امیر قاضی پور

 شعر
آگوست 032007
 
null

لید
یک روز بهاری من رفتم تو حیاط بنشینم.

دیگر حتمن نمی تواند یک نخل سوخته

ماه با پیراهن سفید خفتی

اما رنگ با شما هست

گوشه پاک می کنی دم درها.

حق با شما هست

از مکث باکیت نیست.

در دل هم به شیر مادران می خندی

«یک سال سرم را که نمی توانیم»

از هوای پاک، باکیت نیست

مکث می ریزد بعد پوست استخوان

بیرون این نقطه از«ط» می مردم

«مکث نیستم»

می ریزد استخوان.

«مهلت از آمونیاک»

می بارد بالات

– تو می گذری –

یک،اما بعد رنگ تو را

بلوط را زنگ اول

چیزی را که انداخت

امیر قاضی پور

  یک پاسخ به “امیر قاضی پور”

  1.  

    سلام .

    این شعر مثل اینکه توش یک رمزی نهفته است

    جالبه.

    ممنون پیروز عزیز.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي