زدن [= زئن zê(a:)n] به معنی خاموش شدن، تن زدن، بازماندن از گریه و زاری و گفتن، مُهرِ خموشی بر لب زدن است. این “تام = تم = تئم”، در خاورِ گیلان با مصدر ـ اگیتن – agitən [= – ایتن – aytən] هم به معنی آرام کردن و ساکت کردنِ کسی است که میگرید یا مینالد یا میگوید و به این معنی، بیشتر برای کودکان بهکار میرود.
تام بزه شال (= تم بزه شئال) ~ baza [bəze] šâ(əâ)l : شغال آرام و دم فرو بسته؛ کنایه است از آدمِ خموش و آب
زیر کاه.
از زبانزدهـاست: سو ایته هوا، ساک وَاچه مهمون، تام بزه شاله (شالکه)، با ترسئن: باید از هوای رنگ گرفته (تغییر رنگ داده)، مهمان خنده رو، شغال [شغالک] دم فرو بسته ترسید (… ترسیدن). [این زبانزد را به یک دلیل دیگر نیز در اینجا آوردهام و آن دلیل این است که آقای چراغی ترجمهی این زبانزد را در کتاب “چنین گفت علی عمو”ی خود تصحیح نمایند.]
su ayta(ə) havâ , sâk-váčê mehmôn , ta(á)m-baza šâlə [- šâlekǝ] , bâ tarsên.
تام (تم = تئم ) به این معنا با مصدر “دکفـتن” بهکار نمیرود، که تام به معنی و مترادف “تال tâl” است که با مصدر “دکفتن” بهکار میرود. تال دکفتن tâl dəkəftən [= تال دکتن ~ dakətən = تال گنسن ~ ganǝsǝn (= ~ گنستن ~ ganəstən ] به معنی: دچار حسرت شدن است، یا حسرت در آدمی افتادن، آرزو و اشتیاق و هوس شدید به خوردن چیزی ولو اندک داشتن. این تال در خاورِ گیلان با مصدر کشئنkašên ( = کشیدن) نیز بهکار میرود که به معنی حسرت کشیدن است.
در باخترِ گیلان “تام دکفتن” به معنی “تال دکتن = تال دکفتن” ↑ است، نه به معنایی که در رویهی 156 بهکار رفته است.
* در رویهی 159، بخشی از سروده چنین است : “… می شعر [شعره] ویشتا چارپا / بودوب بودوبا / فارسانه مـرا / راشی تاریکی جا. ” و برگردانش چنین آمده است: “سگ گرسنهی شعرم ـ گریزپای / میرساندم / از تاریکی جاده.” پرسش این است : گیرم که سگ گرسنهی شعرِ شما، شما را از تاریکی جاده میرساند [؟]، ولی به کجا؟
وانگهی “گریزپای” [که یعنی رمنده و آنکه عادت دارد بگریزد و بی ثبات و ناپایدار]، برگردانِ ” بودوب بودوبا ” [که یعنی: با دوندگی، با کوشش] نیست و …
* در رویههای 160، 287، 355 و چند جای دیگر، در برگردانِ واژهی ” شر ” [šar در خاور، šər در باختر] آورده شده : ” سو، سمت و سو “، که غلط است. شر، اندازهی نامعینی است در ( از) سطح یا مساحت، و نیز به معنی جا و مکان است در واژههای آمیختهای مانند: دوره شر dûrə-šar (= دیُوره شرdürə-sar ): جای دور، دوردست؛ نابه داری شر nâ-bə-dárî-šar: [کوتاه شدهی: نا به دیاری شر nâ-bə-də(i)yârî-šar] جایی به دور از دید، جایی ناپدیدار و ناآشکار …
* در همان رویه واژهی “چکره” [čəkərə در باختر، čaka(ə)rə در خاور، گاهی نیز čakrə] به “پاها” برگردانده شده است که غلط است. چکره در اساس به پشت زانو (= پا دیشکیpâ-diškî ) گفته میشود [واژهی چکلčaka(ə)l را باید با آن هم ریشه دانست و به جایی گفته میشود که به صورت دو شاخه، یا چند شاخه باشد مانند : داره چکلdârə-~ : به جایی از درخت گفته میشود که از تنهی آن دو یا چند شاخه رُسته باشد.] و برخی به محل اتصال دو ران نیز چکره میگویند و مجازی به زانو هم گفته میشود.
چکره برین ~-barin ، به عمل ریدن در شلوار(خشتک) میگویند ، چکره برین بوته ~ ~ bowte(ǣ) ،[= ~ ~ butə(e) ] یعنی در “چکره” ریده است، در خشتک شلوارش ریده است.
اگر بچههای تخس پیرمردی را میدیدند که از حالت عادی خارج بود و یا خرفت و یا ژنده پوش بود، در پی او راه میافتادند و میگفتند: پیره مرده هپره / تومان بومی (بومئه) تا چکره pirə-mardə hapa(ə)rə / tumân bumay(= bumǣ) tâ ~ و به این ترتیب او را دست میانداختند.
زناکون طیلا فوروشه ینن، ایشون چکره شولابونه. zənâkôn tilâ-furuše yanən , išônə ~ šul-âbunə. یعنی: (هنگامی که) زنان طلا فروشی را میبینند، زانوانشان (چکرهی آنها ) شل میشود.
سراینده و محقق نامی گیلان، محمد بشرا، آن را به معنای زانو (زیر زانو ) بهکار بردهاند:
” چوموشه بندا دوسته دارمه تا چکره …: بندهای چموش را تا زیر زانو بسته…” (م. بشرا، ایله جار، رویههای 41 و 107).
Čumušə bandá(a) da(ə)va(ə)stə dárəmə tâ ~ …
اینکه محققی چون آقای فریدون نوزاد در “گیله گب” آوردهاند که معانی ذکرشده در فرهنگ گیلکی استاد ستوده و زنده یاد مرعشی ، برای چکره ، “هیچ یک درست نیست.”، کم لطفی میفرمایند؛ از ایشان انتظار نمیرفت که بدون تحقیق، چنین حکمی قاطع و به دور از واقعیت صادر کنند. ( از ایشان بهخاطر این جسارت پوزش میخواهم).
این همه گفته شد تا به اینجا برسیم که بگوییم “چکره” به معنی “پاها” نیست.
* در رویهی 163 واژهی ” زاهله” [zâ(á)hlə = زهله zahlə]، “وحشت” ترجمه شده است که درست نیست. این
واژه همان زهره است که در گیلان به معنی زهره و صفرا و مراره، و به معنی دلیری و شهامت نیز متداول است. به معنی نخست زال zâl هم به کار میرود. “… گفتم آقا قربان علمت برم تو نزدیک بود زهلۀ مرا آب کنی، مباحثهات که این طور باشد پس دعوات چه جور است؟” (دهخدا، چرند چرند، صور اسرافیل، ش 16 رویهی 8).
* در رویهی 172عبارت ” ایتا کوله باد” را چنین ترجمه کردهاند: “فوجی باد”.
“ایتا” itá(â) یک یا یکی است (که در ترجمه به صورت “ی” به “فوج” چسبیده است.) و “باد”، همان باد است. مشکل بر سر “کوله” است که به معنی “فوج” گرفته شده است. خواننده در نظر نخست نمیداند که “کوله” چگونه خوانـده میشود، از این رو به ناگزیر باید وجوه احتمالی را بررسی کرد:
اگر به صورت kulə خوانده شود به این معنی نیست. kulə واحدی است برای برخی چیزها که همیشه کمترین اندازه مورد نظر است، مانند قند (قنده کولهqandə-kulə : حبهی قند) و گوشت ( گوشته کولهguštə-kulə : تکهای گوشت؛ به اندازهی تکهای از گوشت که به میل میکشند و کباب میکنند) و باد ( یه کوله باد ya ku(û)lə bâd: نسیم یا بادی اندک، یا در زمانی اندک)، که این باد اندک هم نمیتواند به معنی فوج بهکار رود چه فوج گروه و دسته و جماعت است. ( البته kulə به چند معنی دیگرهم به کار میرود که نزدیک به مفهوم مورد نظر نیستند).
و اگر آنرا بهصورتkô(o)lə بخوانیم و با معنی موج، کوهه در پیوند بدانیم، باز هم نمیتوان آن را به معنی “فوج” بهکار برد. کولهko(ô)lə (در غرب گیلان) به معنی نسیم و وزش نیز هست، اگرچه آشکار است که این “کوله” را هم نمیتوان به معنی فوج بهکار برد، ولی به گمانم همین “کوله” است که در ” ایتا کوله باد” به معنی “فوجی باد” بهکار رفته ، که کاربردی دل بخواه و نادرست است.
* در رویهی 190 در برگردان ” ایتا گوده تاریکی” [itá gudə târikî] آمده است: ” تکه گوشتی تاریک.”!
اگرچه “گوده” gudǝ به معنی “تکه” هم میتواند به کار رود، ولی بیگمان به معنی “تکه گوشت” نیست! در اساس “تکه گوشتی تاریک” بیمعنی نیست؟ ترجمهی درست این عبارت – بر اساس واژههای به کار رفته، نه بر اساس آنچه در ذهن شاعر بوده است – چنین است : یک توده تاریکی. و من از این شگفت زدهام که “گوشت” چرا و بر چه اساس در ترجمه آمده است.
گوده gudə در زبان گیلکی دارای معانی گوناگونی است، از جمله: گلولهای از هرچیز، مانند: آرده گوده â(a)rdə-gudə (= گلولهای از آرد، گلولهای از خمیر) که به گونهای شیرینی نیز میگویند؛ ورفه گوده varfə-gudə (= برفه گوده barfə-gudə ) به معنی گلولهی برف، گلولهای از برف؛ پوگوده pu(ö)-gudə به معـنای گلولهی ابریشم تابیده؛ گل گوده (= گیل گوده) gə(a)l[gil]-gudə به معنی گلولهای از گل (= کلوخ)؛ ریشته گودهrištə(a)-gudə به معنی گلولهی نخ، ….
و به معنی برآمده، برآمدگی، تل مانند، باد کرده، تورم، متورم، توده (تودهای از هرچیز)، غدّه، غلمبه،… است، مانند بور گوده bur-~ که به معنی تودهای از ساقههای گیاهان خاردار – بهویژه تودهای از ساقههای تمشک – است. (گوده یکی از واژههایی است که پیشینهی بسیار کهن دارد).
واژهها و ترکیبات زیر از همین ریشهاند: گوده گوده gudə-gudə یعنی کپه کپه، برآمده برآمده، توده توده، گوله گوله؛ گودی (= گودئی) guda(a:)y، گودئه gudaê : هرچیز گلوله مانند کوچک، غدهی کوچک، برآمدگی کوچک؛ گودره gudərə [= گودله gudə(a)lə= گوداله gudálə]: به گرههایی گفته میشود که بر یک سرِ پارچهای، بر روی هم زده میشود تا از آن به عنوان تازیانه در یک گونه بازی (= گودره بازی: ترنا بازی) بهره گرفته شود؛ به خود آن پارچهی گره زده شده هم – که گونهای تازیانه است – گودره، گوداله، گودله گفته میشود.
* در رویهی 191 واژهی ” وافراز” [vâf(fə)râz = واپرازvâp(pə)râz ] بهکار گرفته شده و آن را “بالاجبار” ترجمه کرده است! بیگمان در سروده هم به همین معنی بهکار رفته است و این نشان میدهد که سراینده به معنی واژه آگاه نبوده، ولی آن را بهکار برده است!
وافرازvâf(fə)râz ، واپرازvâp(pə)râz [= پرازنده [pə(a)râzə(a)ndə یعنی به اندازهی درخـور، بس، کافی، درخور، شایسته، درخور توجه، برازنده. حال از میان این معانی چگونه میتوان “بالاجبار” را بیرون کشید؟ (و← یادداشت بر رویهی 24، در بارهی “نومود”).
* در رویهی 230، در برگردانِ ” تی یان” [tiyâ(á)n = تِئن، تـِن tê(e)n]، “دیگ” آمده که درست نیست. فارسی آن نیز تیان است که دیگ بزرگ سرگشاده است و به آن در برخی جاها برکرbarkar هم میگویند.
تنچه ten-čǝ = تئنچه tên-čə ، تیانچه ti(ə)yân-čə [در کنار واژهی : لبی (= لوی) la(e)b(v)î] در گیلان به
معنی مطلق دیگ هم بهکار میرود که در فارسی تیانچه به معنای دیگ سرگشاد است.
* در رویهی 240واژهی ” واگرده” [vâ(á)gə(a)rde = وگرده [va(ə)gardəبه “تعویض میشود” برگردانده شده است که نامناسب است؛چون نه مصدر آن به این مفهوم است ونه دراینجا مناسبت دارد، برای اینکه این دگرگونی رنگ برای خنده است. دگرگونه میشود، یا تغییر میکند در اینجا از “تعویض میشود”، یا “بازمیگردد”” مناسبتر است.
واگردستن vâ(á)ga(ə)rda(ə)stən [= وگـرسن va(ə)garəsən = وگردستن[va(ə)ga(ə)rda(ə)stən یعـــنی 1- تغییر کردن، دگرگونه شدن. 2- بازگشتن، برگشتن. 3- صرف نظر کردن، رجعت کردن، رویگردان شدن … ؛ و درست نیست از آن برای ” تعویض شدن” بهره گرفت.
در همان جا در برگردان، “که” در دو بند نخست افزوده شده و در متن سروده نیست.
در همان رویه، و در چند جای دیگرهم، ” کند” [ka(ə)nd] “دیواره” ترجمه شده که نارساست؛ [ در رویهی 262، کول kul (= برآمدگی، تپه، دوش و کتف و شانه، …) را هم “دیواره” ترجمه کرده که این هم درست نیست].
کند به معنی بلندی و سربالایی است و گاهی به جایی کنده شده و پست ( از نظر سطح یا ارتفاع ) هم گفته میشود و اگرچه ممکن است این بلندی بهصورت طبیعی دیوارهی جایی هم باشد، ولی به معنی دیواره نیست؛ چنانکه “کول” در رویهی 262.
درهمانجا، در جای دیگر هم “فوگوردستن” [fugurdə(a)stən = فگرسن fə(a)garəsən = فگردستن fa(ə)ga(ə)rəsən فگرستن fa(ə)gardəstən] به معنی تخریـب شدن بهکار گرفته شده است، یعنی ” فوگورده “[fugurde(ê)] را به ” تخریب میشود” برگردانده است که درست نیست. این مصدر در اساس به معنی وارونه برگشتن و واژگونه شدن است (مانند برگشتن دیگ به گونهای که دهانهاش روی زمین و تهِ آن رو به بالا قرار گیرد.) و فرو ریختن سقف و دیوار را هم میگویند؛ اگر چه فرو ریختن سقف و دیوار، در عمل همان تخریب شدن آن است، ولی واژه به معنی “تخریب شدن” بهکار نمیرود.
* در رویهی 247 ” فوخاستم” که به معنی ـ فرو کردم ـ ، چپاندم ـ است، ” آب [آبه] سر” [âbə sar] ( بـر سرِ آب، بر آب، روی آب) نمیشود، در آب شاید بشود. شاید از آن روی آوردهام که این مصدر [فوخاستن = فوغاستن = فغاستن = فغاسن =… fux(γ)ástən , fə(a)γ(x)ásə(tə)n , fuγ(x)ásən] به زور، یا با فشار فرو کردن یا چپاندن است و از آنجا که این کار در آب صورت نمیگیرد، بهتر آن است برای این کار (در آب فرو کردن) هم بهکار نرود.
* در رویهی 249، در برگردان ِ” دامیشک” [dâ(á)mišak] آمده است: “دیرینه”، که درست نیست. معنی این واژه ـ همیشه تاکنون ـ است، یا دیگر زمانها همیشه، دیگر وقتها؛ در برخی واژههای آمیخته به معنی گذشـته (سابق) یا هـمیشگی ( تا زمان حال، همیشگی تاکنون) هم هست ولی نه به معنی دیرینه.
” دامیشک [دامیشکه] سیفـیدرود” [dâ(á)mišakə sifidrud] که در همین رویه آمده، یعنی : سفـیدرود گذشته، سفیدرودی که همیشه تاکنون بوده، سفید رود همیشگی (تاکنون)، نه “سفیدرود دیرینه”، اگر چه سفیدرود رودی دیرینه است.
* در رویهی 251 بخشی از سروده چنین است: ” درمه / فردا / زندگِه / تامشا ” ، یعنی : دارم زندگی فردا را تماشا
میکنم، یا آنگونه که خود ترجمه کردهاند: “مشغولام / به تماشای زندگی فردا” ، ولی در زیرنویس افزوده است: “درمه به دو مفهوم مشغول بودن و داخل شدن و وارد شدن به کار رفته است.” (همانجا).
