به نام خدا
مقاله ی ارسالی به بررسی تاثیر زمان در ساخت شعر کتیبه می پردازد و از این راه سوالاتی را در باب مشخصات معرفتی انسان نیز مطرح می نماید.شش نمودار مرتبط با این مقاله ضمیمه ایمیل می باشند.
با تشکر
عبدالرضا ناصر مقدسی
«مهدي اخوان ثالث و ارابه ي سهمگين زمان»
همانطور كه استاد ارجمند جناب آقاي دكتر صنعتي فرموده اند م.اميد از دسته شاعراني است كه دغدغه ي زمان دارد(1) و عناصري كه تحت سايه ي زمان معنا پيدا مي كند همچون «غم و درد پيري» و «شوق زندگي» و «شوق جاودانگي» در اشعار وي بوفور ديده مي شود. استاد صنعتي به بهترين وجه به اين موضوعات پرداخته و شاكله ي روانشناختي آنها را شرح داده اند. براي نگارنده اما موضوع زمان از جنبه ديگري اهميت دارد. نگارنده مي خواهد بداند كه آيا زمان به همان مفهوم فيزيكي كه مي شناسيم و مي توانيم اندازه گیری اش نماييم در ساختار يك شعر و نحوه ي سرايش آن مي تواند موثر باشد؟ آيا درك ما از زمان در چگونگي توليدات زباني ما نيز موثر است؟ يا اينكه نه، زمان صرفاً مفهومي است كه شاعر فارغ از شاكله ي وجودي شعرش آنرا بصورت يك معناي مستقيم و ظاهري بيان مي دارد؟ روانشناسي قادر به پاسخ به اين سوالات نيست و بايد از ابزارهاي ديگري استفاده كرد از جمله همان ابزار مهم« اندازه گيري» كه از اركان اصلي علوم تجربي به حساب مي آيد.
از لحاظ علوم تجربي مفهوم «زمان» دستخوش تغييرات بنيادي و شديدي شده است. در نظر نيوتن زمان ماهيتي مطلق و طبيعتي مستقل داشت. طبق نظر نيوتن« زمان نه تنها وابسته به حركت نيست بلكه خود واقعيتي قائم به ذات خويشتن است… شايد حركت يكنواختي در كار نباشد كه از روي آن بتوانيم زمان را به دقت اندازه گيري كنيم. اي بسا كه همه ي حركت ها شتاب تند و يا كند شونده داشته باشند اما سريال زمان مطلق دستخوش هيچ دگرگوني نمي شود. دهر يا دوام اشيا به حال خويش باقي خواهد ماند. خواه خود حركت ها تند و كند شوند و خواه به سكون بيانجامند. از اين روست كه اين بقاي دهري بايست از آن چه كه تنها بر آمده از پيمايش حسي است جدا شود»(2) اين ايده ي زمان مطلق اما با نظريه نسبيت عام انيشتین فرو ريخت. در نظر انيشتین نه زمان و نه مكان هيچ يك ماهيتي مطلق ندارند. اگر قبل از آن، اين ديدگاه وجود داشت كه فضا و زمان صرفاً صحنه وقوع رويدادها هستند و تنها ظرفي هستند كه اشياء به درون آنها ريخته مي شوند بدون آنكه تاثيري متقابل بين فضا، زمان و اشياء درون آنها وجود داشته باشد در نظريه نسبيت عام« زمان و فضا كميتي ديناميك و پويا هستند يعني: وقتي كه جسمي حركت مي كند و يا نيرويي به فعل در مي آيد خميدگي فضا و زمان را تحت تاثير قرار می دهند و ساختار زمان هم به نوبه ي خود بر هر راهي كه اين اجسام حركت و اين نيروها فعاليت مي كنند اثر مي گذارند.فضا و زمان نه تنها خود اثر گذارند بلكه از هر چيزي كه در اين كيهان رخ دهد نيز متاثر مي شوند» (3) حال اگر زمان و مكان و اجسام و نيروها مي توانند يك واحد منسجم و پيوسته اي را تشكيل دهند آن گونه كه از هم تاثير بپذيرند آيا ممكن است زبان -و در اينجا زبان شعر- نيز از ساختار زمان- مكان(به معناي فيزيكي كلمه) تاثير بگيرد ؟ آيا مفاهيم زماني و مكاني در ساخت زبان موثرند؟
من براي بررسي اين سوال و پاسخ به آن شعر «كتيبه» مهدي اخوان ثالث را انتخاب كرده ام (4) و مي خواهم با تحليل اين شعر به پاسخ اين سوال دست يابم . انتخاب اين شعر چند دليل داشت اولاً از لحاظ مفهومي اين شعر، شعري در باب زمان است اينكه دوسوي تخته سنگ يكي است و در هر دو سوي آن جمله اي مشابه را نوشته اند «كسي راز مرا داند/كه از اينرو به آنرويم بگرداند» يادآور زمان دوري و درك دايره وار از زمان مي باشد ثانياً بغير از زمان دوري ما زمان خطي يا همان زماني كه در فيزيك از آن استفاده مي شود را نيز در اين شعر مشاهده مي كنيم. داستان روايتي خطي دارد. صدايي و ندايي مي آيد.
زنجيريان اين صدا را مي شنوند. به سوي تخته سنگ حركت مي كنند. روي آنرا مي خوانند و بعد آنرا مي چرخانند و روي ديگرش را مي بينند. پس در اين شعر هم با زمان دايره اي كه يادآور زماني اسطوره اي است روبرو هستيم هم با زمان خطي كه مشخصه زمان فيزيكي مي باشد ثالثاً شعر كتيبه علي رغم استفاده از ماهيت كلي زمان- اين ديد كلي كه زمان مي تواند دوري يا خطي باشد- خود فاقد زمان و مكان مشخص و معيني است.داستان در جايي اتفاق مي افتد كه ما نمي دانيم كجاست و در زماني كه آن هم مشخص نيست. پس اگر هم زمان بخواهد در اين شعر موثر باشد بايد در ساخت آن تاثير بگذارد. همان موضوعي كه نگارنده تمايل به بررسي اش دارد. اما چگونه مي توان چنين چيزي را بررسي نمود؟
شعر كتيبه از 64 سطر تشكيل شده است. من اين سطور را بصورت روزنامه وار و طوري كه سرعت خواندن هر سطر با سطر ديگر نسبتاً مساوي باشد دكلمه كردم. شعر در جاهايي اوج و فرود دارد كه خواه نا خواه نحوه ي خوانش و به تبع آن سرعت خواندن را تغيير مي دهد. من از اين تاثيرات احساسي بر شعر در حين دكلمه آن اجتناب كردم. سپس مدت زمان دکلمه هر سطر را اندازه گرفته و ثبت نمودم. وقتي داده ها كامل شد(داده هايي مشتمل بر شماره ی سطور و مدت زمان دکلمه آن سطر) اين داده ها را با نرم افزار SPSS كه نرم افزاري مرسوم در تحليل و تجزيه داده هاي آماري است بررسي و آناليز نمودم. نتايج قابل توجه بود. ميانگين مدت زمان دکلمه هر سطر در شعر كتيبه 2.79 ثانيه بود. سپس توسط نرم افزار نمودار مدت زمان دکلمه سطرها بر حسب شماره ي سطر را رسم نمودم (نمودار 1). نمودار حاصله شباهت به امواجي دارد كه پشت سر هم تكرار مي شوند و همانطور كه در اين نمودار مشخص است مي توان نظمي نسبي را در نحوه قرار گيري امواج مشاهده كرد. بسامد(فرکانس) و نيز دامنه اين امواج در قسمت اول و قسمت آخر اين نمودار نسبتاً يكسان است اما در قسمت مياني نمودار بسامد آنها كاهش ولي دامنه افزايش مي يابد.اين نمودار نشان دهنده ي تغييرات مشخص زمانی در طول شعر است.شايد اين ايراد گرفته شود كه اين تحليل وابسته به نحوه ي قرائت و سرعت قرائت شعر مي باشد. خوشبختانه اخوان ثالث خود اين شعر را دكلمه كرده است(5) من همين بررسي را در مورد دكلمه وي انجام دادم. متوسط زمان خوانش هر سطر توسط خود اخوان 4.13ثانيه است كه بطور بارزي از زمان بدست آمده توسط من بيشتر مي باشد. من توسط نرم افزار نمودار مدت زمان دکلمه سطرها بر حسب شماره سطر را بر مبناي قرائت اخوان ثالث رسم نمودم (نمودار 2). جالب اينجا بود كه نمودار رسم شده به نحو قابل توجهي بر نمودار قبلي منطبق است و همان تغييرات زماني مذكور و نيز شكل شبه سينوسي ناشي از امواجي كه پشت سر هم تكرار مي شوند در مورد اين نمودار نيز صادق مي باشد. اين انطباق نشان دهنده آن است كه تغييرات مشخص زماني يعني افزايش دامنه و كاهش بسامد امواج در ميانه ی نمودار يا بهتر بگوئيم در ميانه ی شعر جزئي ساختاري و ذاتي از شعر كتيبه بوده و ارتباطي به نحوه ي دکلمه ما ندارد. اما اين تغيير ماهيت زماني در ميانه ي شعر آن طور كه در نمودار ها ديده مي شود واقعا به چه معناست؟
وقتي از افزايش دامنه صحبت مي كنيم بدين معناست كه در ميانه ي شعر مدت زمان دکلمه هر سطر افزايش مي يابد. كاهش بسامد هم به اين دليل است كه سطور بيشتري در اين قسمت شعر وجود دارند كه مدت زمان طولاني تري را در دکلمه شعر به خود اختصاص دهند. از لحاظ مفهومي مي توان شعر كتيبه را به چهار بخش تقسيم كرد. در بخش اول شاعر به توضيح شرايطي كه روايت در آن اتفاق مي افتد مي پردازد. در مكاني كه معلوم نيست كجاست و در زماني كه معلوم نيست چه وقت است عده اي در زنجيرند و ندايي را مي شنوند كه آنها را به سوي تخته سنگ مي خواند . در بخش دوم اين عده تصميم مي گيرند بسوي تخته سنگ حركت كنند و نوشته ي روي آن را بخوانند. افراد به سوي تخته سنگ حركت مي كنند به سوي مقصد مي روند و نوشته ي روي سنگ را مي خوانند. زمان در اينجا خطي است زيرا افراد از جايي به جايي ديگر نقل مكان مي نمايند. در بخش سوم است كه ما با زماني دوري روبروئيم .آن عده تخته سنگ را بر مي گردانند و مي فهمند كه پشت و روي تخته سنگ يكي است و سر آخر بخش چهارم شعر كه با كوتاهترين سطور اين مفهوم فلسفي را مطرح مي نمايد كه ديگر هيچ تكاپوئي معنايي ندارد. اين بخش بمثابه نزول و سقوط ذهن مي باشد. من سطر هاي مربوط به هر يك از اين چهار بخش را جدا كرده و بصورت مجزا ميانگين مدت زمان دکلمه سطور هر كدام را اندازه گرفتم. نتايج به شرح زير بود: بخش اول 2.76sبخش دوم 4.24s بخش سوم 2.45s و بخش چهارم .1.16s نمودارهاي هر بخش نيز بصورت مجزا ترسيم شد (نمودارهای 3 و 4 و 5 و 6) مي بينيم كه آن بخش كه در نمودار1 بيشترين تغييرات زماني را نشان مي داد (شامل دامنه بالا و بسامد پايين) منطبق با بخش دوم شعر با ميانگين مدت زمان دکلمه سطر 4.24s مي باشد كه بشكل بارزي از ميانگين اين مدت زمان در بخشهاي ديگر بالاتر است. اما اين يافته آيا صرفاً يافته اي تصادفي بوده و يا نه الزامي در اين بخش وجود دارد كه موجب اين تلاطم و تغييرات مشخص زماني شده است؟
بخش دوم شامل 10 سطر است. در اين 10 سطر آن عده در زنجير تصميم مي گيرند به ندا گوش دهند و به سوي تخته سنگ حركت كنند. و حركت مي كننند و نوشته ي روي تخته سنگ را مي خوانند:
شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد
يكي از ما كه زنجيرش كمي سنگي تر از ما بود،لعنت كرد گوشش را و نالان گفت:« بايد رفت»
و ما با خستگي گفتيم:« لعنت بيش بادا گوشمان را چشمان را نيز، بايد رفت»
و رفتيم و خزان رفتيم تاجايي كه تخته سنگ آنجا بود
يكي از ما كه زنجيرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند:
«كسي راز مرا داند
كه از اينرو بهآنرويم بگرداند»
و ما با لذتي بيگانه اين راز غبار آلود را مثل دعايي زير لب تكرار مي كرديم.
