M. Hajiani محمد باقر حاجیانی
آوریل 292006
به کلاغ های پیری
نگاه می کنم
که سال هاست
از کنار پنجره ات می گذرند،
من عاشق نشده امبه برفهایی فکر کرده ام
که زمستان ها
زود می آیند،
جوانمرگ می شوند
که من عاشق نشوم.
به شادی هایی که پشت این تپه جریان دارد،
هیاهوی لالی از آن به من می رسد.
حال دختری را کشیده ام،
اتفاق افتاده
خیلی وقت پیش ها،
می رقصد
روی تمام بی حوصلگی های من.
زیر ستاره هایی که یک شب نبودند
تا به تنهاییم فکر کنند.
موهایی
که لابد نبودند
و دست هایی،
که خدا را
جایی در تناسخ جا گذاشته اند.
نیم رخی آفتابی تمام شهر را می بلعید
و من
به بچه هایی می خندم
که اسم ندارند
و پارک را قدِّ قدم های تو می فهمند.
مرداد 84 تهران
فروردین 85 بوشهر
یک پاسخ به “M. Hajiani محمد باقر حاجیانی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
شعر خوبی بود . گاه گاهی که جلوه های تصویر نمود هایی می داد.