معترفی به شکل یک نگاه— سهیل پاشازاده

 شعر
مارس 102007
 
null

*** معترفی به شکل یک نگاه ***

گاهی فقط

حتا

جان به رگهای معترض

*** معترفی به شکل یک نگاه ***

گاهی فقط

حتا

جان به رگهای معترض

به استخوان می رسد

این ماندن

چقدر می اَرزد ؟

که هاشور ِ سکوت

از حجم ِ دهانم ببرون زده است

تعطیل شده ام

و به سفیدی ِ رخت یک خواب

به قیمت ِ پایه ای با برچسب ِ سیاه

در آگهی ِ فروشی حراج

و کلاسِ ِ والای

ـ اکازیونی فرنگی

رویاهایم

به مزایده رفته است

عجیب نیست که این روزها

گلبهی هم به لاجورد می زند

تازه

کسی نمی داند

یک بطری شعر هم

زیر ِ رگم

خلاف دارم

و زبانم

سه بار

هر روز

از آسمان و هوا

سم پاشی می شود

که تا به هوای تو

شاید

به سرفه های خشک ِ خط خطی

به سقف ِ دهانم چسبد

و باز

گروه ِ خونم

شیمیایی ی خر زهره ست

آخر هنوز

ماسکی که عفونت ِ مسری

یک مصرع –

شعر ِ متورم را بچسبد

به بورس ِ پرهیز نیامده است

تا چه رسد به

شاخص ِ برگ ِ شاخه ی اکالیپتوس

که بذرش

با دستکش ِ زعفرانی هم

به هیچ عطاری نمی رود

اما دیگر

چیزی نمانده است

همین کنار ِ دورهاست

گم شدنم را که بلدی

هم نوشته اند قبلاً

که در نوبت ِ ثبت ِ انجمن ِ خیریه ی سرک های دزدکی

در روزنامه ی رسمی ِ چاپ ِ غروب ِ روزهای تعطیل

به شرافت می توان رسید

بگذریم …

و دلم را بگذار

افتتاح شود

به قرض الحسنه ی بانک ِ ملتهای تا قوزک ِ پا بلند

و تبلیغ ِ پوستر ِ شاید شما

به چشم انداز ِ ناخن ِ لاک زده ی فسفری

و قرعه ی بختک بلندِ هربوسه

یک امتیاز

لب به لب

دو امتیاز

تن به تن

چند امتیاز

تا به بنا گوش ِ خوشبختی

و البته احترام جلد گرفته زرورق دار ( ! )

که بارها

در یک تشکل ِ پنهانی

پرسشنامه ی پشت ِ تولدی را

به الحاق ِ پاسخ ِ گزینه های چهار راهی ی مسطح

به استخدام ِ شهادت انگشت ِ مرکب خورده ام

کشانده ام

و به تای ساخت ِ یک موشک ِ کاغذی

از خر پشته ی مغزم

و یک یاداشت تحویل فوری

با سوخت ِ هسته ی سلول ِ انسانی

به بعد مکان و زمان ِ قدمهایت

رسانده ام

که دیدی می شود

طول و عرض را

به ارتفاع رساند

بماند که باد

به هر جا بخواهد می وزد

آخر

هویت یابی ات

همه ات

مایل ِ رو به باد است

اما

اتفاقی اگر نیافتاده باشد

برای چشمان تو

دوباره

اعلام می شوم

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي