سهیل پاشازاده—–مرده شور ِ یادگارت

 شعر
مه 042007
 
null

مرده شور ِ یادگارت

که در عکس ِ آن قرار ِ غروب

با عطر ِ نم و ُ دریا و ُ بمب ِ سکوت

حواسم را مفقود می کند

***

یادت است ؟

گفته بودم غروب ِ جمعه ها

بد شگون است

و آن عکاس ِ پفیوز

که قلاب ِ نگاهش را

خزیده / خزیده

بر تنت مماس می کرد

***

مرده شور ِ هر چه عکس ِ یادگارت

که رسوب ِ زمان

با نیزه ی خورشید ِ پشت ِ پنجره ی انتظار

و تاولی که پشت ِ قاب ِ بر دیوار

رنگ ترکانده است

لبخند ِ آن قرار ِ غروب را

کج و معوج و ُچند پاره می کند

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي