اوخوان….* انبوهی از مه غلیظ و فشرده مقابل دیدگان من جان گرفته است. فاصله ای را نمی بینم. زیر پای خویش را هم دیدن دشوار است. سنگینی عجیبی در تمامی جان خویش احساس می کنم. فشردگی مهی مقابل دیدگانم چنان است که گویی همه دنیا مه گرفته است. گیل آوایی—-اوخوان….* was last modified: سپتامبر 7th, […]

لالاییِ لولو و قرنیزهای انزوا رضا بی شتاب من این سطور نوشتم چونان که غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان شنو که تو دانی [حافظ] سلام به خاکِ خوب و خوبانِ روزگار و اندیشه ورزان که تن و روان نیالوده اند و درزیِ اِزارِ زورگویان نگردیده رضا بی شتاب —-لالاییِ لولو و قرنیزهای […]
علي اصغر حسيني خواه—-وقتی خواب از چشم های آنوبیس، پریده باشد.

«فقط یک چیز انسان هرگز تغییر نخواهد کرد و آن هم حماقت اوست و صد هزار سال دیگر، انسانی که بوجود می آید، مانند انسان دوره ما و آنهای که قبل از ما ، در دوره اهرام می زیستند احمق خواهد بود. و او را هم میتوان با دروغ و وعدههای بیاساس فریفت. برای این […]
گیل آوایی —-نیمروز آفتابی در شالیزار

نیمروز آفتابی در شالیزار هوای دم کرده و شرجی نیمروز تابستانی است. آب جاری رودخانه وسوسه می زاید تا عریان شوی وتن به سردی جاری آن بسپاری. بر پشته ای از علف های سبز شده ی از لایروبی بهاری رودخانه، لاکپشتها ردیف صف کشیده اند و خاموش در کنار هم آفتاب می گیرند. گیل آوایی […]
خاطراتِ خانه مردگان يادگاري نويسيهاي مهاجرينافغاني بر ديوار اردوگاه عسكرآباد ورامين — برتولت برشت شاعر ماركيسست و انقلابي در يكي از شعرهايش ميگويد: «به ياد آر تاريكي و سرماي سخت را، در اين دره كه آه و فغان و ناله و غوغا است»، منظور برشت از «تاريكي و سرماي سخت» چيست؟ يادگاري نويسيهاي مهاجرينافغاني بر […]
jason gurley_ جسيون گورلي

زيپ برگردان: ليلا صادقي جسيون گورلي جمعه روز خوبي بود. اضافه حقوق غير منتظره، انعام غير منتظره، هيچكدامشان خيلي زياد نبود، ولي همين بودنشان دلخوش كنك بود. تعطيلات آخر هفته پر بود از پول باد آورده براي چيزهاي ناچيز و يك فص خواب درست و حسابي. الان يك هفته جديد شروع شد و به نظرم […]
هژبر—–سنگ و درخت –

بر فراز تپه ای بلند و بی علف، تخته سنگ بزرگی زیر سایه ی تنها درخت جوانی آرام گرفته بود. از زمانی که درخت جوانه زده و سر از زیر خاک بیرون آورده بود، این سنگ را دیده بود که بی آنکه گذشت زمان در تغییر شکل اش تاثیری بگذارد همیشه همانی مانده بود که […]
زنی هميشه درگوش من جيغ می کشد تمام تنم مي لرزد . چشم كه باز ميكنم تاريكي نمناك كلبه مرا به خودم مي آورد.در وديوار هنوز از صداي غرش رعد تكان مي خورد.لعنتي همه اش را از سرم پراند.پتو را كنار ميزنم.نزديك بخاري ميروم.تكه هاي چوب را داخل آتش مي اندازم چادر زن ميان رقص […]

سايه ي باريك “زهرا” زير نور ضعيف ميدان دراز و درازتر مي شود. تا وقتي كه آن دو زن قلچماق دست هاي “زهرا” را از پشت به هم قفل كردند. دست هاي “زهرا” چون برگ هاي زرد چنار بي رمق و شكننده بود و تنش گاه سرد مي شد و گاه گرم . .. و […]