و شب شط جليلي بود پر مهتاب
نكته شاخص اين بخش تصميم به حركت و انجام حركت است(حركت زنجيريان به سوي تخته سنگ). هر حركت در فيزيك با سه پارامتر مسافت حركت، مدت زمان حركت و سرعت حركت سنجيده مي شود كه با فرمول v=x/t (سرعت = v ، مسافت = x ، زمان = t ) مشخص مي گردد. پس زمان جزئي اساسي در حركت است و از سوي ديگر در حین حركت است كه ما به شكلي واضح متوجه گذشت زمان مي شويم. پس بي دليل نيست كه عمده ي تلاطم زماني و تغييرات شاخص مربوط بهآنرا در اين بخش از شعر مشاهده كنيم. در بخش هاي ديگر ما چندان با مفهوم حركت روبرو نيستيم لذا زمان نيز همانطور كه ديديم در اين بخشها نسبت به بخش دوم به شكل قابل توجهي كوتاهتر است.
اما ارتباط زمان وحركت به اينجا ختم نمي شود. مشخص شده است كه شبكه هاي عصبي اي كه موجب دريافت زمان توسط مغز ما مي گردد همان نواحي و شبكه هايي است كه در ترتيب زمانی و هماهنگي حركات دخالت دارد. به عبارت ديگر ساختارهاي عصبي دريافت زمان بطور عام و عناصر زماني مربوط به حركت يكسان مي باشند (6) ارتباط زمان وحركت منحصر به علم فيزيك و علوم اعصاب نمي ماند. در اسطوره ي آفرينش در آئين زرتشت اين ارتباط بعينه شرح داده شده است.
«نخستين آفرينشي را كه خودي بخشيد نيكو روشي بود، آن مينو كه چون آفرينش را انديشيد، بدان تن خويش را نيكو بكرد، زيرا خدائي او از آفرينش بود. هرمزد به روشن بيني ديد كه اهريمن هرگز از پتيارگي نگردد، آن پتیارگي جز به آفرينش از كار نيفتد، آفريدگان را جز به زمان گسترش نباشد، اما اگر زمان را بيافريند، آفريدگان اهريمن نيز رواج يابند. او بناچار براي از كار افكندن اهريمن، زمان را فراز آفريد. آن را سبب اين است كه اهريمن جز به كارزار از كار نيفتد»(7) در واقع آفرينش اوليه، آفرينش مينوي بود كه حركتي در آن ديده نمي شد زيرا زماني وجود نداشت. با خلق زمان، امكان حركت و به تبع آن كارزار با اهريمن مقدور مي شود. پس مي بينيم كه در هم پيچيدگي مفهوم زمان و حركت بيش از فرمولهاي صرف علم فيزيك است. ما در تمام عرصه هاي معرفتي مي توانيم اين آميختگي را ببينيم لذا ديگر جاي تعجبي نخواهد داشت اگر اوج تغييرات شاخص زماني در شعر كتیبه مربوط به قطعه اي باشد كه از لحاظ مفهومي حركت در آن رخ مي دهد: حركت زنجيريان به سوي تخته سنگ.و همين مسئله نمايانگر تاثير بنيادي زمان و مفاهيم مربوط به آن در ساحت شعر كتيبه است.
حال كه از جوانب معرفتي گوناگون رابطه زمان و حركت را بررسي كرديم به همان سوال ابتداي مقاله باز مي گرديم: ارتباط زمان با زبان چيست؟ اگر پاسخي براي اين سوال وجود داشته باشد در پژوهشهاي آتي مي توان به نحوه ي ارتباط زمان با زبان شعر نيز پرداخت چه خود شعر كتيبه بازگو كننده ي اين ارتباط است.
دريافت زمان در هنگام ورود يك داده ي حسي به ذهن وقتي كه فرد در معرض داده هاي حسي مختلف و متفاوتي است يك جنبه بسيار اساسي در ادراك و عمل انسان مي باشد (8) بنابراين تاثير زمان در شكل دهي ساختار زبان نمي تواند دور از ذهن باشد. در واقع اگر اين واقعيت مورد توجه قرار گيرد كه زبان جنبه اي از رفتار يك فرد است لذا بايد همانند راهنما و نقشه اي از درك آن شخص از زمان،حركت و نيروهاي وارد بر او عمل نمايد و اين عناصر را در نحوه بكارگيري اسامي، افعال ، صفتها، و قيد ها نشان دهد و به همين دليل است که زبانها يكسان نمي باشند و در صورت مقايسه زبانهاي مختلف مشخص مي شود كه زمان، حركت و نيرو به اشكال متفاوتي در زبانهاي مختلف صورت بندي مي گردد(9) براي تشريح ارتباط زبان با مفاهيمي چون زمان، حركت و نيرو تلاشهايي صورت گرفته است (10 و 11) اما انتقادات متعددي بر هر كدام وارد است و كماكان نيازمند نظريه هايي رساتر در اين زمينه مي باشيم. بايد گفت كه اين مفاهيم هر يك به تنهايي مفاهيمي پيچيده بوده كه نقاط تاريك و توجيه نشده و كشف ناشده ي فراواني دارد و همين ارائه نظريه اي را كه در بر دارنده همه ي اين عناصر باشد سخت و دشوار مي نمايد. اما نبايد دلسرد شد. شعري چون كتيبه نشان مي دهد كه چنين ارتباطاتي وجود داشته و اتفاقا وجود آنها ضروري و كاملا بنيادي است. قبل از آنكه مقاله را به پايان ببرم ذكر چند نكته ضروري است. ديديم كه رابطه زمان و حركت هم در شعر هم در فيزيك هم در علوم اعصاب و هم در اساطير تكرار شده است. علي رغم آنكه رياضي همواره بعنوان يك علم تجريدي شناخته شده اما در يكي از تفسير هاي فلسفي آن كاركرد جالبي به مفهوم زمان نسبت داده شده است. در اوائل قرن بيستم سه مكتب عمده ي فلسفي در عالم رياضيات شكل گرفت. اولين آن با نام اصول گرايي بر بناي رياضي بر پایه ی اصول موضوعه تاكيد داشت. اين مكتب عمدتاً تحت تاثير تحقيقات ديويد هيلبرت رياضي دان بزرگ آلماني شكل گرفته است. دومين آن منطق گرايي بود كه مي خواست رياضيات را بر مبناي روابط منطقي شرح دهد. پس از چاپ كتاب دورانساز اصول رياضيات توسط برتراند راسل و وايتهد تا مدتها اين گرايش، گرايشي قوي و نيرومند بود. اما عجيب ترين و در عين حال شايد عميق ترين مكتب با نام شهود گرايي منتسب به رياضي دان نامدار هلندي لوتيزن يان براوئر مي باشد. بدليل تخصصي بودن موضوع و هم اينكه اطلاعات نگارنده در اين باب از چند مقاله و احياناً يك يا دو كتاب فراتر نمي رود من به شرح جزئيات آن نمي پردازم و صرفاً مفاهيم كلي اين مكتب را متذكر مي شوم. طبق نظر بروئر « اشياي رياضي ساختمانهاي ذهني هستند. اين اشياء وقتي به منصه ي وجود در مي آيند كه ساخته شوند. يك حكم رياضي راست است كه برهاني براي آن وجود داشته باشد، و غلط است اگر با فرض وجود برهان براي آن، به تناقض برسيم. ساختني بودن برهان با ديدن آن تائيد يا رد مي شود و تنها شهود پيشيني در آفرينش آزاد رياضيات، حركت زمان است. به عبارت ديگر، تنها شرط پيشيني برايآفرينش آزاد رياضيات زمان و حركت در زمان است»(12) آنچه براي ما مهم است شرط پيشيني زمان و حركت در زمان براي آفرينش آزاد رياضيات است. بروئر براي خلق دنياي پر از ساختمان رياضيات نيازمند زمان است. اول اين اعداد هستند كه بر پايه ي زمان بوجود مي آيند و بعد بر مبناي اعداد ساير ساختمانهاي وجود ي رياضيات:« از دل شهود زمان- اين تجربه كه زمان در جريان است -اعداد 1 و 2 همزمان خلق مي شوند. انچه براوئر دویيت ناميد، شكل سره ي تجربه ي «بعد اكنون» است.«بعد» متناظر با 1 است و «اكنون» متناظر با 2. اما «حال» يا «اكنون» تمام نمي شود. بلكه به گذشته فرو مي رود تا به اكنون جديدي راه يابد. بنابراين، با گذشت زمان، دومين عنصر يك دوييت خود به دو بخش تجزيه مي شود، و دویيت جديدي را در دل دویيت قبلي مي نشاند. به اين طريق ما به 3 مي رسيم و با ادامه ي اين راه به اعداد طبيعي ديگر»(13) مي بينيم كه رابطه ي زمان و حركت و نقش آنها در آفرينش يك اثر در حيطه هاي مختلف تكرار مي شود حيطه هايي شامل شعر، فيزيك، علوم اعصاب،اساطير و حتي رياضي. اين تكرار معنا و نتيجه گيري يكسان در حوزه هاي مختلف معرفتي بسيار قابل توجه است. من نام «معناهاي موازي» را به اين تكرار داده ام. ولي«معناهاي موازي» از لحاظ معرفت شناختي چه معنايي دارد؟ چرا يك مفهوم و يك استنباط در حوزه هاي مختلف معرفتي تكرار مي شود؟ آيا ذهن ما در دايره معنايي بسته اي اسير است و نمي تواند فراتر از آنرا ببيند؟ آيا انسان علي رغم تكامل معرفتي در حال تكرار خويشتن است؟ اينها سوالهايي است كه شايد با توسعه علوم بين رشته اي بيش از پيش مطرح شود.
و اما سخن آخر، گفتيم كه ساختار فضا- زمان بر اشياء درون آن تاثير مي گذارد و در مرحله ي بعد اين سوال را مطرح كرديم كه آيا ممكن است زبان نيز متاثر از ساختار فضا- زمان باشد؟ و باز بيان كرديم كه اشياء نيز به صورت متقابل ساختار فضا- زمان را تغيير مي دهند.
حال به اين سوال مي رسيم كه آيا ممكن است ساختار فضا- زمان نیز متاثر از زبان باشد و سخنان، نوشته ها و اشعار ما ساختار فضا- زمان را تغيير دهند؟و آيا ممكن است نداي شاعران در عرصه گيتي پخش گرديده و موسيقي كيهاني را شكل دهد؟ نمي دانم. شايد اين گونه باشد.
منابع:
1) تحليل هاي روانشناختي در هنر و ادبيات، دكتر محمد صنعتي، نشر مركز، چاپ سوم 1384
2) گذر از جهان بسته به كيهان بيكران، الكساندر كويره، عليرضا شمالي، نشر نگاه معاصر، چاپ اول 1387
3) تاريخچه زمان، استفن هاوكينگ، حبيب الها و زهره داد فرما، انتشارات كيهان، چاپ دوم 1372
4) از اين اوستا، مهدي اخوان ثالث، انتشارات مرواريد، چاپ دهم 1375
5) درخت معرفت، گفتگو و شعري تازه، مهدي اخوان ثالث، تهيه شده در نشر فرهنگي بهنوش
6)Schubotz R., Friderici A., Von cramon D.
“Time perception and motor timing: a common cortical and subcortical basis revealed by fMRI” neuro image 11, 1-12 (2000)
7) پژوهشي در اساطير ايران، مهرداد بهار، انتشارات آگاه، چاپ سوم 1378
8) Harrington D., Haaland K., Knight R. “ cortical networks underlying mechanisms of time perception” the journal of neuroscience, Feb., 1998, 18(3): 1085-1095
9) Wildgen “time, motion, force , and the semantics of natural languages”.university of Bremen
10) Langacker R.foundations of cognitive grammer .stanford:Stanford university press
11) Talmy L.“force dynamics in language & cognition”cognitive science.1988.12.49-100.
12) فلسفه ی بروئر، مارک فان آتن، محمد اردشیر، نشر هرمس، چاپ اول 1387
13) فلسفه ی بروئر