شعر صدا……یا صدا شعر—–مهناز بدیهیان Mahnaz Badihian
شعر صدا

Sound Poetry
فرمی از شعر بود که در فستیوال جهانی شعر در “کرلای” هند، همین تابستان با آن آشنا شدم. شاعری از ایرلند پشت میکروفون رفت و صداهایی عجیب و گاه خنده دار و زمانی وحشتناک رابگوش تماشاچیان رساند.صداهایی بدون کلام.
در طول فستیوال این شاعر سه یا چهار بار شعر صدا خواند. در ابتدا شنیدن اینگونه نو آوری خننده دار بود ، اما در واقع کم کم از آن بسیار لذت بردم. عده ای از مردم پس از شنیدن شعر صدا می خندیدند و زیر لب می گفتند این که چیزی جز عر و عور نبود !!. اما براستی چه خوب است که هنر خلاقیت و نو آوری وجود دارد آنهم در ابعاد گسترده و نه تنها هنر. این روز ها من هم سعی بر این دارم که شعر صدا بگویم. شعری که تنها با صدا گوشه ای از زندگی زنان را نشان می دهد.
اما دو شعر زیر را هنگامی که در هند بودم سرودم آنهم با کمی الهام از شعر صدا.
این فستیوال از شاعران زیادی از نقاظ مختلف جهان دعوت کرده بود که در یک گرد همایی سه روز شرکت کنند . مراسم بسیار رسمی و میربانان هندی بسیار مهمان نوازبودند.
1
تاپ تاپ
تالاپ تالاپ تالاپ
اگر خبر درست باشد
خس خس هس
صدای بریده ی تو
بوحشتم انداخت
تاپ تاپ تاپ
تالاپ تالاپ……
دیگر تمام شد
—
2
آه
بی تابانه
بی تابانه آه
هق هق گریه ها محبوبم
قولپ قولپ…
لیوان شراب پر شد
سو سو می زند شمع روی میر
محبوبم آه
بی تابانه
اشگ های تو
یادت هست دو بشقاب روی میز؟
مهناز بدیهیان
تابستان 2007 هند
4 دیدگاه به “شعر صدا……یا صدا شعر—–مهناز بدیهیان Mahnaz Badihian”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
نصرت گرامی:
شعر صدا کاملا با شعر مولانا تفاوت کلی دارد. در شعر مولانا کلمه یا حتی حروفی بکار برده شده همانند دو شعر بالا، اما شعر صدا اجرای آهنگین کاملا بدون کلام است که تنها ار اصوات مختلف در آن استفاده شده و من و بسیاری دیگر چنین فرم شعر صحنه ای را ندیده بودیم. آنگونه شعر عاری از کلمه و نوشتار است تنها با صدا و حسی که در صدای مجری هست ، حسی گنگ به شنونده منتقل می شود…مثل حس شادی- وحشت – رمانس و غیره…
ممنون از توجه شما به این متن
بدیهیان
شعری بدانگونه که شاعران کرالائی میخوانند را نشنیده ام تا بقضاوت بنشینم. امابنظر نمیرسد که بتوان آن را نوشت مگر بزبان کرالائی (شاید)!
در هر حال شعر صدا مرا بران داشت تا احساس شاعرانه ای را که اتفاقا سه روز پیش ( قبل از مطالعه شعر صدا) بروی کاغذ آورده بودم برایتان بنویسم:
در چاهک گلوی من خسته و خموش
شیری نهان شده غران و پر خروش
اما چه سود
دهان من خسته بسته است
دیگر بریده ام امید
از اینهمه غوغای هیچ و پوچ
از بیصدائی آن نعره های زور
بی مایه بودن این ناله های زار
آخر مگر صدا
در اين بی اعتباری سکوت
خواهد رسد بگوش ؟
اما صدا هنوز
غرّان و خشمناك
بگلوگاه نازکم
پیوسته چنگ میزند
و زبان من خسته همچنان
او را به بند بسته و درخون نشانده است
افسوس
طنین صدای شیر
در بی صدائی زندانی اسیر
نقش برآب گشته
بجایی نمیرسد،
تا من و او
ازهم جدا شویم
از قید و بند اسارت
با هم رها شویم
طرفه حکایتی است :
آه عنان گسسته و فریاد بی امان
در عسرت دهان بسته ولبهای مهر و موم!!
با اینهمه
زمانی نه دور دور
خواهد رسید صداهای خوش بگوش
حتی اگر برود
صاحب صدا بگور
ناهید اختری روحانی