پیروز شریف
پیروز شریف

از نگرش گذشته نگر روشنفكران ايران تا ضرورت هاي امروز جنبش دمكراسي خواهي ايرانعلیرغم گذشت یکصد و پنجاه سال از جنبش مشروطیت، 53 سال از کودتای 28 مرداد و 28 سال از انقلاب اسلامی ، هنوز که هنوز است ، بخش عمده نیرو و انرژی نیروهای سیاسی و روشنفکران ایران زمین در داخل و خارج صرف بررسی و تحلیل وقایع یاد شده در 150 سال گذشته می شود. در طی 28 سال گذشته در رابطه با علل و چگونگی وقوع و شکست جنبش های مردم در 150 سال گذشته کتب و مقالات بسیار نوشته شده است و هر ساله در سالگرد وقایع یاد شده نیز با موجی از سمینارها و گردهمایی ها در باره موضوعات یاد شده مواجه هستیم. انگار وظایف نیروها و سازمانهای سیاسی فقط به تحلیل و تفسیر وقایع و رخداد های گذشته خلاصه می شود ( آنهم از زاویه دید شخصی و گروهی خود ) و هیچ یک تغییر و دگرگونی وضع موجود را جزو وظایف اساسی و عاجل خود بشمار نمی آورند. در سال 1357 جوانانی که با شور انقلابی وارد عرصه شده بودند ، از بحث های ملی ها ، مذهبی ها و توده ای ها بر سر وقایع کودتای 28 مرداد، که هریک دیگری را مقصر می دانست، هیچ سر در نمیآوردند. جامعه ایران به مدد چنین روشنفکرانی 28 سال است که در یک سیکل بسته گذشته نگری گرفتار مانده است. هنر نیروهای سیاسی و روشنفکران جامعه در خارج و داخل کشور فقط صرف تحليل، تفسير و توجیه وقایع گذشته شده است نه پیدا کردن راهی برای بیرون آمدن از این سيكل بسته : شکست ، تحلیل و تفسیر شکست جنبش های اجتماعی گذشته مردم ایران. اثر بخش نبودن چنین تحلیل ها و تلاشهای روشنفکران را در تکرار اشتباهات گذشتگان توسط نسل های بعدی شاهد هستیم.
در هیچیک از جنبش های 150 ساله اخیر ایران ، مردم ایران به عنوان نیروی تعیین کننده در محاسبات و سياست هاي نيروهاي سياسي مطرح نبوده اند و همیشه به عنوان نيروي تابع و سیاهی لشکر نیروهای طرفدار کسب قدرت عمل کرده اند و به همين دليل بلافاصله پس از شکست به دنبال زندگی نباتی خود رفته اند و روشنفکران جامعه نیز به درون گرایی و صوفی گری گراییده اند. مهمترين علت شكست جنبش هاي سياسي ، اجتماعي مردم ايران در 150 سال گذشته را ميتوان حول محور هاي ذيل طبقه بندي نمود :
1- الگو برداري مكانيكي و دنباله روي از مدل هاي مختلف انقلابات در كشورهاي ديگر ( انقلاب فرانسه ، انقلاب روسيه ، انقلاب كوبا ، انقلاب چين ، آلباني و … ) توسط نيروهاي سياسي فعال در آن مقطع (نيروها چپ ) . نسلي كه در سال 57 وارد عرصه فعاليت هاي سياسي شده بود در متابعت از رهبران سياسي خود آنقدر كه راجع به منشويك ها ، كائوتسكي مرتد ، نارودنيك ها و تاريخ انقلاب روسيه و چين و … مي دانست ، در باره پايگاه ارتجاع در كشور خود آگاهي تاريخي نداشت.
2- عدم آشنايي نيروهاي سياسي و روشنفكران جامعه با تاريخ و فرهنگ كهن و اصيل ايران زمين ( فرهنگ سيمرغي ) . فرهنگي كه هزاران سال توسط دكانداران دين اعم از موبدان زرتشتي و آخوندهاي اسلامي در راستاي قدرت سلاطين مسخ و تحريف شده است. اگر قبل از مشروطيت مردم ايران دچار جهل و خرافات و سلطه نهاد هاي ديني ولايت مطلقه فقيهي غير رسمي بود ، در كودتاي 28 مرداد 1332و انقلاب 1357 و هم اكنون نيز يعني 1385 نيز به همان درد مبتلا هستند با اين تفاوت كه رزيم مطلقه ولايت فقيهي در پي 120 سال مبارزات مردم و روشنفكران آن به صورت قانوني و رسمي نيز در آمده است و از شريك قدرت سلاطين و شاهان به تنها قدرت بدون شريك تبديل شده است.. اگر نهاد هاي ديني و روحانيت تا قبل از انقلاب به خمس و زكات بازاريان وابسته بود بعد از انقلاب صاحب تمام منابع و ثروتهاي زيرزميني و رو زميني ايران نيز شده است كه امكانات مالي هنگفتي را براي خريد روشنفكران و قلم بدستان و اجير كردن مزدوران رنكارنگ در اختيارش گذاشته است.
3- تفكرات حاكم بر نيروهاي مذهبي مخالف سلطنت در رابطه با جستجوي مدل ايده آل حكومت از طريق بازگشت به بنياد هاي اسلام راستين در مخالفت با طيف روشنفكران چپ و لاييك . ( مدرس ، شريعتي ،مجاهدين خلق، مهندس بازرگان و سحابي و … )
4- عدم اعتقاد و باور به مردم به عنوان نيروي تعيين كننده تغيير و تحولات اجتماعي و در مقابل باور و اعتقاد به حمايت ها و تضادهاي كشورهاي خارجي ( همچون آمريكا ، شوروي و انگليس ) در پيروزي تغيير و تحولات اجتماعي ايران. متاسفانه هنوز هم چنين گرايشي در بين بخشي از ايرانيان عمدتا در خارج از كشور وجود دارد ،كه براي مداخله نظامي آمريكا و سرنگوني رژيم توسط آن لحظه شماري مي كنند.
5- ساختار اقتصادي عقب افتاده اقتصادي كشور بنا به علل تاريخي ( استعمار و نو استعمار) و وابسته بودن اقتصاد كشور به منابع زير زميني نفت و گاز ، هنوز هم كه هنوز است حودو 80 تا 90 در صد درآمدهاي كشور از محل نفت و گاز و ديگر منابع زير زميني تامين مي شود. مدل و سيستم مديريت سياسي و اقتصادي جمهوري اسلامي در حال حاضر مدل قبيله اي و عشيره اي است.
از بين عوامل فوق به اعتقاد نگارنده عامل دوم يعني عدم آشنايي روشنفكران و مردم با تاريخ و فرهنگ كهن و اصيل ايراني ( فرهنگ سيمرغي ) و سر انديشه هاي انقلابي آن بيشترين و موثر ترين نقش را در شكست جنبش هاي 150 سال اخير ايفا كرده است. اگر در انقلاب مشروطيت با جامعه اي به لحاظ اقتصادي و فرهنگي عقب افتاده روبرو بوديم و تعداد باسوادان و روشنفكران به لحاظ كمي قابل مقايسه با انقلاب 1357 و يا در حال حاضر نبود، اما درد اصلي جامعه ما همچنان همان دردي است كه در انقلاب مشروطيت داشتيم يعني جهل و خرافات ديني و مذهبي تنيده در تار و پود اذهان خود آگاه و ناخود آگاه مردم و دستگاهها و نهاد هاي توليد كننده و رواج دهنده خرافات و عقل تابع و مزور اسلامي و شيعي . موانع پيش روي جنبش دموكراسي خواهي ايران موانعي هستند كه در باورها و اعتقادات روشنفكران و مردم ايران ريشه دارند و داروي درمان آن را نيز بايد از فرهنگ كهن و اصيل آن استخراج و فورموله كرد نه از تجربيات انقلابيون قرن نوزده فرانسه و انقلاب اكتبر 1917 روسيه يا انقلاب چين و كوبا و آلباني انور خوجه . متاسفانه بيش از نيم قرن است كه بخش عمده اي از روشنفكران چپ ايران زمين از درك اين نكته بديهي عاجز مانده اند و هنوز هم كه هنوز است براي اينكه به هواداران خود ثابت كنند حرف مرد يكي است بر همان تزهاي غلط خود پاي مي فشارند و به جاي رجعت و كند وكاو در تاريخ و فرهنگ كهن ايران زمين طبق آموزه هاي ماركس و لنين براي تحليل اوضاع كنوني جامعه ايران ابتدا از تحليل جهان و روند گلوبازيسيون جهاني شروع كرده تا در نهايت به ايران كنوني و چه بايد كرد آن برسند.(رجوع شود به تحليل رفقاي درون كشور سازمان چريكهاي فدايي خلق- اكثريت منتشره در سايت اخبار روز ). نيروهايي كه 28 سال است نقش سترون و منفعلي در قبال مملكت خود و حتي پرولتاريا و زحمتكشان ميهن خود داشته اند ، نگران روند جهاني شدن و پرولتارياي جهان هستند و حل شدن مسائل ومشكلات گريبانگير ملت و زحمتكشان ايران را در گرو حل معضلات جهاني سوسياليزم مي دانند (كليشه انترناسيوناليزم ) . اين رفقا كه در تحليل و ريشه يابي علمي فقر و فلاكت حاكم بر كشور و مردم ايران عاجز مانده اند ، در سوداي حل معضلات جنبش سوسياليستي جهان هستند و از درون ايران براي سوسياليست هاي جهان نسخه مي پيچند، جايي كه خود 28 سال است از گرفتن ابتدايي ترين حقوق اوليه انساني خود ار رژيم ديني حاكم بر ايران عاجز بوده اند. اين پهلوان پنبه هاي پر مدعا اگر تا ديروز در نبود اينتر نت مي توانستند خود و هواداران خود را نسبت به فرهنگ سيمرغي ايران و انديشه هاي انقلابي آن ( كه بش از اورانيوم غني شده براي ايجاد تغيير و تحول در ايران امروز انرژي دارد ) بي اطلاع جلوه دهند ، اما امروز ديگر اين كار را نمي توانند انجام دهند.
به اعتقاد نگارنده وضع موجود جنبش دموكراسي خواهي ايران عليرغم زحمات ارزشمند پروفسور منوچهر جمالي تا حدود زيادي باز هم با همان مشكلات كه در بالا بدانها اشاره شد ، دست به گريبان است. اگر امروز اكثريت نيروهاي سياسي خارج از كشور از وضع موجود كشور و رژيم ديني مسبب آن ناراضي است ،ليكن در باره وضع مطلوب و محتواي آن و همينطور راهها و روشهاي رسيدن به وضع مطلوب دچار اغتشاش ذهني است.
گروهي ( نيروهاي چپ ) هنوز هم عليرغم تجربيات 28 سال گذشته ايران و جهان و همينطور وضعيت اردوگاه سوسياليستي و فروپاشي آن از درون به دنبال نسخه هاي راستين سوسيالسيتي هستند.
گروهي ( نيروهاي مسلمان و مذهبي ) هنوز هم عليرغم 28 سال تجربه حكومت ديني در ايران وضع مطلوب را در پيدا كردن نسخه جديدي از اسلام راستين ميدانند و وقت و انرژي خود و هواداران خود را در اين مسير به هرز مي دهند.
گروهي ( نيروهاي سلطنت طلب و شاه الهي ) قبله آمال خود را احياي نظام سلطنتي و شاهنشاهي مي دانند و دل به اقدامات آمريكا سپرده اند تا اين رژيم را ساقط و نظام سلطنتي را دوباره بر سر كار بياورد.
هيچيك از گروههاي سياسي فوق به مردم ايران به عنوان نيروي تعيين كننده در معادلات اجتماعي باور ندارند و لذا هيچ تلاشي هم براي آگاهي دادن و آشنايي مردم ايران زمين با فرهنگ كهن ايران ( فرهنگ سيمرغي ) كه استاد جمالي كاشف و راوي آن است انجام نداده و نمي دهند.
اگر بپذيريم كه استاد جمالي با صرف عمر گرانقدر خود به تنهايي كار كشف و فورموله كردن فرهنگ رهايبخش ايران ( فرهنگ سيمرغي ) را به اتمام رسانده است . فاز دوم كار كه نياز به همت و همكاري روشنفكران دلسوز ايران زمين دارد ، بردن اين فرهنگ به ميان مردم است. طي مدت يكسال گذشته كه به اكثر سايت هاي سياسي خارج از كشور سر ميزدم ، نويسندگان مطالب سايت ها را مي توان به طور كلي به دو گروه عمده به شرح ذيل طبق بندي نمود :
1- روشنفكران صاحب انديشه و توليد كننده انديشه و بر خوردار از سيستم منسجم فكري : اين گروه كه انگشت شمار هستند مطالب شان در لابه لاي انبوه چيز نويس هاي گروه دوم روشنفكران متاسفانه گم يا كم رنگ مي شود.
