سينه ی پشمالودش را خاراند. پري دريايي در بيشه زارِ پشم گم شد. پير مرد بزرگ، دستار سياه از سر انداخت. عبا بر دوش و عرقچين بر سر، با ريش خضاب بسته عنابي چون واعظي نعره زد: آزادی به شرطِ چاقو / رضا بی شتاب was last modified: اکتبر 15th, 2008 by mahnaz badihian
…به گمانم بعدها باید یه بچه ازپروشگاه بیاری “یکی ازخانمها با دست راست موهایش رازیر روسری جمع وجورکرد و نصرت الله مسعودی / موبایل گوطلا was last modified: اکتبر 4th, 2008 by mahnaz badihian
از برتولت برشت
….و سرانجام سراغ من آمدند؛ هرچه فریاد کردم و کمک خواستم، کسی باقی نمانده بود که اعتراض کند “برتولت برشت” از برتولت برشت was last modified: سپتامبر 27th, 2008 by mahnaz badihian
لب- ریزم / رباب محب
داستاني از منوچهر احترامي
گودال / الف. خلفانی
مادرم یک بار گفت: “انگشتانش که هیچ، خودش هم رشد نمی کند.” گفتم: “ولی خودش رشد کرده.” گفت: “ولی دیگر رشد نمی کند.” گودال / الف. خلفانی was last modified: آگوست 5th, 2008 by mahnaz badihian
برای روایت قصه ها وپریشان حالی ها وبه نظم درآوردن تغزل های ناب عاشقانه ی دوران جوانی قصه راز پارمیدا نوشته بهرام سلاحورزی مثل شکو فه های نارنج وعطر سوسن ها و سرود غمنامه های عاشقانِ مستی است که مستی را در هشیاری می دانند راز پارمیدا قصه ای از بهرام سلاحورزی was last modified: […]
بخشی از رمانِ چاپ نشده ی«جامه ی کاغذی» / رضا بی شتاب
به نسیم خاکسار ـ سلام عليكم حاج آقا، حال سركار خوبه، بچه ها و عيال خوبن؟ عمر و عزتتون زياد، به مرحمت شما… بخشی از رمانِ چاپ نشده ی«جامه ی کاغذی» / رضا بی شتاب was last modified: جولای 17th, 2008 by mahnaz badihian
اسماعیل زرعی / به دل آینه ها بشتابیم

صدای حاجیه ملوک بود و پشت بندش ، دو سه زن دیگر که عجول تر بودند ؛ اما پروانه خانم هنوز درگیر ِ پسرش بود که می خواست همراه شان برود و مادر نهیب می زد : نمی شود ذلیل مرده . این هزار دفعه . به گوش ات می رودیا نه پدرسگ ؟ اسماعیل […]