کی و کجا “درمه” [da(ə)rəmə] به تنهایی به معنای “داخل شدن، وارد شدن” بوده، یا هست؟
“درمه” دراساس ـ دارم ـ است. این واژه با خود مصدر(درباختر گیلان)، و به صورت ـ درم darəm ـ با اسم مفعول (در خاور گیلان) میآید و نشان دهندهی دنباله داشتن ( استمرار) کاری است: خورده درم xo(ô)rdə darəm (در خاور گیلان) = خوردن درم xurdə(a)n də(a)rəm ( در باختر) به معنی : دارم میخورم، در حال خوردن هستم، دربرخی زمانها با نام هم میآید: نیگا درم nigâ ~ : به مفهوم: ـ دارم نگاه میکنم ـ [= نیگا که درم ~ ka darəm = نیا گوته درم niyâ gutə darəm = نیگا کودن درم nigâ kudə(a)n də(a)rəm ] ؛ تامشا درم (= درمه): دارم تماشا میکنم. فعل “میکنم” در دو جملهی بالا نیامده، ولی از جمله چنین اراده میشود. درم به معانی دیگری هم هست.
* در رویهی 276 سروده چنین است : ” قناره فاکـشِه – تاریخ [تاریخـه] جـا / گـوریـزه جوانی / هیجا / بیده نیبه.”؛ یعنی : از تاریخِ به قناره کشیده / جوانی (زیبایی) میگریزد/ هیچ جا [هم] / دیده نمیشود.
ولی ببینیم خود ایشان چگونه به فارسی برگرداندهاند:
“زیبائیِ / به صلابه کشیده شده / میگریزد- از تاریخ / و جایی/ دیده نمیشود.”!
در متن گیلکی، تاریخ به قناره کشیده شده، ولی درترجمه زیبایی (جوانی)؛ و نمیدانیم اگر میخواست به معنی ترجمه بسراید چرا نسرود: تاریخه جا گوریزه / به قناره فاکشه جوانی / … ؛ یا ـ قناره فاکشه جوانی / تاریخه جا گوریزه / …؟!
* در رویهی 277 و 278 درخت آزاد، یعنی ” آزاد دار، آزاد “ را “سرو” ترجمه کردهاند و باز نمیدانیم چرا؟ نام این درخت در فارسی هم ” آزاد”، “آزادرخت” است. (← لغتنامهی دهخدا).
* در رویهی 292، بخشی از سروده چنین است: ” می ساما مرا فادا- ما- ایاز [ ایازه] جیر ” ، و در برگردانِ آن آوردهاند: “سهمیهام را از ماه گرفتم، زیر مه”! درحالی که معنی آن ، اگر بپذیریم که ” ایاز” مه است، چنین است: ماه سهمیهام را زیر مه به من داد.
از این شگفتزده شدم که آقای چراغی که به خوبی میدانـد در فاصلهی میان همین دو واژه، یعنی گرفتن تا دادن حق و سهم، بسیار خونها ریخته شده، میشود، و خواهد شد؛ پس چرا مرزی بین این دو قائل نشدهاند؟
* در رویهی 306 ، جدای از آنکه ” اونه دور [دوره] شر” [unə durə ša(ə)r] بی معنی است؛ در برگردانش آمده است : ” در آن سویش”، و این برگردانِ آن نیست. دوره شر du(ü)rə-ša(ə)r [ اگر dowrə-šar خوانده شود، یعنی: سطح گرداگرد.] یعنی جایی دور و نمیتوان گفت: اونه دوره شر، چه برگردان فارسی آن میشود: – جایی دورِ آن ـ ، و این بی معناست.
* در رویهی 309 ، در برگردان ” واز واز” [vâz-vâz] ، ” پرشهای کوتاه” آورده شده، که درست نیست.
واز واز vâz-vâz تکرارِ ” واز vâz ” (= پرش) است و از آن ـ پرشهای پی درپی ـ اراده میشود، نه “پرشهای کوتاه”.
این واژه [واز [vâz با “وز vaz” اوستایی، و “وزvə(a)z ” گیلکی همریشه است. از همین بنیان واژهها و واژههای آمیختهی بسیاری در زبان گیلکی کاربرد دارد مانند: وزهvə(a)zzə ، وزن vazə(a)n [= وزنگ vazang]، وازفترک vâz-fətərk ، سر ووز sar vôz ، وز وز vəz-vəz ، …
* در رویهی 314 در برگردان ِ ” الغ [ الغه] سو ” [alo(ô)γə su(û)] آمده است: ” تیررس عقاب”! ” سو” su(û) بر چه اساسی “تیررس” ترجمه شده است؟
در همانجا ” چیچی لاسه چوم ” [čičilâsə-čum] که به معنی چشم سنجاقک است، ” در چشم سنجاقک” ترجمه شده است و همین کار را هم با بال پرستو (= حج حجی بال) کرده است.
* در رویهی 350، ” شیب زنه ” [šib za(ə)nə(e)] دراینجا بهمعنی: سوت میزند، به کار رفته است (نام پرندهای نیز هست به معنی: سوت زنک، یعنی پرندهی کوچکی که سوت میزند.) ؛ ولی در ترجمه آمده است: ” سوت میکند”! سوت میکند یعنی چه؟
* در رویهی 376، ” توندا توند” [tund-â(á)-tund] یعنی تنداتند، به تندی؛ ولی در برگردانِ آن آورده شده: “عجالتا ً”؟!
* در رویهی 381 ” کوتام” kutâm] = کوتوم kutôm = کتام، کتوم[kotô(â)m را ” آلاچیق” ترجمه کرده است که درست نیست، در فارسی نیز “کتام” به همین معناست.
* در رویهی 388،” می چوم [چومه] سر” [mi čûmə sar] یعنی بر روی چشمم، نه “دربرابر چشم ام”، برای این ترجمه میتوانست چنین بیاورد: می چومه پیش، یا : می چومه ور …
* در رویهی 392 بخشی از سروده چنین است : ” ولگ / باد [باده] را / حونکا کوده / تاوستانا،/ …” و در برگردانِ آن آمده است : “خنکای – تابستان / با برگ / در مسیر باد”!؟
نخست آنکه درست آن است که “حونک”hunə(a)k] = خونک xuna(ǝ)k ، خونوک xunuk: خنک] به صورت ـ هونک = هونوک ـ نوشته شود، به سبب تبدیل (هـ) و (خ) به همدیگر؛ دوم آنکه برگردانِ فارسی آن به دور از متن اصلی است، فعل متن اصلی (کوده = کرد، کرده است) در ترجمه نیامده است یعنی ترجمه فعل ندارد! برگردانِ درست چنین است : برگ، تابستان را در راهِ (مسیر) باد، خنک کرد (… کرده است).
* در رویهی 396 ، عبارت “… شهرا / جواناکوده …” یعنی : شهر را زیبا (جوان) کرده ؛ چرا در ترجمه چنین آمده است : ” شهر را به زیبایی …”؟
* در رویهی 401 برگردانِ بخشی از سروده چنین است: “مهِ ماسوله / مرا و / تابستان را / شسته / غلیظ.” اگر چه
ترجمه به درستی و با دقت انجام گرفته است، ولی پرسش این است: “غلیظ و انبسته شستن” یعنی چه؟ “غلیظ شستن”، یا “انبسته شستن” چگونه شستنی است؟
……
با درود به همهی کسانی که صادقانه و فروتنانه برای اعتلای فرهنگ و زبان گیلکی میکوشند و با آرزوی تندرستی و موفقیت روزافزون برای آقای رحیم چراغی، شاعر “سایه دیمه”.
امیدوارم که دیگر شاعران گیلکی سرا نیز به نکات برشمرده در این یادداشتها توجه بفرمایند. این نوشته را با یک خواهش از شاعران و نویسندگان به پایان میبرم : نوشتهها و سرودههای خود را در مرحلهی پایانی به ویراستار بسپرید حتی اگر یقین دارید که آثار شما بی نقص است؛ مطمئن باشید نه چیزی از شما کاسته خواهد شد و نه زیان خواهید کرد!
پایان.
برزو دیلمی
مآخذ :
1) ایله جار محمد بشرا
2) برهان قاطع محمدحسین خلف تبریزی، به اهتمام دکتر محمد معین
3) ریشهیابی واژههای گیلکی جهانگیر سرتیپ پور
4) صوراسرافیل علی اکبرخان دهخدا و …
5) فرهنگ پهلوی دکتر بهرام فره وشی
6) فرهنگ سانسکریت به فارسی دکتر جلالی نائینی
7) فرهنگ واژههای اوستا احسان بهرامی
8) فرهنگ واژههای گیلکی احمد مرعشی
9) گیله گب فریدون نوزاد
10) گیله وا شماره 34 و32 م. پ. جکتاجی و دیگران
11) لغتنامهی دهخدا علی اکبر خان دهخدا و…