مهشید امیر شاهی —-تقدیم به نیمه روشنفکران

آوریل 202007
 

مگس نیمه دانا

null

مهشید امیر شاهی

تقدیم به نیمه روشنفکران
عنکبوتی درشت در خانه ای کهنه ساز تاری زیبا به منظور شکار تنیده بود و هر بار که مگسی بر آن فرود می آمد و گرفتار می شد عنکبوت آن را فوراً می بلعید تا دیگر مگسانی که از آن حوالی در گذر بودند تصور کنند که کارتنک تفرجگاهی است امن و امان.

روزی مگسی نیمه دانا، وزوز کنان بر فراز تار پرواز می کرد و آن قدر برای نشستن این پا آن پا کرد و دو دلی به خرج داد که عنکبوت ناگزیر خودی نشان داد و گفت، «کرم نما و فرود آ!»

اما مگس، که از عنکبوت زیرک تر بود، گفت، «خیر، این خانه جای ما نیست رفیق، من اینجا مگسی نمی بینم و بر جایی که مگس نباشد نمی نشینم.»

این گفت و پرواز کنان رفت و رفت تا به جایی رسید که مگسان زیادی گرد آمده بودند. قصد فرود آمدن داشت که سر و کلهٌ زنبوری پیدا شد و هشدار داد، «دست نگه دار نادان! آنچه زیر پا داری مگس گیر است و این همه مگسان که می بینی به دام افتاده اند.»

مگس گفت، «چه یاوه ها! کدام مگس گیر، کدام دام؟ مگر نمی بینی اینجا عرصهٌ میتینگ است و همه به تظاهرات و نطق و خطابه مشغولند؟!» این گفت و نشست و با دیگر مگسان زمین گیر شد.

نتیجهٌ اخلاقی: امنیت در کمّیت نیست، در هیچ چیز دیگر هم نیست!

شیر و روباهان

تقدیم به آقا بالا سرها

گوزن نر را کل و قوچ و لوکی کشته بودند و می خواستند بین خود تقسیمش کنند که شیر از راه رسید و گفت:

– «چون ما سلطان جنگلیم این شکار هم مال ماست.»

کل ماهرخ رفت:

– «من ابداً اهل باج دادن نیستم.»

شیر با ضربهٌ پنجه او را نقش زمین کرد و گفت:

– «آن که باج می گرفت شغال بود – ما خراج می گیریم.»

قوچ سینه را جلو داد:

– «من اصلاً حرف زور نمی شنوم.»

شیر کشیدهٌ آبداری بیخ گوشش زد و گفت:

– «گرفته بود – بازش کردیم تا بعد از این بشنوی.»

لوک لب ورچید:

«من اصولاً جمهوریخواهم.»

شیر لگدی به آبگاهش نواخت و گفت:

« پس برو در رفراندم شرکت کن – ما هم آمدیم.»

شر آن سه تازه کم شده بود و شیر می خواست سر فرصت لقمهٌ چرب و نرمی از غنیمت جدید به دهان بگذارد که سه روباه قد و نیم قد وارد صحنه شدند.

یکی از ایشان گفت:

-« یک سوم گوزن را من به عنوان جریمه برمی دارم، چون شکار حیوان حرام گوشت شرعاً قدغن است .»

شیر غرید:

« گوشت گوزن که حرام نیست، به علاوه به ما همه چیز حلال است.»

دومی، بی اعتنا به غرش شیر، یک سوم دیگر گوزن را برداشت و توضیح داد:

-« یک سوم گوزن مطابق قوانین شرع انور زکات است و به بیوهٌ سیّدهٌ شما تعلق می گیرد.»

شیر هارت و پورت کرد:

– « زکات به درویش و مستحق می رسد نه به اعقاب رسول، به علاوه ما که هنوز زنده ایم پس بیوه ای نداریم تا سیّده باشد!»

روباه سوم گفت:

-« حالا که وقت مو از ماست کشیدن یا متّه به خشخاش گذاشتن نیست – کارهای عمده تری در پیش است.»

و سهم خود را به عنوان خمس و سهم امام برد.

شیر قُرقُر زد:

« خمس یک پنجم است نه یک سوم، به علاوه ما نا سلامتی سلطان جانورانیم!»

روباهان با هم دم گرفتند:

« پس شما که تاج دارید به شاخ هم نیازی ندارید.»

و شاخ هم به مستضعفان حواله شد.

نتیجهٌ اخلاقی: سهم سلطان در آن دوران، سهم روباهان در این دوران و سهم بنده و شما در هر دو دوران روشن است!

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي