گیل آوایی

 شعر
فوریه 072007
 

اشکئ نمانده بریزم

از آسمان غم زده چشمهائ من!

داغئ نهاده بر دل من

این روزگار درد!

انسان

چه درد بزرگئ است بودن

کاین گونه

به مسلخ برند

سینه سرخ دشت مهر را

که آوازش

رهایئ انسان بود

و آزادئ

میراثئ

که شب نستایند مردمان

ائ کاش

توش ابر بهارانم بود

تا بر انسان زیستنٍ در این روزگار را

چون سیلاب مئ گریستم!

بر ماست

هائ

برخیز

بیداد

در جارئ خدائ آلودگان خرافه مست

از حد گذشته است!

با ننگ

این روزگار را بسر نشاید برد!

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي