Soufi-سوفی

 شعر
ژوئن 252006
 

سوفي
« كازرون »

كودكي را ديدم
قاب مي فروخت

زني را ديدم

بارمي كشيد

مردي را ديدم

بنزنديده بود

نخلهائي را ديدم درميان كوير

طاووس بودند

ديوارهايي را ديدم

دركنارردپاي جاز

مذهب مي سرودند

جاده اي را ديدم چهاررنگ

پنهان در آن

گندم زاري بي رنگ

پيرمردي را ديدم

مي فروخت دعا

از براي دردهاي بي انتها

و من

درهجوم تفاوت

خيره به اين پراكندگي عظيم

درسرزميني كه مي گويند

هست سرزمين كوروش كبير

فراموش كردم غمهاي خودم را

زيرا كه ديدم

بي نهايت غمهاي بزرگتري را !
2006/06/24 00:24:50

  3 دیدگاه به “Soufi-سوفی”

  1.  

    تقدیم به ماه مگ عزیز :
    اين من هستم ،

    .

    .
    مردي ميانسال ، آويخته به ديوار، دركنارزني ، پنهان درقاب

    واين هلهلة شيرين ، كه مي نوازد موسيقي

    وعشقي درگلدان ، كه واژه مي سرايد

    وهمين چندروزباقيمانده

    درپيش رو

    وآن خاطرات گمشده ، كه حمل مي شود روي كتفهايمان

    گنج ديوارعشق ،درسكوتي بي فرياد،گم مي شوی

    يك لحظه باقي است ، براي درهم تنيدن

    هنگامي كه آرامش شيرين تملق ،

    روبه رويت مي نشيند

    لمس مي كند

    گونه ات را

    .

    .

    سرخ مي شود بسيار!

    واين تو هستي

    .

    .

    كودكي كم سال ، ثمرة دوتن ، دركنار مادري ، همسفربامن

    و اين دنياي محنت بار ، كه حمل مي كند آرزو

    ونسيمي درپيش رو،كه هجران مي سرايد

    واين جنگال سرنوشت

    دركمين

    و آن روزهاي به يادماندني ، كه بزك مي كند صورتهايمان را

    درهجوم سبزعاطفه،درشكاف خاطره،بزرگ مي شوي

    هنگامي كه تبسم شيرين عشق

    مي آيد به سويت

    مي نوازد

    هجر

    .

    .

    دورمي شوي بسيار!

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي