MahMag Farsi

در حواشی من/ مسعود حدادی

در حواشی من

نمی دانم
هنوز
لبهات
بوی مرا می دهند یا نه
اما من
همینجایم
روی ابروهات
دراز کشیده ام
روی مرز ماندن و رفتن
من
همینجایم
لای این هجاهای عاریه گرفته از سکوتت
من
نت فروخورده ی گلوی توام
+
غمگین که باشی
فرو می ریزم
مثل ویرانه ای باستانی
مثل همین حالا
که انحنای علامت سوال فلسفه ی نبودنت
دور تمام زندگی ام پیچیده است
اما
هنوز
ناامید نیستم
هنوز
یک بهمن کوتاه
و یک آهنگ عاشقانه ی قدیمی
مرا به تو میرساند
اما حالا
فلج مانده ام
و با خودخواهی تمام
تمام سیاهی جهان را
در این چاردیواری
حبس کرده ام
و صدای شکستن استخوانهام
بر قدرت این دیوارهای مدام
غلبه می کند
و تمام اعتراضم
سیگاریست که بی جان می کنم
بیا
که با آمدنت
میرقصانی
ستاره ها را
در خونم
من
خون ریخته ی توام
+
حالا
از منتهی الیه رویا
دلتنگی ات را
توی چمدان گذاشته ای
به خانه ام آمده ای
ماه را چراغ خواب اتاقم کرده ای
خوابیده ای کنار من
و خطوط خسته ی صورتم(ارث پدرم)
لای موهات
آرام می گیرند
من
لعنتی ترین آرزوی توام
که به اندازه ی چهار کتاب مقدس
گیج میروم
تو
مرگ تدریجی منی

در حواشی من/ مسعود حدادی was last modified: آوریل 28th, 2012 by admin
خروج از نسخه موبایل