عاشقانه ها 3,4—نصر ت اله مسعودي

 شعر
فوریه 162007
 

عاشقانه ها

null

3
ویقین که خیس خواهی گذشت
که این چشمان لعنت زدهبا باران باریده اند
و به بی خوابی زل زدن را
مثل لعنت از دهان تو دوست دارند.
شهرزاد همیشه خاموش
که کس به فهم دها نت قد نمی دهد
تا دهان من از این دست
بیکار بماند
مگر چند هزارویک شب باید بگذرد
تا بر ماتی این دهان
با آن لب
تفسیری تر بنویسی
واین کوچه های بی سرو وُ سرود را
با سر انگشت
آبی بپاشی !
قسم به آن پلک
که شورترازشرجی های همیشه وُ آن گیر ِ پیراهن ِ بی پیر
هی بر دلم هاشور می زند
هنوز همچنان
به بی خوابی زل زدن را
مثل لعنت از دهان تو
دوست دارم.

4

وتو خواستي
كه درست روبه روي اين هرگز
هميشه يك پاي سرگرداني بوده باشم،
ومي گويي نه
باد هايي را قسم بده
كه در هميشه ي پرسه
كنار چنين هاي پيشاني
و لاي تنهاي تا شده
رد روشن ِمويت را
هرگز نيافتند
و ازآن پس
افتاب ِخاوران هم
بر رد خود پا كشيد
تا تو هي به طعنه
در آن هر جاي ِ ناكجا
دم به دم شوخي ات بگيرد و
حرفي حواله كني كه:
“نصرت
تا آفتابي ديگر
خيال مرا
كم تر مرور كن!”
……….
چه خاري به سينه مي زند اين باد
و چه شوخي اش گرفته اين عشق
كه بر خار وخون سينه ام
چون آتش چهارشنبه سوري
مي پرد وُ دامن به باد مي دهد.

نصر ت اله مسعودي

  6 دیدگاه به “عاشقانه ها 3,4—نصر ت اله مسعودي”

  1.  

    من همه ی شما را دوست دارم مهناز بدیهیان عزیز را بیشتر چرا که عمق درد های مرا می فهمد
    مسعودی بسیار ادم ظریف بین و وبزرگی است او سغت دلخور شده بدو او به زعم پویا عزیز ی قبیله باز است
    درست است ایا این حرفها
    عزیزان من :ما درد مند ترین امسانها هستیم چون به افیون شعر روی اورده ایم
    من هنوز اثار ضرب وشتم روی گرده دارم
    اثار جرح
    مهناز عزیز از اینکه شنگ صبور شده اید ممنونم
    عزیز کلهر

  2.  

    مگر ئي شود عاشقانه ترين عاشقانه ها زيبا نباشد واين محال است.
    زيبا………….

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي