
بخار قهوه بخار قهوه می داند که پیچیده بود دور چشم هات که من فقط توی چهار چوب خودم قمار کرده بودم ریتم این میز چوبی را تو بر هم زدی و پایه های من هنوز درد می کند روجا چمنکار was last modified: ژوئن 21st, 2007 by Pooya Azizi
آریابرزن زاگرسی تاریخ نگارش: یازدهم آوریل سال 2007 میلادی باز ویرایش: بیست و نهم مای سال 2007 میلادی از تجزیه شدن خاک باهمستان [ ….. حقیقت بدان که در عالَم، هیچ شرّی و بلایی و فتنه ای و وبایی را آن اثر فساد نیست که « فرومایه » به مرتبه ی « بزرگان » رسد. […]
( دیگر توصیه نکنم از دست ندهید) ادگار آلن تیو ( سیبی که قل می خورم) هر آن آماده ام از یک سیب به دنیا بیایم این می تواند شروع خوبی باشد دو شعر ار حسین شکر بیگی was last modified: ژوئن 18th, 2007 by mahnaz badihian
طراوت نگاهت خیال سردٍ گریزان را مئ بهاراند! بگو کدام شب بئ تو بودن را به آفتاب خیزان آغوشت خواهئ گشود که بئ تابئ تندر وار مئ باراند این بیدارٍهمیشه در انتظارت را انتظار……- گیل آوایی was last modified: ژوئن 13th, 2007 by Pooya Azizi
با آثاری از: مجتبا دهقان-فاطمه منتظری–یاسر اله بخشی—صفیه منصوری—سعیده مرتضوی—مهناز مرتضوی—سید مسعود میرجعفری—-سمانه قرایی—–رضا مهدوی—–حامد دهقانی—-عبدالهادی آرامی—– فرهاد ممجتبادهقان قندش می افتد و هيچوقت بلند نمی شوم از کنار واژه بی رمق يزد انگار خشکت زده باشد همراه سايه های اتفاق نيفتاده پشت چشمها باشد به روی چشم به اضافه تمام منهايی که ازتو عاری […]
نگاه جهان پیمایم، که هنوز ازچشم نرفته ، بچشم بازگردید در بینشی که برایم از راه دراز، آورد آلوده از درد بود منوچهرجمالی—– دو شعر was last modified: ژوئن 12th, 2007 by mahnaz badihian
تقدیم به زنی که روسری آبی به سر داشت و کودکی که پشت سرش فریاد می زد مامان ایران توی این دفتر خط دار صورتت خط دارد خانم از روی خط مو هایت شروع می کنم به نوشتن قرار این نبود وقتی رسیدم بار زده بودی همه چیزت را توی کامیون همیشه سپید الیاس قنواتی […]
بر فراز تپه ای بلند و بی علف، تخته سنگ بزرگی زیر سایه ی تنها درخت جوانی آرام گرفته بود. از زمانی که درخت جوانه زده و سر از زیر خاک بیرون آورده بود، این سنگ را دیده بود که بی آنکه گذشت زمان در تغییر شکل اش تاثیری بگذارد همیشه همانی مانده بود که […]
© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities | درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بيعرضگي را صبر، و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مينامند. گاندي |