2- روشنفكران فاقد انديشه و سيستم فكري منسجم : اين گروه كه بخش عمده روشنفكران را تشكيل مي دهد ، صرفا به صورت عكس العملي و واكنش به فلان كس يا اخبار و يا هر انگيزه ديكر مطالبي منويسند و در تارنماهاي مختلف نيز منتشر مي شود. آثار اين گروه از نويسندگان در شرايط امروز جامعه ايران اثر گذار و راهگشا نيست.
ملت ايران ازروشنفكران گروه دوم انتظار دارد كه با مطالعه و درك عميق آثار روشنفكران گروه اول ( كساني چون استاد منوچهر جمالي و ديگر صاحبان انديشه ) ، به جاي صرف انرژي خود براي اختراع مجدد چرخ دنده ، اثار اين گروه از انديشمندان ايراني را كه در راستاي بازيابي و بازشناسي هويت اصيل ايراني و فرهنگ سيمرغي ايران است را از هر راه ممكن و با خلق و آفرينش راههاي مبتكرانه بين مردم ايران ببرند. بايد موج دومي در رابطه با ترويج فرهنگ سيمرغي ايرانزمين توسط نيروهاي روشنفكري گروه دوم براه بيافتد. اگر به مردم به عنوان نيروي تعيين كننده تغيير و تحولات اجتماعي اعتقاد داريم ، فرهنگ سيمرغي تمام عناصر لازم را براي ايجاد يك تحول بنيادين در مردم ايران و دستيابي به دموكراسي پايدار و بدون برگشت را دارد.
در ادامه به منظور اشنايي بيشتر با فرهنگ سيمرغي و ديگاه استاد منوچهر جمالي در باره انقلاب مشروطيت ، مقاله ايشان در باره آن عينا ارائه شده است :
مشروطیت
جنبش ِ ملت ایران
درراه دستیابی به
« حق سرکشی
برشالوده خرد ِانسانی خود »
« اصل مدرنیت : آزادی خردِانسان»
صائب تبریزی میگوید که :
شاهی که بر رعیت خود میکند ، ستم
مستی بود که میکند از ران خود ، کباب
حکومتی که بر رعایای خود، ستم میکند ، مستی هست که از ران خودش ، گوشت می بّـرد، تا برای خودش ، کباب بپزد . ولی درست ، حکومت درایران برملت ، ستم میکند ، چون هرگز این احساس را ندارد، که ملت ، تن و ران او هست ، و احساس ستم کردن هم ندارد. این اندیشه که حکومت وملت ، باهم یک تن و یک جان هستند ، و حکومتی جزملت نیست ، درج درهمان فلسفه منطق الطیر عطار است که همه ملت، درجستجوی سیمرغ ،با هم ، خود ، یک سیمرغ و یک شاه هستند . سیمرغ ، همان « ارتـا » هست که « اصل داد ومهر» ، و همچنین « اصل سرکشی برضد ستم » بود . فردوسی در شاهنامه میگوید « ستم ، نامه عزل شاهان بود » . ولی کیست که نامه عزل یک حکومت را به حکومت ستمگر بدهد ، و آن حکومت ، تن به عزل بدهد واگر نداد ، دربرابر او سرکشی کند ؟
این اندیشه که ملت ، خودش درهمپرسی وهماندیشی وهمجوئی ، یا « دیالوگ باهم » ، حکومت میشود ، فرهنگ اصیل ایران بوده است ، هرچند که بیش از دوهزارسالست که این اندیشه، فراموش ساخته شده است ، وامروزه وجود چنین اندیشه ای درفرهنگ ایران ، انکارهم میشود . و چون ملت ، خودش، اینهمانی با سیمرغ ( ارتا ) ، یا با حکومت دارد ، حق هم دارد ، هرکسی را که قدرت راازاو ربوده است ، با سرکشی ، ازحکومت بیندازد .
اساسا واژه ِ « سـتـم » ، دراصل « ستخمstaxma » است ، که به معنای « قوی ونیرومند » است . ولی همین واژه ، سپس معنای « جبر وجور » را گرفته است . این واقعیت نشان میدهد که فرهنگ ایران ، زود متوجه آن شده است که ، آنکه قوی ونیرومند است ، امکان آنرا دارد که ناگهان گوهر خود را عوض کند، ونیروی آفریننده اش، تبدیل به « فشار وجبرو جور » گردد .
« نـیـرو » ، درفرهنگ ایران ، به معنای ِ « همآهنگ شدن یک کثرت هست ، که علت جنبش و نو آفرینی » شود . پس آنکه تا دیروز، نیرومند بود ، ناگهان درست امروز، طبع وارونه پیدا میکند ، و بجای ایجاد همآهنگسازی میان ِ اندامها ، شروع به بلعیدن آنها میکند، که بخشی از وجود خودش هستند. « ستم » به معنای نیرومندی ، تبدیل به« ستم » ، به معنای « جباریت وفشارو تهدید و استبداد » میگردد . میگویند ، اهریمن ، از بلعیدن، چنان کام می برد که هنگامی هیچ برای بلعیدن ، باقی نماند ، آنگاه شروع به خوردن خودش میکند.
درهمین واژه « ستم » ، میتوان دید که فرهنگ ایران متوجه این تحول ناگهانی « نیرومند» به « ستمکار» شده است . ازسوی دیگر، دیده میشود که نام « خدای حق و عدالت و قانون » ، که « ارتا » یا همان « سیمرغ » باشد ، « سرفراز» یا « فرانک » نیزهست که به معنای « سـرکـش » است . ازآنجا که حق و عدالت و قانون ، دراجتماع به آسانی ، به « ناحقی و بیعدالتی و بیقانونی » تبدیل میشود، و باید برای پایدارساختن حق و عدالت و قانون ، همیشه در برابر « ناحق و ستم و بی قانونی » ، سرکشی وطغیان و ایستادگی کرد . ازاینروهست که همین« ارتا » ، همان فرانک، درشاهنامه است که مادر فریدون میشود. به عبارت دیگر، فرانک یا ارتا ، اصل زاینده سرکشی و طغیان و سرپیچی از آزارندگان جان وخرد است . فراموش نباید کرد که « ارتا » ، فرزند « بهمن » ، یا « خرد سامانده وهمپرس » است . حق وعدالت و قانون ، باید ازخرد انسانی بزاید ، تا ارج و اعتبار داشته باشد . بهمن ، خرد ساماند ه خوانده میشود ، و«سامان دادن »، به معنای « قانونگذاربودن و نظام سازبودن » است . و«همپرسی» ، باهم جستجو کردن راههای همزیستی وبهزیستی باهمست . همپرسی ، جستجوی قانون و نظام اجتماع با همدیگر،برای نگاهبانی زندگی وخرد همه است . پس ، همان حس عدالت و قانون و حق که ازخرد انسان نشاءت میگیرد ، به انسان ، حقانیت به سرکشی دربرابر هرقدرتی را میدهد ، که خرد انسان را از آفریدن قانون و عدالت وحق باز دارد .
همانسان که « نیرومندی » ، تبدیل به « ستم » میشود ، همانسان نیز، « دادخواهی » ، تبدیل به حق ِ « سرکشی وسرپیچی » میشود .
این « خرد اجتماعی ، که هرگونه ستم وبیدادی را دراجتماع ، بلافاصله درمی یابد » درهمه ملت ایران ، همیشه موجود بوده است ، وموجود خواهد ماند .
پس چرا دربرابر حکومتها و قدرتهای ستمگر که جان وخرد انسانی را سده ها آزرده اند، سرکشی نکرده است ، و اکنون زیر نام « فلسفه عدم خشونت » ، دست از سرکشی در برابر حکومتی که ضحاک زمانست برداشته است ؟ آنکه درشاهنامه ، ضحاک خوانده میشود ، شاهی میان شاهان نبوده است ، بلکه یک هزاره ،« خدای ایران » بوده است ، وزنان ایران، درست برضد یک خدا ، سرکشی کرده اند، و اورا ازکشور تبعید کرده اند . مسئله ، جنگ با ستمگری یک شاه نبوده است ، بلکه مسئله ، قیام برضد خدائی بوده است که آزردن خرد وجان را ، مقدس ساخته بوده است .
یک هزارسال با مقدس ساختن ستم ، حق سرکشی را ازملت ایران سلب کرده بوده است .بالاخره ملت متوجه این ترفند میشود .
این « حقانیت به سرکشی و طغیان » را، با ترفندهای گوناگون ازملت میگیرند . اندیشه های مربوط به « حقانیت ملت ، به سرکشی و سرپیچی » را ، که بنیاد زنده فرهنگ ایران بوده است ، درفرهنگ ایران ، سده ها پیش ازآمدن اسلام به ایران ، مسخ ساخته اند . درهمان شاهنامه که حقانیت به شاهی را ، در خرد ورزی میداند ، در دوره ساسانیان می بینیم که موبدان ، ازمردم ، اطاعت ازشاهان را میخواهند ، ولو آنکه شاهان ، فرمانهای نابخردانه و ستمکارانه بدهند .
در داستان فریدون درشاهنامه ، شخصیتی بنام « کاوه » را جعل کرده اند و بدان افزوده اند. چون دراوستا ، خبر از کاوه ای نیست . چرا ؟ برای آنکه ، اندیشه حقانیت به سرکشی را ، درمیان ملت ایران ، نابود سازند . این کاوه درشاهنامه است که برضد ضحاک ، اصل ستم برمیخیزد ، ولی کاوه ، نه حقانیت به سرکشی دارد، ونه حقانیت به رسیدن به مقام شاهی . این دو حق را ، هنگامی احراز میکرد که ازشیر گاوبرمایون نوشیده باشد ، و در فرازالبرز، نزد سیمرغ پرورده شده باشد . پس سرکشی وطغیان ، قداستی ندارد ، و ایجاد هیچگونه حقی نمیکند . اینست که کاوه ناگهان ، درصحنه پدیدار، و پس ازسرکشی ، بلافاصله نیزازصحنه خارج میشود . تئوری حقانیت به سرکشی ملت، برای رسیدن خود به قدرت ، بدینوسیله هزاره ها ازملت گرفته میشود . یکی ازعلل مهم شکست ِ سرکشی همه جنبشهای ایرانی برضد عرب و اسلام ، همین گرفتن حقانیت فرهنگی ازآنها بود، که موبدان زرتشتی ، بیش ازچهارصد سال در ضمیر ایرانیها جا انداخته بودند . اگرهم مردان جسوری با جانفشانی خود ، سرکشی میکردند ولی بادست خود ، دیگری را به حکومت میرسانیدند .
این سائقه سرکشی ملت ، سده ها زیر خاکستر میماند ، تا نسیمی از غرب و افکار غرب ، به ایران میـوزد ، و با وزیدن این نسیم ، ملت ، بدون احساس ِ داشتن حقانیت به سرکشی ، که « حقانیت به رسیدن خود به قدرت » نیزهست ، درجنبش مشروطیت به جوش وخروش وجنبش میآید . خرد ملت ، شروع به خارش پنهانی میکند . خرد ، موقعی تکان میخورد که رویاروی « اندیشه حاکم برهستی او» ، بایستد ، و ازآن سرکشی کند . حقانیت به سرکشی ، باید جوششی از درون خود انسانها باشد ، تا حقانیت به ایجاد قانون و حکومت و عدالت ، ازآن سرچشمه بگیرد .
این من هستم که به « فرمان خرد خود » ، ازاین حکومت ستمگر، ازاین نظام ناعادلانه ، سرمی پیچم . این خرد من هست که به درستی این نظام ، شک میورزد . خرد منست که سنجه شناخت عدالت وقانون است .
ولی ملت درآغازجنبش مشروطیت ، هنوز « خودی » را که ، سرچشمه چنین اندیشه ای باشد ، درخود بیدارنکرده بود . او نمیدانست که کیست و چیست . او هنوز آماده نشده بود که با گستاخی ازخود بپرسد که : توکیستی ؟ درتو ، کیست و چیست ؟اوهنوز این درس مولوی را که سده ها پیش به او داده بود ، به یاد نمیاورد که :
تو کئیی دراین ضمیرم که فزونتر ازجهانی
تو که نکته جهانی ، زچه نکته ، میجهانی ؟
تو قلم بدست داری و جهان ، چو نقش ، پیشت
صفتیش می نگاری ، صفتیش میستانی
این « توئی را که درهرانسانی ، اصل ارزش دهنده به جهان و اجتماع و تاریخ وحکومت » است ، این تو، میبایست از زیر خاکسترفراموشی دراو، بپاخیزد ، تا به او حق بدهد که « ارزش های حکومت و نظام و آموخته ها و اندیشه های مذهبی حاکم براو را ازآنها ، بستاند » . او باید درخود، دریابد که خرد او « حق ستاندن ارزشها ، و سلب ارزشها ، و سلب قداستها » را دارد .
ولی بجای یافتن چنین سرچشمه حقانیت دادن درخردخود ، ملت برای داشتن « حقی به جنبش سرکشی خود دربرابر استبداد » ، نیاز به آخوندها داشت ، تا آنها ، براساس « دین اسلام » ، چنین حقانیتی به او بدهند .
دراسلام ، حقانیت به سرکشی ، فقط از امربه معروف ونهی از منکر، مشتق میشود . وقتی حکومتی ، بنا بر احکام اسلامی رفتارنکرد ، ملت مسلمان، حق به سرکشی می یابد . ملت ، حق دارد برای ابقاء اسلام وغالب ساختن اسلام ، ازحکومت ، سرکشی کند. ولی سرکشی ، استوار بر این اصل نیست که : « انسان وخردش ، میزان شناخت داد از ستم » است .
درفرهنگ اصیل ایران ، که هزاره ها بخاک فراموشی سپرده ، ولی تراوش از ضمیر خود ایرانیست ، « بهمن » که خرد گوهری اجتماعی باشد ، و« ارتـا » که اصل عدالت وقانون تراویده ازاین خرد است ، در درون هرانسانیست .
انسان ، حق به سرکشی درمقابل ستم وبیداد دارد ، چون این خرد اوست ، که میتواند ستم را از داد بشناسد ، و قانون برای سامان دادن اجتماع بگذارد . این پیشینه فرهنگ سیاسی، ولوآنکه هزاره سرکوبی شده است ، ولی درضمیر ایرانی زنده هست ، و بدان آبستن است ، و شعرای بزرگ ایران همیشه ، پیشتاز ِ بیان این اندیشه ها بوده اند . بقول صائب
آن سبزه ام ، که سنگدلیهای روزگار
در زیر سنگ ، نشو ونما میدهد مرا
جنبش مشروطه ، سرکشی و سرپیچی ِ« خودی خود ملت » بود ، که هنوز، معنای حقیقی سرکشی وسرپیچی را درنیافته بود . این سرکشی ، سرکشی دربرابر سلطنت مستبد ، ولی با طلب حقانیت به سرکشی خود ، ازآخوند و دین بود . این آخوند ودین بود ، که به او حق سرکشی و سرپیچی میداد . ولی برای « خودشدن » ، این خود وخرد خود است که باید سرچشمه این حق بشود . این خود ملت ، این خرد خود ملت ، این احساس عدالت خود ملت است ، که به او حقانیت به نفی ستم میدهد .
« ستمگرواقعی » ، شاه مستبد نیست بلکه ، درست آن قدرتیست که « این حق سرکشی » را ازاو میگیرد . واین حق را ، آخوند و دین است که ازاو میگیرد .
برای سرکشی ، که بارآور باشد ، و به مقصد اصلی ، که « خودشدن » و « مستقل شدنست » برسد ، درست باید این خرد خودش باشد که فرمان سرکشی را مقدس میسازد . جنبش مشروطه ، هنگامی به مقصد خود، که مستقل شدن افراد درملت است میرسد ، که خرد ِ خود ، نخست به خود ، حقانیت سرکشی دربرابر هرقدرتی بدهد ، که خرد وجان اورا میآزارد .
سرکشی ملت ، نیمه تمام باقی ماند . درقانون اساسی مشروطه که گذاشته شد ، « حق به سرکشی ، باز دراختیار آخوند و دین باقی ماند ، واین ، یک فاجعه بسیار بزرگ، ولی ناپیدا بود» .
حق به سرکشی ملت ایران ، باید حقی باشد که بلاواسطه از خرد خود ملت میجوشد . این ملت است که به خود میگوید : من ، برپایه خرد خودم هست که حق به سرکشی دربرابر هرقدرتی دارم ، که خرد من و زندگی من را بیازارد ، این قدرت ، چه از آخوندها و دینمداران باشد، و چه ازسیاستمداران و ارتشیان و مارکسیست ها باشد . هیچ سازمان قدرتی درآینده ، حق سلب این حق ، ازمن و ازخردمن ، ندارد . ولی افسوس و دریغ که بقول صائب :
چنان شد عام درایام ما ، « ذوق گرفتاری »
که « آزادی » ، کند دلگیر ، اطفال دبستان را
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.