عباس صفاري

مارس 092007
 
Post exodus

دريا راديو نيست
كه پيچش را ببندي
يا وادارش كني روي موج دلخواهت
زمزمه
لالايي
يا ترانه بخو اند.عجالتاً راه ديگرش
توپي ماهوتي است
كه در كوچه ها و خيابان هاي دنيا
كمانه مي كند
و تن به سنگ نمي دهد.
جاده ها با هزاران سال سابقه
كارشان را خوب بلدند
تو را به اين ساحل مي رسانند
و خود برميگردند.
ريل ها برچيده مي شوند
بادهاي آسمان جابه جا مي كنند
خطوط هوايي را
و قطارها و طياره ها
زير با ر شبنم و مه صبحگاهي
مي پوسند وُ آهن پاره مي شوند
مثل اسب هايي كه باد
و كجاوه هايي كه خاك
حتا با لولاي زنگ زده
در هميشه بر اين پاشنه چرخيده است
سنگ هم كه باشي
دريا زير پايت را
ذره ذره خالي مي كند
وناگهان گمب
حالا كو تا كمر راست كني

عباس صفاري

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي